1
1تئوفیلوس عزیزم، من در اولین نامهٔ خود دربارهٔ تمام کارها و تعالیم عیسی از ابتدا 2تا روزی كه به وسیلهٔ روحالقدس دستورات لازم را به رسولان برگزیدهٔ خود داد و به آسمان برده شد به تو نوشتم: 3او پس از مرگ، با دلایل بسیار، خود را زنده، به این افراد نشان داد و مدّت چهل روز بارها به ایشان ظاهر شد و دربارهٔ پادشاهی خدا با آنها گفتوگو كرد. 4وقتی او هنوز در بین آنان بود به ایشان گفت: «اورشلیم را ترک نكنید بلكه در انتظار آن وعدهٔ پدر، كه در خصوص آن به شما گفته بودم، باشید. 5یحیی با آب تعمید میداد، امّا بعد از چند روز شما با روحالقدس تعمید خواهید یافت.»
صعود عیسی مسیح
6پس هنگامیكه همه دور هم جمع بودند از او پرسیدند: «خداوندا، آیا وقت آن رسیده است كه تو بار دیگر سلطنت را به اسرائیل بازگردانی؟» 7عیسی پاسخ داد «برای شما لزومی ندارد، كه تاریخها و زمانهایی را كه پدر در اختیار خود نگه داشته است، بدانید. 8امّا وقتی روحالقدس بر شما نازل شود قدرت خواهید یافت و در اورشلیم و تمام یهودیه و سامره و تا دورافتادهترین نقاط عالم شاهدان من خواهید بود.» 9همینكه عیسی این را گفت، در حالیكه همه نگاه میکردند، بالا برده شد و ابری او را از نظر ایشان ناپدید ساخت. 10هنگامیكه او میرفت و چشمان آنان هنوز به آسمان دوخته شده بود، دو مرد سفیدپوش در كنار آنان ایستادند 11و پرسیدند: «ای مردان جلیلی، چرا اینجا ایستادهاید و به آسمان نگاه میکنید؟ همین عیسی كه از پیش شما به آسمان بالا برده شد، همان طوری که بالا رفت و شما دیدید، دوباره به همین طریق باز خواهد گشت.»
انتخاب جانشین یهودا
12آنگاه رسولان از كوه زیتون، كه فاصلهٔ آن تا اورشلیم فقط یک كیلومتر است، به اورشلیم بازگشتند. 13به محض اینكه به شهر وارد شدند، به بالاخانهای كه محل اقامت آنان بود رفتند. پطرس و یوحنا، یعقوب و اندریاس، فیلیپُس و توما، برتولما و متّی، یعقوب فرزند حلفی و شمعون فدایی و یهودا فرزند یعقوب در آنجا بودند. 14اینان همه با زنها و مریم مادر عیسی و برادران او دور هم جمع میشدند تا وقت خود را صرف دعا نمایند. 15در آن روزها پطرس در برابر ایمانداران كه عدّهٔ آنان روی هم یكصد و بیست نفر بود ایستاد و گفت: 16«ای ایمانداران، لازم بود پیشگویی كتابمقدّس دربارهٔ یهودا، راهنمای دستگیر کنندگان عیسی، كه روحالقدس به زبان داوود نموده بود، به حقیقت بپیوندد، 17زیرا او یكی از ما بود و در مأموریت ما شركت داشت. 18او با پولی كه از بابت اجرت شرارت خود دریافت نمود، قطعه زمینی خرید و در آن با سر سقوط كرد و از میان پاره شد و تمام رودههایش بیرون ریخت 19و این امر به اطّلاع جمیع ساكنان اورشلیم رسید و آن قطعه زمین را به زبان خودشان 'حقل دما' یعنی 'مزرعهٔ خونین' نامیدند.» 20پطرس ادامه داد و گفت: «زیرا در كتاب زبور نوشته شده است:
'مسكن او ویران باد
و دیگر كسی در آن ساكن نشود.'
و همچنین آمده است:
'مأموریتش نیز به دیگری سپرده شود.'
21«بنابراین یک نفر كه پیوسته در تمام مدّتی كه عیسی خداوند با ما رفت و آمد داشت، 22یعنی از روزی كه یحیی به تعمید پرداخت تا روزی كه عیسی از میان ما بالا برده شد، در جرگهٔ ما بوده است باید به عنوان گواه بر رستاخیز او به جمع ما بپیوندد»
23آنگاه نام دو نفر را كه یكی یوسف معروف به برسابا (كه لقب یوستس هم داشت) و دیگری متیاس بود، برای این خدمت پیشنهاد كردند 24و دعا كرده گفتند: «ای خداوندی كه از قلوب همهٔ انسانها آگاهی، به ما نشان بده كه کدامیک از این دو نفر را انتخاب کردهای 25كه جانشین یهودا بشود؛ زیرا كه او سمت خدمت و رسالت خود را از دست داد تا به جاییکه سرنوشت او بود برود.» 26پس قرعه انداختند و قرعه به نام متیاس درآمد و به این ترتیب او در شمار آن یازده رسول درآمد.
2
نزول روحالقدس
1وقتی روز پنتیكاست رسید، همهٔ ایمانداران با هم در یكجا جمع بودند. 2ناگهان صدایی شبیه وزش باد شدید از آسمان آمد و تمام خانهای را كه در آن نشسته بودند، پر ساخت. 3در برابر چشم آنان زبانههایی مانند زبانههای آتش ظاهر شد، كه از یكدیگر جدا گشته و بر هر یک از آنان قرار گرفت. 4همه از روحالقدس پر گشتند و به طوری كه روح به ایشان قدرت بیان بخشید، به زبانهای دیگر شروع به صحبت كردند. 5در آن زمان یهودیان خداپرست از جمیع ملل زیر آسمان، در اورشلیم اقامت داشتند. 6وقتی آن صدا به گوش رسید، جمعیّت گرد آمدند و چون هرکس به زبان خود سخنان ایمانداران را شنید، همه غرق حیرت شدند 7و در كمال تعجّب اظهار داشتند: «مگر همهٔ این کسانیکه صحبت میکنند جلیلی نیستند؟ 8پس چطور است كه هر یک از ما پیام آنان را به زبان خودمان میشنویم؟ 9ما كه از پارتیان و مادیان و عیلامیان و اهالی بینالنهرین و یهودیه و كپدوكیه و پنطس و استان آسیا 10و فریجیه و پمفلیه و مصر و نواحی لیبی كه متّصل به قیروان است و زائران رومی، 11هم یهودیان و هم آنانی كه دین یهود را پذیرفتهاند، و اهالی كریت و عربستان هستیم، شرح كارهای بزرگ خدا را به زبان خودمان میشنویم.» 12همه حیران و سرگردان به یكدیگر میگفتند: «یعنی چه؟» 13امّا بعضی مسخرهكنان میگفتند: «اینها از شراب تازه مست شدهاند.»
پیام پطرس
14امّا پطرس با آن یازده رسول برخاست و صدای خود را بلند كرد و خطاب به جماعت گفت: «ای یهودیان و ای ساكنان اورشلیم، توجّه كنید: بدانید و آگاه باشید كه 15برخلاف تصوّر شما، این مردان مست نیستند؛ زیرا اکنون ساعت نُه صبح است. 16بلكه این همان چیزی است كه یوئیل نبی گفت:
17'خدا میفرماید در زمان آخر چنین خواهم كرد:
از روح خود بر همهٔ مردم فرو خواهم ریخت
و پسران و دختران شما نبوّت خواهند كرد
و جوانان شما رؤیاها
و پیران شما خوابها خواهند دید.
18آری، حتّی بر غلامان و كنیزان خود
در آن روزها از روح خود فرو خواهم ریخت
و ایشان نبوّت خواهند كرد.
19و در آسمان شگفتیها
و بر روی زمین نشانههایی ظاهر خواهم نمود،
یعنی خون، آتش و دود غلیظ.
20پیش از آمدن آن روز بزرگ و پر شكوه خداوند،
خورشید تاریک خواهد شد
و ماه رنگ خون خواهد گرفت
21و چنان خواهد شد كه هرکه نام خداوند را بخواند نجات خواهد یافت.'
22«ای مردان اسرائیلی به این سخنان گوش دهید. عیسای ناصری مردی بود، كه مأموریتش از جانب خدا به وسیلهٔ معجزات و شگفتیها و نشانههایی كه خدا توسط او در میان شما انجام داد، به ثبوت رسید، همان طوری که خود شما خوب میدانید. 23شما این مرد را، كه بر طبق نقشه و پیشدانی خدا به دست شما تسلیم شد، به وسیلهٔ كفار به صلیب میخكوب كردید و كشتید. 24امّا خدا او را زنده كرد و از عذاب مرگ رهایی داد. زیرا محال بود، مرگ بتواند او را در چنگ خود نگه دارد. 25داوود دربارهٔ او میفرماید:
'خداوند را همیشه پیش روی خود میدیدم
زیرا او در دست راست من است تا لغزش نخورم.
26به این سبب دلم مسرور گردید
و زبانم از شادمانی فریاد میکرد
و بدن فانی من در امید ساكن خواهد شد،
27از آنرو كه جانم را در دنیای مردگان ترک نخواهی كرد
و نمیگذاری كه بندهٔ امین تو فساد را ببیند.
28تو راههای حیات را به من شناسانیدهای
و با حضور خود مرا از شادمانی پر خواهی كرد.'
29«ای برادران*روی سخن در آیه با ایمانداران است. دربارهٔ جدّ ما داوود صریحاً باید بگویم كه او نه فقط مرد و به خاک سپرده شد، بلكه آرامگاه او نیز تا به امروز در میان ما باقی است. 30و چون او نبی بود و میدانست كه خدا برای او سوگند یاد كرده است، كه از نسل او یک نفر را بر تخت سلطنت بنشاند، 31از قبل، رستاخیز مسیح را پیشبینی نموده دربارهٔ آن گفت:
'او در دنیای مردگان ترک نشد
و جسد او هرگز فاسد نگردید.'
32خدا همین عیسی را پس از مرگ زنده كرد و همهٔ ما بر آن گواه هستیم. 33حال كه عیسی به دست راست خدا بالا برده شده است، روحالقدس موعود را از پدر یافته و به ما افاضه كرده است، شما این چیزها را میبینید و میشنوید. 34زیرا داوود به عالم بالا صعود نكرد امّا خود او میگوید:
'خداوند به خداوند من گفت:
به دست راست من بنشین
35تا دشمنانت را زیر پای تو اندازم.'
36«پس ای جمیع قوم اسرائیل، یقین بدانید كه خدا این عیسی را كه شما مصلوب كردید، خداوند و مسیح كرده است.»
37وقتی آنها این را شنیدند دلهایشان جریحهدار شد و از پطرس و سایر رسولان پرسیدند: «ای برادران، تكلیف ما چیست؟»
38پطرس به ایشان گفت: «توبه كنید و هر یک از شما برای آمرزش گناهانتان به نام عیسی مسیح غسل تعمید بگیرید كه روحالقدس یعنی عطیهٔ خدا را خواهید یافت، 39زیرا این وعده برای شما و فرزندان شما و برای كسانی است كه دور هستند، یعنی هرکه خداوند، خدای ما او را بخواند.»
40پطرس با سخنان بسیار دیگر شهادت میداد و آنان را ترغیب میکرد و میگفت: «خود را از این اشخاص نادرست برهانید.» 41پس کسانیکه پیام او را پذیرفتند تعمید یافتند و در همان روز در حدود سه هزار نفر به ایشان پیوستند. 42آنان همیشه وقت خود را با شنیدن تعالیم رسولان و مشاركت ایماندارن و پاره كردن نان و دعا میگذرانیدند.
روش زندگی ایمانداران
43در اثر عجایب و نشانههای بسیاری كه توسط رسولان به عمل میآمد، خوف الهی برهمه چیره شده بود. 44تمام ایمانداران با هم متّحد و در همهچیز شریک بودند. 45مال و دارایی خود را میفروختند و نسبت به احتیاج هرکس بین خود تقسیم میکردند. 46آنان هر روز در معبد بزرگ دور هم جمع میشدند و در خانههای خود نان را پاره میکردند و با دلخوشی و صمیمیّت با هم غذا میخوردند. 47خدا را حمد میکردند و مورد احترام همهٔ مردم بودند و خداوند هر روز كسانی را كه نجات مییافتند، به جمع ایشان میافزود.
3
شفای مفلوج
1یک روز در ساعت سه بعد از ظهر که وقت نماز بود، پطرس و یوحنا به معبد بزرگ میرفتند. 2در آنجا مردی مفلوج مادرزاد بود كه هر روز او را در جلوی در معبد بزرگ، كه به «دروازهٔ زیبا» معروف بود، میگذاشتند تا از کسانیکه به درون معبد بزرگ میرفتند صدقه بگیرد. 3وقتی پطرس و یوحنا را دید كه به معبد بزرگ میروند تقاضای صدقه كرد. 4امّا پطرس و یوحنا به او خیره شدند و پطرس به او گفت: «به ما نگاه كن.» 5او به خیال اینكه چیزی از آنان خواهد گرفت، با چشمانی پُرتوقّع به ایشان نگاه كرد. 6امّا پطرس گفت: «من طلا و نقره ندارم، امّا آنچه دارم به تو میدهم. به نام عیسی مسیح ناصری به تو دستور میدهم، بلند شو و راه برو.» 7آنگاه پطرس دست راستش را گرفت و او را از زمین بلند كرد. فوراً پاها و قوزک پاهای او قوّت گرفتند. 8او از جا پرید، روی پاهای خود ایستاد و به راه افتاد و جستوخیزكنان و خدا را حمدگویان به اتّفاق ایشان وارد معبد بزرگ شد. 9همهٔ مردم او را روان و حمدگویان دیدند 10و وقتی پی بردند كه او همان كسی است كه قبلاً در جلوی «دروازهٔ زیبا» مینشست و صدقه میگرفت از آنچه برای او اتّفاق افتاده بود، غرق تعجّب و حیرت شدند.
پیام پطرس در معبد بزرگ
11در حالیكه او به پطرس و یوحنا چسبیده بود و از آنان جدا نمیشد، جمیع مردم با حیرت در ایوان سلیمان به طرف آنان دویدند. 12وقتی پطرس دید كه مردم میآیند گفت: «ای اسرائیلیان چرا از دیدن این امر تعجّب میکنید؟ چرا به ما خیره شدهاید؟ خیال میکنید كه ما این شخص را با تقوی و نیروی خود شفا دادهایم؟ 13خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای اجداد ما، بندهٔ خود عیسی را به جلال رسانیده است. آری، شما عیسی را به مرگ تسلیم نمودید و در حضور پیلاطس او را رد كردید، در حالیكه پیلاطس تصمیم گرفته بود او را آزاد كند. 14شما بودید كه آن پاک مرد خدا، یعنی آن مرد عادل را انكار كردید و آزادی یک نفر قاتل را خواستار شدید 15و به این طریق آن سرچشمهٔ حیات را كشتید، امّا خدا او را پس از مرگ زنده كرد و ما شاهد این واقعه هستیم. 16قدرت نام عیسی، این شخص را كه میبیند و میشناسید نیرو بخشیده است. به وسیلهٔ ایمان به نام او این كار انجام شده است. آری، در حضور جمیع شما ایمان به عیسی او را سالم و تندرست كرده است.
17«و امّا ای اسرائیلیان، میدانم كه شما مثل حکمرانان خود این كار را از روی غفلت انجام دادید. 18ولی خدا به این طریق به آن پیشگوییهایی كه مدّتها پیش به وسیلهٔ جمیع انبیا فرموده بود كه مسیح او میآید تا رنج و آزار ببیند، تحقّق بخشید. 19پس توبه كنید و به سوی خدا بازگشت نمایید تا گناهان شما آمرزیده شود. 20و زمان تجدید حیات از پیشگاه خداوند فرا رسد و خدا، عیسی یعنی آن مسیح موعود را كه از پیش برایتان برگزیده بود بفرستد. 21همانطور كه خدا به وسیلهٔ انبیای مقدّس خود از مدّتها پیش اعلام نموده، او باید تا زمانیكه همهچیز تازه و نو شود، در آسمان بماند. 22موسی فرمود: 'خداوند خدای شما، از میان شما نبیای مانند من برای شما برمیانگیزاند، باید به آنچه او به شما میگوید گوش دهید. 23و هركس از اطاعت آن نبی سر باز زند باید از جمع بنیاسرائیل ریشهكن شود.' 24و همچنین تمام انبیا از سموئیل به بعد، یک صدا زمان حاضر را پیشگویی میکردند. 25شما فرزندان انبیا هستید و به این سبب در آن پیمانی كه خدا با اجداد شما بست سهمی دارید، چنانکه خدا به ابراهیم فرمود: 'از نسل تو جمیع اقوام روی زمین بركت خواهند یافت.' 26هنگامیكه خدا بندهٔ خود عیسی را برگزید، او را قبل از همه نزد شما فرستاد تا شما را از راههای شرارتآمیزتان برگرداند و به این وسیله شما را بركت دهد.»
4
پطرس و یوحنا در حضور شورای یهود
1هنوز سخن ایشان با قوم به پایان نرسیده بود كه كاهنان به اتّفاق فرماندهٔ پاسداران معبد بزرگ و پیروان فرقهٔ صدوقی بر سر آنان ریختند. 2آنان از اینكه رسولان، قوم را تعلیم میدادند و به اتّكای رستاخیز عیسی، رستاخیز مردگان را اعلام میکردند، سخت ناراحت شده بودند. 3پس پطرس و یوحنا را گرفتند و چون نزدیک غروب بود تا روز بعد ایشان را در زندان نگه داشتند، 4امّا بسیاری از کسانیکه آن پیام را شنیده بودند، ایمان آوردند و تعداد مردان ایشان به حدود پنج هزار نفر رسید. 5روز بعد، رهبران یهود و مشایخ و علما در اورشلیم جلسهای تشكیل دادند. 6«حنا» كاهن اعظم و قیافا و یوحنا و اسكندر و همهٔ اعضای خانوادهٔ كاهن اعظم حضور داشتند. 7رسولان را احضار كردند و از آنان سؤال نمودند: «با چه قدرت و به چه نامی این كار را کردهاید؟» 8پطرس پر از روحالقدس جواب داد: «ای سران قوم و ای مشایخ اسرائیل، 9اگر امروز بهخاطر کار نیكویی كه در مورد یک مرد علیل انجام شد، از ما بازپرسی میکنید و میخواهید بدانید كه او به چه وسیله شفا یافته است، 10همهٔ شما و همهٔ قوم اسرائیل بدانید كه این مرد که امروز به قدرت نام عیسی مسیح ناصری، كه شما او را روی صلیب كشتید و خدا او را زنده گردانید، کاملاً شفا یافته و ایستاده است. 11این همان سنگی است كه شما بنّایان آن را خوار شمردید و رد كردید، ولی اکنون مهمترین سنگ بنا شده است. 12در هیچكس دیگر، رستگاری نیست و در زیر آسمان هیچ نامی جز نام عیسی به مردم عطا نشده است تا به وسیلهٔ آن نجات یابیم.» 13وقتی آنان جسارت پطرس و یوحنا را مشاهده كردند و پی بردند كه افرادی درس نخوانده و معمولی هستند، متعجّب شدند و دانستند كه از یاران عیسی بودهاند. 14وقتی شخص شفا یافته را همراه پطرس و یوحنا دیدند، نتوانستند گفتار آنان را تكذیب نمایند. 15پس به ایشان امر كردند، كه از شورا بیرون بروند و سپس دربارهٔ این موضوع مشغول بحث شدند 16و گفتند: «با این افراد چه كنیم؟ چون همهٔ ساكنان اورشلیم میدانند كه معجزهای چشمگیر به وسیلهٔ ایشان انجام شده است و ما نمیتوانیم منكر آن بشویم. 17امّا برای اینكه این جریان در میان قوم بیش از این شایع نشود، به آنان اخطار كنیم، كه دیگر دربارهٔ عیسی با كسی سخن نگویند.» 18آنگاه آنان را احضار كردند و به ایشان اخطار نمودند كه به هیچ وجه به نام عیسی چیزی اظهار نكنند و تعلیمی ندهند. 19پطرس و یوحنا در پاسخ گفتند: «خودتان قضاوت كنید: در نظر خدا چه چیز درست است؟ از خدا اطاعت كنیم یا از شما؟ 20امّا ما نمیتوانیم از گفتن آنچه دیدهایم و شنیدهایم، دست برداریم.» 21آنان پطرس و یوحنا را پس از تهدید بسیار مرخّص كردند، زیرا راهی نیافتند تا ایشان را تنبیه نمایند. از آن رو كه همه خدا را برای آنچه صورت گرفته بود، حمد میگفتند. 22مردی كه این معجزهٔ شفا در مورد او انجام شده بود، بیش از چهل سال داشت.
ایمانداران برای شجاعت دعا میکنند
23به محض اینكه این دو شاگرد از آنجا مرخّص شدند، نزد دوستان خود بازگشتند و چیزهایی را كه سران كاهنان و مشایخ به آنان گفته بودند، بازگو كردند. 24وقتی ایمانداران باخبر شدند، همه با هم به درگاه خدا دعا كردند و گفتند: «ای پروردگار، خالق آسمان و زمین و دریا و آنچه در آنهاست، 25تو به وسیلهٔ روحالقدس از زبان جدّ ما داوود بندهٔ خود فرمودی:
'چرا مردم جهان شورش میکنند
و قومها به باطل میاندیشند.
26پادشاهان جهان بر میخیزند
و حكمرانان ایشان اجتماع میکنند،
علیه خداوند و علیه مسیح او.'
27در واقع در همین شهر برضد بندهٔ مقدّس تو عیسی كه تو منصوب فرمودی، اجتماع كردند. هیرودیس و پنطیوس پیلاطس، با غیر یهودیان و قوم اسرائیل دست به دست هم دادند 28و همهٔ کارهایی را كه تو با قدرت و ارادهٔ خود از پیش مقرّر فرموده بودی به انجام رسانیدند. 29اكنون ای خداوند تهدیدات آنان را ملاحظه فرما و بندگانت را توانا گردان تا پیام تو را با شهامت بیان كنند. 30دست خود را به جهت شفا دادن و جاری ساختن عجایب و معجزاتی كه به نام بندهٔ مقدّس تو عیسی انجام میگیرد دراز كن.»
31هنگامیكه دعایشان به پایان رسید، ساختمان محل اجتماع آنان به لرزه درآمد و همه از روحالقدس پر گشتند و كلام خدا را با شهامت بیان میکردند.
مشاركت ایمانداران
32همهٔ مؤمنان از دل و جان متّحد شده بودند و هیچکس دارایی خود را از آن خود نمیدانست؛ بلكه همه در اموال یكدیگر شریک بودند. 33رسولان به رستاخیز عیسی خداوند با قدرتی عظیم شهادت میدادند و خدا بركت فراوانی به آنها عطا میفرمود. 34هیچكس در میان ایشان محتاج نبود. زیرا هرکس زمینی یا خانهای داشت آن را میفروخت، پولش را میآورد 35و در اختیار رسولان میگذاشت و به این ترتیب بین محتاجان به نسبت احتیاجشان تقسیم میشد. 36مثلاً یوسف كه رسولان او را برنابا یعنی تشویق كننده مینامیدند و از طایفهٔ لاوی و اهل قبرس بود 37زمینی داشت. آن را فروخت و پولش را در اختیار رسولان گذاشت.
5
حنانیا و سفیره
1امّا شخصی به نام حنانیا با همسر خود سفیره قطعهٔ زمینی را فروخت 2و با اطّلاع زن خود مبلغی از پول آن را نگه داشت و بقیّهٔ را آورد و در اختیار رسولان نهاد. 3پطرس گفت: «ای حنانیا، چرا اینطور تسلیم شیطان شدی تا او تو را وادار كند به روحالقدس دروغ بگویی و مقداری از پول زمینت را نگاه داری؟ آیا وقتی آن را داشتی مال خودت نبود؟ 4آیا وقتی آن را فروختی باز هم در اختیارت نبود؟ چطور شد كه فكر چنین كاری كردی؟ تو نه به انسان، بلكه به خدا دروغ گفتهای.» 5همینکه حنانیا این سخنان را شنید به زمین افتاد و جان سپرد و همهٔ آنانی كه این را شنیدند بسیار ترسیدند. 6آنگاه جوانان آمدند و او را كفن كرده به خاک سپردند. 7پس از سه ساعت همسرش بدون اینكه از جریان آگاه شده باشد وارد شد. 8پطرس از او پرسید: «بگو ببینم آیا زمین را به همین مبلغ فروختید؟» زن گفت: «آری به همین مبلغ.» 9پطرس به او گفت: «چرا هر دو همدست شدید كه روح خداوند را بیازمایید؟ کسانیکه شوهرت را دفن کردهاند هم اكنون در آستانهٔ در هستند و تو را هم خواهند برد.» 10در همان لحظه او پیش پاهای پطرس افتاد و جان داد. جوانان كه وارد شدند او را مرده یافتند و جسدش را بردند و پیش شوهرش دفن كردند. 11ترس عظیمی بر همهٔ كلیسا و کسانیکه این ماجرا را شنیدند چیره شد.
عجایب و معجزات
12رسولان عجایب و نشانههای بیشماری در میان قوم انجام میدادند و با وحدت نظر در ایوان سلیمان جمع میشدند. 13هیچکس خارج از جمع خودشان جرأت نمیکرد با آنان همنشین شود، امّا مردم عموماً از ایشان تعریف میکردند. 14ولی بیش از پیش مردان و زنهای بسیاری به خداوند ایمان آوردند و به ایشان پیوستند. 15كار به جایی رسید كه مردم، بیماران خود را در كوچهها میآوردند و آنان را بر بستر و تشک میخوابانیدند تا وقتیکه پطرس از آنجا میگذشت لااقل سایهٔ او بر بعضی از آنان بیفتد. 16عدّهٔ زیادی از شهرهای اطراف اورشلیم آمدند و بیماران و كسانی را كه گرفتار ارواح پلید میبودند آورده و همه شفا یافتند.
بازداشت رسولان و بازجویی از آنان
17در این هنگام كاهن اعظم و دستیاران او یعنی فرقهٔ صدوقی از روی حسد اقداماتی به عمل آوردند: 18آنها رسولان را گرفتند و به زندان عمومی انداختند 19امّا همان شب فرشتهٔ خداوند درهای زندان را باز كرد و آنان را بیرون برد و به ایشان گفت: 20«بروید و در معبد بزرگ بایستید و در مورد این حیات تازه با همه صحبت كنید.» 21پس آنان این را شنیدند و به آن عمل كردند و صبح زود به معبد بزرگ رفته به تعلیم پرداختند. كاهن اعظم و دستیاران او، اعضای شورا و مشایخ اسرائیل را فراخوانده جلسهای تشكیل دادند و كسانی را فرستادند تا رسولان را از زندان بیرون بیاورند. 22وقتی مأموران وارد زندان شدند آنان را نیافتند. پس بازگشتند و گزارش داده گفتند: 23«ما دیدیم كه درهای زندان کاملاً بسته بود و نگهبانان در جلوی درها سر خدمت حاضر بودند؛ ولی وقتی در را باز كردیم، هیچكس را نیافتیم.» 24هنگامیكه فرماندهٔ پاسداران معبد بزرگ و سران كاهنان این را شنیدند، حیران ماندند كه چه به سر رسولان آمده و عاقبت كار چه خواهد شد. 25در این هنگام شخصی جلو آمد و گفت: «زندانیان شما در معبد بزرگ ایستادهاند و قوم را تعلیم میدهند.» 26پس فرمانده با پاسداران معبد بزرگ رفت و آنان را آورد، البتّه بدون اِعمال زور زیرا میترسیدند كه قوم آنان را سنگسار كنند. 27رسولان را آوردند و در برابر شورا بپا داشتند و كاهن اعظم بازپرسی را چنین آغاز كرده گفت: 28«مگر ما اكیداً به شما اخطار نكردیم كه دیگر به این نام تعلیم ندهید؟ امّا شما برخلاف دستور ما اورشلیم را با تعالیم خود پر کردهاید و میکوشید كه خون این شخص را به گردن ما بیندازید.» 29پطرس و رسولان پاسخ دادند: «از خدا باید اطاعت كرد، نه از انسان. 30خدای نیاکان ما همان عیسی را كه شما مصلوب كرده و كشتید زنده گردانید 31و به عنوان سرور و نجاتدهنده با سرافرازی در سَمت راست خود نشانید تا فرصت توبه و آمرزش گناهان را به بنیاسرائیل عطا فرماید 32و ما شاهدان این امور هستیم یعنی ما و روحالقدس كه خدا به مطیعان خود بخشیده است.» 33هنگامیكه این را شنیدند، چنان خشمگین شدند كه تصمیم گرفتند آنان را بكشند. 34امّا شخصی از فرقهٔ فریسی به نام غمالائیل كه استاد شریعت و نزد همهٔ مردم محترم بود در مجلس بپا خواست و دستور داد كه متّهمان را مدّتی بیرون برند. 35سپس به حاضران گفت: «ای اسرائیلیان مواظب باشید كه با اینها چه میکنید. 36مدّتی قبل شخصی به نام تئودا برخاست و با این ادّعا كه شخص مهمی است، تقریباً چهارصد نفر را دور خود جمع كرد. امّا او به قتل رسید و همهٔ پیروانش از هم پاشیده شدند و تمام نقشههای او نقش بر آب شد. 37یهودای جلیلی هم در زمان سرشماری برخاست و گروهی را به دنبال خود كشید، امّا او هم از بین رفت و پیروانش پراكنده شدند. 38و امروز این را به شما میگویم كه با این افراد كاری نداشته باشید. آنها را به حال خود بگذارید، زیرا اگر نقشه و كاری كه دارند از آن انسان باشد، به ثمر نخواهد رسید. 39امّا اگر از آن خدا باشد، شما نمیتوانید آنها را شكست دهید. چون در این صورت شما هم جزء كسانی خواهید شد، كه با خدا ستیزه میکنند.» 40آنان به نصیحت او گوش دادند. رسولان را احضار كردند و پس از آنکه آنها را با شلاّق زدند، به آنان اخطار كردند كه باید از سخن گفتن به نام عیسی دست بردارند. سپس آنها را آزاد ساختند. 41پس رسولان چون خدا آنان را شایسته دانسته بود كه بهخاطر نام عیسی بیحرمتی ببینند شادیكنان از حضور شورا بیرون رفتند. 42و همه روزه در معبد بزرگ و در خانهها به تعلیم و اعلام این مژده كه عیسی، مسیح موعود است، ادامه دادند.
6
تعیین هفت نفر نیک نام
1در آن زمان كه تعداد شاگردان زیادتر میشد یهودیان یونانی زبان از یهودیان عبری زبان شكایت كردند كه در تقسیم خوراک روزانه، بیوه زنهای یونانی زبان از نظر دور میمانند. 2پس آن دوازده رسول كلّیه شاگردان را احضار كردند و گفتند: «شایسته نیست ما بهخاطر رسانیدن غذا به دیگران از اعلام كلام خدا غافل بمانیم. 3پس ای برادران*روی سخن در آیه با ایمانداران است.، از میان خودتان هفت نفر از مردان نیک نام و پر از روحالقدس و با حكمت را انتخاب كنید تا آنان را مأمور انجام این وظیفه بنماییم 4و امّا ما وقت خود را صرف دعا و تعلیم كلام خدا خواهیم نمود.»
5این پیشنهاد مورد قبول تمام حاضران در مجلس واقع شد و استیفان مردی پر از ایمان و روحالقدس و فیلیپُس، پرخروس، نیكانور، تیمون، پرمیناس و نیكلاوس را كه قبلاً به دین یهود گرویده و اهل انطاكیه بود، برگزیدند. 6این عدّه به رسولان معرّفی شدند و رسولان دست بر سر آنان گذارده برای آنها دعا كردند. 7پیام خدا پیوسته در حال انتشار بود و در اورشلیم تعداد شاگردان بسیار افزایش یافت و بسیاری از كاهنان نیز ایمان به مسیح را پذیرفتند.
بازداشت استیفان
8استیفان پر از فیض و قدرت، به انجام نشانهها و عجایب عظیم در میان قوم یهود پرداخت. 9تعدادی از اعضای كنیسهای به نام كنیسهٔ «آزادگان» مركب از قیروانیان و اسكندریان و همچنین اهالی قیلیقیه و استان آسیا پیش آمدند و با استیفان به مباحثه پرداختند. 10امّا استیفان چنان با حكمت و قدرت روح سخن میگفت كه آنها نتوانستند در برابرش مقاومت نمایند. 11بنابراین چند نفر را وادار كردند كه بگویند «ما شنیدیم كه استیفان نسبت به موسی و خدا سخنان كفرآمیز میگفت.» 12و به این ترتیب آنها مردم و مشایخ و علما را تحریک كردند و بر استیفان هجوم آوردند و او را دستگیر نموده نزد شورا بردند 13و چند نفر شاهد دروغ را آوردند و آنان گفتند: «این شخص همیشه برخلاف این مكان مقدّس و شریعت موسی سخن میگوید، 14زیرا ما با گوش خود شنیدیم كه او میگفت: عیسای ناصری این مكان را خراب میکند و سنّتهایی را كه موسی به ما سپرده است تغییر خواهد داد.» 15در این هنگام همهٔ اعضای شورا كه به استیفان خیره شده بودند، دیدند كه صورت او مانند صورت یک فرشته میدرخشد.
7
سخنرانی استیفان
1آنگاه كاهن اعظم پرسید: «آیا اینها راست میگویند؟» 2استیفان جواب داد: «ای برادران و ای پدران، توجّه بفرمایید، خدای پرجلال به پدر ما ابراهیم در وقتیکه در بینالنهرین سكونت داشت، یعنی قبل از مهاجرت به حرّان ظاهر شد 3و به او فرمود: 'وطن خود و بستگانت را ترک كن و به سرزمینی كه به تو نشان میدهم برو.' 4پس به این ترتیب از زمین كلدانیان عزیمت كرد و مدّتی در حرّان ماند و پس از مرگ پدرش، خدا او را از آنجا به سرزمینی كه امروز شما در آن سكونت دارید منتقل ساخت. 5خدا حتّی یک وجب از آن سرزمین را به ابراهیم نداد. امّا در همان وقت كه او هنوز فرزندی نداشت به او قول داد، كه او و بعد از او فرزندانش را مالک آن زمین بگرداند. 6پس خدا به این طریق به ابراهیم فرمود كه فرزندان او مانند غریبهها در یک سرزمین بیگانه زندگی خواهند كرد و مدّت چهارصد سال در بندگی و ظلم به سر خواهند برد. 7و خدا فرمود: 'امّا من آن ملّتی را كه قوم من بردگان آنها خواهند شد محکوم خواهم ساخت و بعد از آن آنان آزاد خواهند شد و مرا در همین مكان عبادت خواهند كرد.' 8در همین زمان خدا ختنه را به عنوان نشانهٔ پیمان خود به ابراهیم عطا كرد و به این ترتیب پس از تولّد اسحاق او را در روز هشتم ختنه كرد و اسحاق، یعقوب را، و یعقوب، دوازده فرزند خود را كه بعدها هر كدام پدر یک طایفهٔ اسرائیل شدند.
9«فرزندان یعقوب از روی حسد یوسف را به بردگی در مصر فروختند، امّا خدا با او بود 10و او را از جمیع زحماتش رهانید و به او توفیق و حكمت عطا فرمود به طوری كه مورد پسند فرعون، فرمانروای مصر واقع شد و یوسف فرمانروای سرزمین مصر و دربار سلطنتی گردید. 11در این هنگام در سرتاسر مصر و كنعان قحطیای پدید آمد كه باعث مصیبت عظیمی شد به حدّی كه اجداد ما چیزی برای خوردن نیافتند. 12وقتی یعقوب باخبر شد كه در مصر غلّه پیدا میشود نیاکان ما را برای اولین بار به آنجا فرستاد. 13در سفر دوم یوسف خود را به برادرانش شناسانید و فرعون از اصل و نصب یوسف باخبر شد. 14یوسف پدر خود یعقوب و تمام بستگانش را كه جمعاً هفتاد و پنج نفر بودند به مصر دعوت كرد 15و به این ترتیب یعقوب به مصر قدم نهاد. عمر یعقوب و اجداد ما در آنجا به سر رسید 16و اجساد آنان را به شكیم بردند و در آرامگاهی كه ابراهیم از فرزند حمور به مبلغی خریده بود به خاک سپردند.
17«و چون وقت آن نزدیک میشد كه خدا به وعدهای كه به ابراهیم داده بود، عمل كند قوم ما در سرزمین مصر رشد كرد و تعداد آنان افزایش یافت. 18سرانجام پادشاه دیگری كه یوسف را نمیشناخت به پادشاهی مصر رسید 19و با اجداد ما با نیرنگ رفتار كرد و بر آنان ظلم بسیار روا داشت به حدّی كه ایشان را مجبور ساخت كه نوزادان خود را سر راه بگذارند تا بمیرند. 20در چنین روزگاری موسی كه كودكی بسیار زیبا بود، به دنیا آمد. او مدّت سه ماه در خانهٔ پدر پرورش یافت 21و وقتی او را سر راه گذاشتند، دختر فرعون او را برداشت و همچون فرزند خود تربیت نمود. 22به این ترتیب موسی بر تمام فرهنگ و معارف مصر تسلّط یافت و در گفتار و كردار استعداد مخصوصی از خود نشان داد.
23«همینكه موسی چهل ساله شد به فكرش رسید كه به دیدن برادران اسرائیلی خود برود 24و چون دید كه مردی مصری با یكی از آنان بدرفتاری میکند، به حمایت آن اسرائیلی برخاست و آن تجاوزكار مصری را به سزای عمل خود رسانید و او را كشت. 25موسی گمان میکرد كه هم نژادانش خواهند فهمید كه خدا او را وسیلهٔ نجات آنان قرار داده است، امّا آنان نفهمیدند. 26فردای آن روز به دو نفر اسرائیلی كه با هم نزاع میکردند رسید و برای رفع اختلافشان چنین گفت: 'ای دوستان، شما برادرید. چرا با هم بدرفتاری میکنید؟' 27مرد مقصّر او را عقب زد و گفت 'چه كسی تو را حاكم و قاضی ما كرده است؟ 28میخواهی مرا هم مثل آن مصری كه دیروز كشتی، بكشی؟' 29موسی وقتی این جواب را شنید از آن سرزمین گریخت و در سرزمین مدیان آواره گشت و در آنجا صاحب دو پسر شد.
30«پس از آنكه چهل سال سپری شد، فرشتهای در بیابانهای اطراف كوه سینا در بوتهای سوزان به موسی ظاهر شد. 31موسی از دیدن آن رؤیا غرق حیرت گشت و هنگامیكه نزدیک آمد تا بهتر ببیند، صدای خداوند به گوشش رسید كه میگفت: 32'من خدای نیاکان تو، خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب هستم.' موسی ترسید و جرأت نگاه كردن نداشت. 33سپس خداوند فرمود: 'نعلینات را بیرون بیاور چون در مكان مقدّسی ایستادهای. 34البتّه آن ظلمی را كه در مصر نسبت به قوم من میشود دیده و آه و نالههایشان را شنیدهام و برای نجات آنان آمدهام، برخیز تو را به مصر میفرستم.'
35«آری همان موسی را كه آنان رد كرده و به او گفته بودند: 'چه كسی تو را حاكم و قاضی ما كرده است؟' خدا به وسیلهٔ فرشتهای كه در بوته به او ظاهر شد حكمران و رهاننده گردانید. 36این موسی بود كه با انجام نشانهها و عجایب در مصر و در راه دریای سرخ، بنیاسرائیل را به خارج از مصر هدایت كرد و مدّت چهل سال در بیابان عهدهدار رهبری آنان بود. 37باز هم موسی بود كه به بنیاسرائیل فرمود: 'خدا از بین شما نبیای مانند من برایتان برمیانگیزد.' 38و او بود كه در اجتماع بنیاسرائیل در بیابان حضور داشت و با فرشته در كوه سینا و با اجداد ما گفتوگو كرد و پیام زندهٔ الهی را دریافت نمود تا آن را به ما نیز برساند.
39«امّا نیاکان ما رهبری او را نپذیرفتند و دست رد بر سینهاش زدند و آرزو داشتند به مصر برگردند 40و از هارون خواستند برای ایشان خدایانی بسازد كه پیشاپیش آنان بروند و گفتند: 'ما نمیدانیم بر سر آن موسایی كه ما را از مصر بیرون آورد چه آمده است.' 41و در آن روزها گوسالهای ساختند و در برابر آن بت، قربانیهای بسیار گذراندند و به افتخار ساخته و پرداختهٔ دست خود جشنی برپا نمودند، 42لیكن خدا از آنان روی گردان شد و ایشان را به پرستش ستارگان آسمانی واگذاشت. همانطور كه در كتاب انبیا مكتوب است:
'ای قوم اسرائیل آیا طی این چهل سال
برای من در بیابان قربانی كردهاید
یا هدیهای تقدیم داشتهاید؟
43خیر، بلكه شما خیمهٔ مولک
و پیكرهٔ خدای ستارهٔ خود رمفان را با خود حمل میكردید،
آنها بُتهایی بودند كه برای پرستش ساخته بودید
پس شما را به آنسوی بابل تبعید خواهم كرد.'
44«اجداد ما در بیابان خیمهٔ مقدّس داشتند و این خیمه همان چیزی است كه خدا به موسی دستور داد كه طبق آن نمونهای كه قبلاً دیده بود بسازد. 45نیاکان ما در نسل بعد در آن وقت كه زمین كنعان را به تصرّف درآورده بودند، یعنی وقتی خدا اقوام دیگر را از سر راهشان برمیداشت، آن خیمه را به همراهی یوشع با خود آوردند و تا زمان داوود آن خیمه در آنجا ماند. 46داوود مورد لطف خدا واقع شد و تقاضا نمود كه به او اجازه داده شود مسكنی برای خدای یعقوب بنا نماید. 47ولی این سلیمان بود كه خانهای برای خدا ساخت.
48«امّا خدای متعال در مسكنهای ساختهٔ دست بشر ساكن نمیشود. چنانکه نبی فرموده است:
49'آسمان تخت من
و زمین پایانداز من است.
برای من چه خانهای خواهید ساخت؟
50استراحتگاه من كجاست؟
آیا دست خود من جمیع این چیزها را نساخته است؟'
51«ای گردنكشان كه از دل و گوش كافرید و گوشهایتان كر است. شما هم مثل اجداد خود همیشه به ضد روحالقدس مقاومت میكنید. 52كدام نبیای از دست اجداد شما جفا ندید؟ آنان كسانی را كه دربارهٔ آمدن آن یكتای عادل پیشگویی میکردند كشتند، و در زمان ما، شما به خود او خیانت كردید و او را به قتل رساندید. 53آری شما شریعت را كه توسط فرشتگان به شما رسید قبول كردید امّا از اطاعت آن سر باز زدید.»
شهادت استیفان
54اعضای شورا از شنیدن این سخنان چنان به خشم آمدند كه دندانهای خود را به هم میساییدند. 55امّا استیفان پر از روحالقدس، به آسمان چشم دوخت و جلال خدا و عیسی را كه در دست راست خدا ایستاده بود 56دید و گفت: «ببینید من هم اكنون آسمان را گشوده و پسر انسان را در دست راست خدا ایستاده میبینم.» 57در این هنگام فریاد بلندی از حاضران برخاست. آنها گوشهای خود را گرفتند و به سوی او حمله كردند، 58او را از شهر بیرون انداخته سنگسار نمودند. کسانیکه علیه او شهادت داده بودند، لباسهای خود را كندند و پیش پای جوانی به نام شائول گذاشتند. 59وقتی استیفان را سنگسار میکردند او با فریاد گفت: «ای عیسی، ای خداوند روح مرا بپذیر.» 60سپس به زانو افتاد و با صدای بلند گفت: «خداوندا، این گناه را به حساب ایشان نگذار.» این را گفت و جان سپرد.
8
1شائول جزء كسانی بود، كه با قتل استیفان موافقت كرده بودند.
آزار شائول به كلیسا
در همانروز جفای سختی به كلیسای اورشلیم شروع شد و همهٔ ایمانداران به جز رسولان به نواحی یهودیه و سامره پراكنده شدند. 2گروهی از نیكوكاران جسد استیفان را به خاک سپردند و سوگواری بزرگی برای او ترتیب دادند. 3شائول سعی میکرد، كه بنیاد كلیسا را براندازد. او خانه به خانه میگشت و زنها و مردها را بیرون میكشید و به زندان میانداخت.
بشارت در استان سامره
4و امّا آنانی كه پراكنده شده بودند به هرجا كه میرفتند، پیام خدا را اعلام میکردند. 5فیلیپُس به شهری از سامره وارد شد و در آنجا به اعلام نام مسیح پرداخت 6و مردم یک دل و با اشتیاق به سخنان او گوش میدادند و معجزاتی را كه انجام میداد میدیدند. 7ارواح پلید با فریاد از مبتلایان بسیار خارج میشدند و عدّهٔ زیادی از مفلوجان و لنگان شفا مییافتند 8و در آن شهر شادی عظیمی برپا شد. 9مردی شمعون نام در آن شهر زندگی میکرد كه برای مدّتی سامریان را فریفتهٔ کارهای جادوگرانهٔ خود كرده و مدّعی بود كه او شخص بزرگی است. 10همهٔ آنان از بزرگ و كوچک با توجّه كامل به او گوش میدادند و میگفتند: «این شخص قدرت همان خدایی است كه عظیم نام دارد.» 11آنها احترام زیادی به او میگذاشتند زیرا او سالهای سال با جادوگری آنها را افسون كرده بود. 12امّا وقتی به مژدهٔ فیلیپُس دربارهٔ پادشاهی خدا و نام عیسی مسیح ایمان آوردند مردها و زنها تعمید یافتند. 13حتّی خود شمعون نیز ایمان آورد و تعمید گرفت و پس از آن دیگر از فیلیپُس دور نشد و وقتی عجایب و معجزاتی را كه به وسیلهٔ فیلیپُس به عمل میآمد میدید مات و مبهوت میشد. 14همینکه رسولان ساکن اورشلیم باخبر شدند كه در سامره هم پیام خدا با استقبال روبهرو شده است، پطرس و یوحنا را نزد آنان فرستادند. 15وقتی آنها به آنجا رسیدند، برای ایمانداران دعا كردند تا روحالقدس را بیابند، 16زیرا آنها فقط به نام عیسی خداوند تعمید گرفته بودند و تا آن زمان روح خداوند بر آنان نازل نشده بود. 17بنابراین پطرس و یوحنا دست بر سر آنان گذاردند و آنان روحالقدس را یافتند. 18وقتی شمعون دید كه با دستگذاری رسولان روحالقدس عطا میشود، پولهای خود را نزد پطرس و یوحنا آورد 19و گفت: «همان قدرت را به من هم مرحمت كنید تا بر هرکه دست بگذارم، روحالقدس را بیابد.» 20پطرس پاسخ داد: «پولت با خودت هلاک شود، چون گمان کردهای كه بخشش رایگان خدا را با پول میتوان خرید. 21تو از این بابت هیچ نصیبی نداری؛ زیرا دل تو نزد خدا ناراست است. 22از این شرارت توبه كن و از خداوند بخواه تا شاید تو را برای داشتن چنین فكری ببخشد. 23من میبینم كه زندگی تو تلخ و زهرآگین است و در زنجیرهای شرارت گرفتاری.» 24شمعون در پاسخ خواهش كرده گفت: «برای من به درگاه خداوند دعا كنید تا هیچیک از چیزهایی را كه دربارهٔ من گفتید عملی نشود.» 25پس از آنكه پطرس و یوحنا شهادتهای خود را دادند و پیغام خداوند را اعلام كردند، به اورشلیم بازگشتند و در بین راه مژدهٔ نجات را به بسیاری از دهكدههای سامره رسانیدند.
فیلیپُس و خزانهدار حبشی
26فرشتهٔ خداوند به فیلیپُس گفت: «برخیز به طرف جنوب، به آن جادهای كه از اورشلیم به غزه میرود برو.» (این جاده یک راه بیابانی است.) 27او بلند شد و به طرف آنجا حركت كرد. یک خواجه سرای حبشی كه در دربار ملكهٔ حبشه به نام كندا مقام مهمی داشت و خزانهدار او بود برای عبادت به اورشلیم آمده بود. 28در این هنگام در راه بازگشت به وطن در كالسكهای نشسته بود و كتاب اشعیای نبی را میخواند. 29روح خدا به فیلیپُس گفت: «نزدیک برو و خود را به آن كالسكه برسان.» 30پس فیلیپُس به سوی آن دوید و شنید كه او كتاب اشعیا را میخواند و پرسید: «آیا آنچه میخوانی میفهمی؟» 31او پاسخ داد: «تا كسی مرا راهنمایی نكند، چطور میتوانم آن را بفهمم؟» خواجه سرا از فیلیپُس خواهش كرد كه سوار كالسكه بشود و پهلوی او بنشیند. 32آن قسمتی را كه میخواند چنین بود:
«او مانند گوسفندی كه به كشتارگاه میبرند،
یا مثل برّهای كه پیش پشمچینان زبان نمیگشاید،
كلامی به زبان نیاورد.
33بدینگونه او را حقیر شمردند و حقانیّتش را نادیده گرفتند.
چه كسی دربارهٔ فرزندان او سخن خواهد گفت؟
زیرا حیات او از روی زمین منقطع شده است.»
34آن خواجه سرا به فیلیپُس گفت: «تمنّا دارم به من بگو كه نبی در اینجا دربارهٔ چه كسی سخن میگوید، دربارهٔ خودش یا كسی دیگر.» 35آنگاه فیلیپُس شروع كرده و از همان قسمت كتابمقدّس، مژدهٔ عیسی را به او رسانید. 36همانطور كه میرفتند به آبی رسیدند. خواجه سرا گفت: «نگاه كن، در اینجا آب هست؛ چه چیزی مانع تعمید گرفتن من است؟» 37فیلیپُس گفت: «اگر با تمام دل ایمان آوری هیچ مانعی وجود ندارد.» خواجه سرا پاسخ داد: «من ایمان دارم كه عیسی مسیح، پسر خداست.» 38خواجه سرا دستور داد كالسكه را نگه دارند. او و فیلیپُس داخل آب رفتند و فیلیپُس او را تعمید داد. 39وقتی از آب بیرون آمدند، روح خداوند ناگهان فیلیپُس را در ربود و خواجه سرا دیگر او را ندید و شادیكنان به راه خود رفت. 40امّا فیلیپُس در اشدود دیده شد كه در همهٔ شهرهای آن ناحیه میگشت و بشارت میداد تا سرانجام به قیصریه رسید.
9
تغییر زندگی شائول
(کارهای رسولان 22:6-16؛ 26:12-18)
1شائول از تهدید و كشتن پیروان خداوند به هیچ نحوی دست بردار نبود. او نزد كاهن اعظم رفت 2و تقاضای معرّفی نامههایی برای كنیسههای دمشق كرد تا چنانچه مرد یا زنی را از اهل طریقت پیدا كند آنها را دستگیر كرده به اورشلیم آورد. 3شائول هنوز به دمشق نرسیده بود، كه ناگهان نزدیک شهر نوری از آسمان در اطراف او تابید. 4او به زمین افتاد و صدایی شنید كه میگفت: «ای شائول، شائول، چرا بر من جفا میکنی؟» 5شائول پرسید: «خداوندا تو كیستی؟» پاسخ آمد: «من عیسی هستم، همان كسیكه تو بر او جفا میکنی، 6ولی برخیز و به شهر برو و در آنجا به تو گفته خواهد شد كه چه باید بكنی.» 7در این هنگام همسفران شائول خاموش ماندند، زیرا اگرچه صدا را میشنیدند، ولی كسی را نمیدیدند. 8پس شائول از زمین برخاست و با اینكه چشمانش باز بود، چیزی نمیدید. دستش را گرفتند و او را به دمشق هدایت كردند. 9در آنجا سه روز نابینا ماند و چیزی نخورد و ننوشید. 10یكی از ایمانداران به نام حنانیا در شهر دمشق زندگی میکرد. خداوند در رؤیا به او ظاهر شد و فرمود: «ای حنانیا.»
او پاسخ داد: «بله ای خداوند، آمادهام.»
11خداوند فرمود: «برخیز و به کوچهای كه آن را 'راست' مینامند برو و در خانهٔ یهودا سراغ شخصی به نام شائول طرسوسی را بگیر. او به دعا مشغول است 12و در رؤیا مردی را دیده است به نام حنانیا كه میآید و بر او دست میگذارد و بینایی او را باز میگرداند.» 13حنانیا عرض كرد: «خداوندا دربارهٔ این شخص و آنهمه آزار كه او به قوم تو در اورشلیم رسانیده است، چیزهایی شنیدهام 14و حالا از طرف سران كاهنان اختیار یافته و به اینجا آمده است تا همهٔ كسانی را كه به تو روی میآوردند دستگیر كند.» 15امّا خداوند به او گفت: «تو باید بروی زیرا این شخص وسیلهای است كه من انتخاب کردهام تا نام مرا به ملّتها و پادشاهان آنان و قوم اسرائیل اعلام نماید. 16خود من به او نشان خواهم داد كه چه رنجهای بسیاری بهخاطر نام من متحمّل خواهد شد.»
17پس حنانیا رفت، وارد آن خانه شد و دست بر شائول گذاشت و گفت: «ای برادر، ای شائول، خداوند یعنی همان عیسایی كه بین راه به تو ظاهر شد، مرا فرستاده است تا تو بینایی خود را بازیابی و از روحالقدس پر گردی.» 18در همان لحظه چیزی مانند پوسته از چشمان شائول افتاد و بینایی خود را بازیافت و برخاسته تعمید گرفت. 19بعد از آن غذا خورد و قوّت گرفت.
بشارت شائول در دمشق
شائول مدّتی در دمشق با ایمانداران به سر برد 20و طولی نكشید كه در كنیسههای دمشق به طور آشكار اعلام میکرد كه عیسی، پسر خداست. 21هرکس سخنان او را میشنید در حیرت میافتاد و میگفت: «مگر این همان كسی نیست كه در اورشلیم کسانیکه نام عیسی را به زبان میآوردند نابود میکرد؟ و آیا منظور او از آمدن به اینجا فقط این نیست كه آنان را بگیرد و به دست سران كاهنان بسپارد؟» 22امّا قدرت كلام شائول روزبهروز بیشتر میشد و یهودیان دمشق را با دلایل انكار ناپذیر مجاب میساخت كه عیسی، مسیح موعود است. 23پس از مدّتی یهودیان توطئه كردند تا او را به قتل برسانند. 24امّا شائول از نیّت آنان باخبر شد. یهودیان حتّی دروازههای شهر را شب و روز تحت نظر داشتند تا او را بكشند، 25ولی شاگردان او، شبانه او را داخل سبدی گذاشتند و از دیوار شهر او را به پایین فرستادند.
شائول در اورشلیم
26وقتی شائول به اورشلیم رسید سعی نمود به سایر شاگردان عیسی بپیوندد، امّا آنان از او میترسیدند، زیرا قبول نمیكردند كه او واقعاً پیرو عیسی شده باشد. 27به هر حال برنابا او را برداشت و به حضور رسولان آورد و برای ایشان شرح داد، كه چگونه او در راه دمشق خداوند را دیده و چطور خداوند با او سخن گفته و به چه ترتیب شائول در دمشق بیباكانه به نام عیسی وعظ كرده است. 28به این ترتیب شائول در اورشلیم با آنان رفت و آمد پیدا كرد و آشكارا بدون ترس به نام خداوند موعظه میکرد 29و با یهودیان یونانی زبان مباحثه و گفتوگو مینمود به طوری كه آنان قصد جان او را داشتند. 30وقتی ایماندران از این موضوع آگاه شدند شائول را به قیصریه رسانیدند و او را روانهٔ طرسوس كردند. 31به این ترتیب كلیسا در سراسر یهودیه و جلیل و سامره آرامش یافت. در حالیكه آنان در خداترسی و تقویت روحالقدس به سر میبردند، كلیسا از لحاظ نیرو و تعداد رشد میکرد.
پطرس در لِده و یافا
32پطرس از همهجا دیدن میکرد و یکبار نیز به دیدن مقدّسین مقیم لده رفت. 33در آنجا شخصی را به نام اینیاس كه به مدّت هشت سال مفلوج و بستری بود، دید. 34پطرس به او گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا میبخشد. بلند شو و رختخواب خود را جمع كن.» او فوراً از جا برخاست 35و جمیع ساكنان لده و شارون او را دیدند و به خداوند روی آوردند. 36در یافا یكی از ایمانداران كه زنی به نام طبیتا بود زندگی میکرد (ترجمه یونانی نام او دوركاس به معنی آهوست.) این زن كه بسیار نیكوكار و بخشنده بود 37در این زمان بیمار شد و فوت كرد. او را غسل دادند و در بالاخانهای گذاشتند. 38ایمانداران كه شنیده بودند، پطرس در لده است، به سبب نزدیكی لده به یافا دو نفر را نزد او فرستادند و تقاضا نمودند: «هرچه زودتر خود را به ما برسان.» 39پطرس بیدرنگ به اتّفاق آنان حركت كرد و همینکه به آنجا رسید، او را به بالا خانه بردند. بیوهزنان گریهكنان دور او را گرفتند و همهٔ پیراهنها و لباسهایی را كه دوركاس در زمان حیات خود دوخته بود به او نشان دادند. 40پطرس همهٔ آنان را از اتاق بیرون كرد. سپس زانو زد و دعا نمود و رو به جسد كرده گفت: «ای طبیتا برخیز.» او چشمان خود را گشود و وقتی پطرس را دید راست نشست. 41پطرس دست خود را به او داد و او را روی پا بلند كرد. سپس مقدّسین و بیوهزنان را صدا زد و او را زنده به ایشان سپرد. 42این موضوع در سراسر یافا منتشر شد و بسیاری به خداوند ایمان آوردند. 43پطرس روزهای زیادی در یافا ماند و با شمعون دباغ زندگی میکرد.
10
پطرس و كرنیلیوس
1در شهر قیصریه سروانی به نام كرنیلیوس زندگی میکرد كه جزو یک هنگ رومی به نام هنگ ایتالیایی بود. 2او مردی بود، پرهیزكار و خانوادهای خداترس داشت و پیوسته به درگاه خدا دعا میکرد و به بینوایان اسرائیلی صدقه بسیار میداد. 3این مرد یک روز در حدود ساعت سه بعد از ظهر فرشتهٔ خدا را آشکارا در رؤیا دید، كه نزد او آمده گفت: «ای كرنیلیوس» 4كرنیلیوس با وحشت به او چشم دوخت و پاسخ داد: «خداوندا چه میفرمایی؟» فرشته گفت: «بدان كه دعاها و همهٔ صدقات تو در بالا در پیشگاه خدا مورد قبول و یادآوری واقع شدهاند. 5اكنون افرادی را به یافا بفرست و سراغ شمعون ملقّب به پطرس را بگیر. 6او نزد شمعون دباغ كه خانهاش در ساحل دریاست مهمان است.» 7همینکه فرشتهای كه با او صحبت میکرد ناپدید شد، كرنیلیوس دو نفر از نوكران خود و یک سرباز دیندار را كه در خدمت او بود، احضار كرد و 8موضوع را تماماً برای ایشان شرح داد و ایشان را به یافا فرستاد. 9روز بعد كه آنان در راه بودند و تا شهر فاصله كمی داشتند، پطرس نزدیک ظهر برای دعا به بالای بام رفت. 10در آنجا گرسنه شد و خواست چیزی بخورد. امّا وقتیکه برایش غذا آماده میکردند، حالت جذبهای به او دست داد 11و در آن حال آسمان را گشوده و چیزی مانند یک سفره بزرگ دید، كه از چهارگوشه آویزان شده بود و رو به پایین به طرف زمین میآمد. 12در آن انواع چارپایان و خزندگان و پرندگان وجود داشت. 13صدایی به گوشش رسید كه میگفت: «ای پطرس، برخیز، سر ببر و بخور.» 14پطرس در پاسخ گفت: «خیر ای خداوند، زیرا من هرگز به چیزهای ناپاک و حرام لب نزدهام.» 15بار دوم همان صدا آمد كه: «آنچه را خدا حلال كرده است تو نباید حرام بپنداری.» 16این موضوع سه بار تكرار شد و سرانجام آن سفره به آسمان برده شد.
17در همان وقت كه پطرس از تفسیر رؤیای خود درمانده بود و سعی میکرد آن را برای خود تجزیه و تحلیل نماید، فرستادگان كرنیلیوس جستجوكنان به در خانهٔ شمعون رسیدند. 18و فریاد میزدند و میپرسیدند: «آیا شمعون ملقّب به پطرس در اینجا مهمان است؟»
19در حالیكه پطرس دربارهٔ این رؤیا تفكّر میکرد، روح خدا به او گفت: «نگاه كن، چند نفر به سراغ تو آمدهاند. 20برخیز، پایین برو و از رفتن با ایشان تردید نداشته باش.» زیرا من آنها را فرستادهام. 21پطرس پایین رفت و به آنان گفت: «من همان كسی هستم كه به دنبال او میگردید. برای چه آمدهاید؟»
22آنها پاسخ دادند: «سروان كرنیلیوس كه شخص نیكوكار و خدا ترس است و نزد همهٔ یهودیان نیکنام میباشد، از فرشتهٔ مقدّسی دستور یافت كه ما را به اینجا بفرستد و تو را به خانهٔ خود دعوت كند تا به هر پیامی كه داری گوش دهد.» 23پس پطرس آنان را به خانه آورد و از ایشان پذیرایی نمود.
روز بعد با ایشان به راه افتاد و چند نفر از ایماندران یافایی با آنان همراه بودند. 24فردای آن روز به قیصریه رسیدند. كرنیلیوس كه از خویشاوندان و دوستان نزدیک خود دعوت كرده بود چشم به راه ایشان بود. 25وقتی پطرس میخواست داخل خانه شود، كرنیلیوس جلو رفت و پیش او به خاک افتاد. 26امّا پطرس او را از زمین بلند كرد و گفت: «برخیز من هم مانند تو انسانم.» 27سپس به اتّفاق، صحبتكنان وارد خانه شدند. پطرس در آنجا با عدّهٔ زیادی روبهرو شد 28و به آنان گفت: «این را به خوبی میدانید، كه جایز نیست یک نفر یهودی با بیگانگان معاشرت یا همنشینی نماید. امّا خدا به من نشان داده است، كه من نباید هیچكس را نجس یا ناپاک بدانم. 29پس وقتی دنبال من فرستادید بدون چون و چرا آمدم. تنها سؤالی كه دارم این است كه برای چه به دنبال من فرستادید؟»
30كرنیلیوس در پاسخ گفت: «چهار روز پیش درست در همین وقت یعنی ساعت سه بعد از ظهر من در خانهٔ خود به نماز مشغول بودم، كه ناگاه مردی در لباس نورانی به من ظاهر شد 31و گفت: 'ای كرنیلیوس، دعاهایت مستجاب شده و صدقاتی كه به فقرا میدهی در پیشگاه خدا منظور شده است. 32بنابراین كسی را به شهر یافا بفرست و شمعون ملقّب به پطرس را به اینجا دعوت كن. او در خانهٔ شمعون دبّاغ كه در ساحل دریا واقع است، مهمان است.' 33پس بیدرنگ این اشخاص را نزد تو فرستادم و تو لطف فرموده به اینجا آمدی. اكنون همهٔ ما در حضور خدا گرد آمدهایم تا به آن چیزهایی كه خداوند به تو دستور داده است گوش دهیم.»
پیام پطرس در خانهٔ كرنیلیوس
34پس پطرس سخنان خود را شروع كرده گفت: «من به این حقیقت پی بردهام كه خدا هیچ تبعیضی قایل نمیشود 35و هرکس از هر ملّتی كه خداترس و نیكوكار باشد، مقبول خداست. 36خدا پیام خود را به قوم اسرائیل فرستاد و به این طریق مژدهٔ صلح و سلامتی را به وسیلهٔ عیسی مسیح كه خداوند همه است، ابلاغ فرمود. 37شما خودتان از اتّفاق بزرگی كه در سرتاسر یهودیه روی داد، باخبر هستید و میدانید همهٔ این چیزها بعد از اعلام تعمید یحیی، از جلیل شروع شد. 38خدا، عیسای ناصری را با روحالقدس و قدرت خود مسح كرد و میدانید، كه چگونه عیسی به همهجا میرفت و کارهای نیک انجام میداد و همهٔ كسانی را كه در اسارت شیطان به سر میبردند رهایی میبخشید زیرا خدا با او بود. 39ما شاهدان همهٔ آن کارهایی هستیم كه او در سرزمین یهودیان و در اورشلیم انجام داد. آنان او را به صلیب كشیده، میخكوب كرده و كشتند. 40امّا خدا او را در روز سوم زنده كرد و بسیاری او را دیدند، 41امّا نه همهٔ قوم اسرائیل بلكه شاهدانی كه خدا قبلاً برگزیده بود، او را دیدند؛ یعنی ما كه پس از رستاخیز او با او میخوردیم و مینوشیدیم. 42او به ما فرمان داد كه به آن قوم اعلام كنیم و به این حقیقت شهادت دهیم كه خدا او را داور زندگان و مردگان قرار داده است. 43جمیع انبیا به او شهادت میدهند كه هر كسی به او ایمان آورد، به وسیلهٔ نام او گناهانش آمرزیده میشود.»
نزول روحالقدس بر غیر یهودیان
44پطرس هنوز صحبت میکرد، كه روحالقدس بر همهٔ شنوندگان نازل شد 45و مؤمنان یهودی نژاد كه همراه پطرس آمده بودند از اینكه بخشش روحالقدس به غیر یهودیان نیز داده شده بود، دچار حیرت شدند. 46زیرا میشنیدند كه به زبانها صحبت میکنند و خدا را تمجید مینمایند. آنگاه پطرس گفت: 47«آیا كسی میتواند مانع از تعمید این اشخاص در آب بشود؟ مگر نه این است، كه ایشان هم مانند ما روحالقدس را یافتهاند؟» 48پس دستور داد ایشان را به نام عیسی مسیح تعمید دهند. سپس آنها از پطرس تقاضا كردند چند روزی نزد ایشان بماند.
11
گزارش پطرس به كلیسای اورشلیم
1به رسولان و ایماندارن مقیم یهودیه خبر رسید كه غیر یهودیان نیز پیام خدا را پذیرفتهاند. 2هنگامیکه پطرس به اورشلیم بازگشت کسانیکه به ختنه كردن غیر یهودیان اصرار داشتند به او اعتراض كرده گفتند: 3«چرا به خانهٔ نامختونان وارد شدی و حتّی با آنها غذا خوردی؟» 4پطرس شروع كرد و تمام جریان را از اول تا به آخر برای ایشان شرح داد و گفت:
5«در یافا به دعا مشغول بودم كه حالت جذبهای به من دست داد و در رؤیا چیزی دیدم مانند یک سفرهٔ بزرگ كه از چهار گوشه آویزان شده بود و از آسمان به پایین آمد تا به من رسید. 6وقتی با دقّت به آن نگاه كردم دیدم كه در آن چارپایان و وحوش و خزندگان و پرندگان جمع شدهاند 7و صدایی به گوشم رسید كه میگفت: 'ای پطرس، برخیز، سر ببر و بخور.' 8گفتم 'خیر، ای خداوند من هرگز به چیزهای ناپاک و حرام لب نزدهام.' 9بار دوم صدایی از آسمان رسید كه میگفت: 'آنچه را كه خدا حلال كرده است تو نباید حرام بپنداری.' 10این موضوع سه بار تكرار شد و بالاخره همهچیز به آسمان بالا رفت. 11در همان لحظه سه نفر به خانهای كه محل اقامت من بود، آمدند. ایشان را از قیصریه به دنبال من فرستاده بودند. 12روح خدا به من فرمود كه بدون تردید با ایشان بروم. این شش برادر هم به همراه من آمدند و به خانهٔ آن شخص وارد شدیم. 13او برای ما تعریف كرد كه چطور در خانهٔ خود فرشتهای را دیده كه ایستاده و به او گفته است: 'كسی را به یافا بفرست و شمعون ملقّب به پطرس را بیاور 14و او آن پیامی را كه باعث نجات تو و تمامی اهل خانهات خواهد شد، به تو خواهد رسانید.' 15من در آنجا هنوز مطالب زیادی نگفته بودم كه روحالقدس بر آنها نازل شد. به همان طریقی که در ابتدا به خود ما نازل شده بود 16و آنگاه بهخاطر آوردم كه خداوند فرموده بود: 'یحیی با آب تعمید میداد امّا شما با روحالقدس تعمید خواهید یافت.' 17خدا به آنها همان چیزی را بخشیده است كه به ما هنگامیکه به عیسی مسیح خداوند ایمان آوردیم عطا فرمود، پس من كِه بودم كه مانع كار خدا بشوم؟»
18وقتی این را شنیدند خاموش ماندند و درحالیکه خدا را ستایش میکردند گفتند: «پس در این صورت خدا به غیر یهودیان نیز این فرصت را بخشیده است تا آنها هم از گناهان خود توبه كنند و حیات یابند.»
كلیسای انطاكیه
19در اثر شكنجه و آزاری كه به دنبال مرگ استیفان آغاز شد، عدّهٔ زیادی پراكنده شدند و تا فنیقیه و قبرس و شهر انطاكیه مهاجرت كردند. امّا آنان پیام خود را به هیچ كسی جز یهودیان اعلام نكردند. 20ولی در میان ایشان چند نفر از اهالی قبرس و قیروان نیز بودند، كه به محض رسیدن به انطاكیه با یونانیان به گفتوگو پرداختند و دربارهٔ عیسی خداوند بشارت دادند. 21قدرت خداوند با ایشان بود و عدّهٔ زیادی ایمان آورده به خداوند روی آوردند. 22این خبر در اورشلیم به كلیسا رسید و در نتیجه برنابا مأمور شد كه به انطاكیه سفر نماید. 23وقتی او به آنجا رسید و بركات خدا را با چشم خود دید، شادمان شد و آنان را تشویق میکرد، كه از دل و جان در وفاداری نسبت به خداوند استوار بمانند. 24او مردی نیكوكار و پر از روحالقدس و ایمان بود. پس عدّه كثیری به خداوند تسلیم شدند. 25بعد از آن برنابا به شهر طرسوس رفت تا شائول را پیدا كند. 26پس او را یافته به انطاكیه آورد و مدّت یک سال تمام با ایمانداران جمع میشدند و عدّهٔ بسیاری را تعلیم میدادند. در انطاکیه بود که برای اولین بار پیروان عیسی را مسیحی نامیدند. 27در همین احوال چند نفر نبی از اورشلیم به انطاكیه وارد شدند. 28یكی از آنان كه اغابوس نام داشت. برخاست و با الهام روح، قحطی سخت و دنیاگیری را پیشگویی كرد. این قحطی در زمان سلطنت كلودیوس قیصر اتّفاق افتاد. 29از این نظر شاگردان تصمیم گرفتند که هرکس به قدر توانایی خود اعانهای برای یاری ایمانداران مقیم یهودیه بفرستد. 30آنها چنین كردند، اعانهها را به دست برنابا و شائول سپردند تا به رهبران كلیسای اورشلیم تقدیم كنند.
12
کشتن یعقوب و بازداشت پطرس
1در همان موقع هیرودیس پادشاه به شكنجه و آزار عدّهای از اعضای كلیسا پرداخت 2و یعقوب برادر یوحنا را به شمشیر كشت. 3و چون دید یهودیان از این كار خوششان آمد، قدم فراتر گذاشت و پطرس را هم دستگیر نمود. این كار در روزهای عید فطیر اتّفاق افتاد. 4پس پطرس را گرفته به زندان انداخت و چهار دسته چهار نفری را به نگهبانی او گماشت. زیرا هیرودیس قصد داشت بعد از عید فصح او را تحویل قوم یهود بدهد. 5درحالیکه پطرس در زندان بود، كلیسا صمیمانه برای او به درگاه خدا دعا میکرد.
آزاد شدن پطرس
6یک شب، قبل از آن روزی كه هیرودیس میخواست پطرس را به دادگاه بیاورد پطرس در زندان بین دو سرباز با دو زنجیر بسته شده و به خواب رفته بود و نگهبانان جلوی در زندان پاس میدادند. 7ناگاه فرشتهٔ خداوند در كنار پطرس ایستاد و نوری در آن اتاق تابید. فرشته به پهلوی پطرس زد و او را بیدار كرد و گفت: «زود برخیز.» فوراً زنجیرها از دستهایش به زمین افتاد. 8فرشته به او فرمود، «كمر خود را ببند و كفشهایت را بپوش» و او چنان كرد. سپس فرشته به او گفت: «ردایت را به خودت بپیچ و به دنبال من بیا.» 9پس به دنبال او رفت و هیچ فكر نمیکرد آنچه فرشته انجام میداد، حقیقت داشته باشد. او گمان میکرد این وقایع را در رؤیا میبیند. 10وقتی از پاسگاههای اول و دوم گذشتند به دری آهنی كه به طرف شهر باز میشد رسیدند. در خود به خود به روی آنان باز شد. آنها بیرون رفتند، از کوچهای میگذشتند که ناگهان فرشته ناپدید شد. 11پطرس به خود آمد و گفت: «حالا دیگر یقین دارم، كه خداوند فرشتهٔ خود را فرستاده است كه مرا از دست هیرودیس و از آنچه یهودیان انتظار آن را داشتند برهاند.» 12همینکه به موضوع پی برد به خانهٔ مریم مادر یوحنا ملقّب به مرقس، كه عدّهٔ زیادی در آنجا برای دعا گرد آمده بودند رفت. 13وقتی در خانه را كوبید، خدمتکاری به نام رودا آمد تا در را باز كند. 14امّا وقتیکه صدای پطرس را شناخت، به عوض اینكه در را باز كند، از فرط شادی برگشت تا مژده دهد، كه پطرس بیرون در ایستاده است. 15آنها به او گفتند: «مگر دیوانه شدهای؟» امّا او اصرار داشت كه راست میگوید. سپس گفتند: «پس حتماً فرشتهٔ محافظ اوست.» 16امّا پطرس پشت سر هم در میزد و وقتی در را باز كردند و او را دیدند، غرق تعجّب شدند. 17پطرس به آنها اشاره كرد تا ساكت شوند و برای ایشان شرح داد كه چگونه خداوند او را از زندان نجات داده است و در آخر گفت: «یعقوب و ایمانداران را از این امور باخبر كنید.» آنگاه ایشان را ترک كرد و به جایی دیگر رفت. 18وقتی روز شد، پاسبانان بسیار مضطرب شدند، زیرا نمیدانستند به سر پطرس چه آمده است. 19هیرودیس دستور داد، كه همهجا دنبال پطرس بگردند، امّا وقتی او را پیدا نكردند، از نگهبانان بازجویی به عمل آورد و حكم کشتن آنان را صادر نمود. بعد از آن پطرس یهودیه را ترک نموده به قیصریه آمد و مدّتی در آنجا ماند.
درگذشت هیرودیس
20هیرودیس بغض و كینهٔ شدیدی نسبت به مردمان صور و صیدون در دل داشت. به این جهت اهالی آن دو شهر به اتّفاق نزد او آمدند و بلاستوس را كه فراش خوابگاه پادشاه بود، با خود همراه كردند و تقاضای صلح نمودند، زیرا كشور آنان در امر تغذیه و خوراک محتاج كشور هیرودیس بود. 21هیرودیس در یک روز معیّن لباس سلطنتی پوشید و بر تخت نشست و نطقی ایراد كرد. 22در پایان مردم فریاد میزدند: «این سخنان، سخنان یكی از خدایان است نه یک انسان.» 23و چون هیرودیس جلالی را كه از آن خداست به خود نسبت داده بود در همان لحظه فرشتهٔ خداوند او را نقش زمین كرد و كرمها او را خوردند و او مرد. 24پیام خدا هر روز با تأثیر بیشتری انتشار مییافت. 25برنابا و شائول وقتی مأموریت خود را در اورشلیم به پایان رسانیدند به انطاكیه برگشتند و یوحنای ملقّب به مرقس را همراه خود بردند.
13
مأموریت برنابا و شائول
1در آن زمان در كلیسای انطاكیه عدّهای نبی و معلّم از قبیل برنابا و شمعون ملقّب به نیجر و لوكیوس قیروانی و مناحم (كه با هیرودیس پادشاه، بزرگ شده بود) و شائول حضور داشتند. 2یک روز كه آنها روزهدار و مشغول عبادت خداوند بودند، روحالقدس به ایشان فرمود: «برنابا و شائول را مأمور انجام آن كاری كه من برای آنها مقرّر کردهام بنمایید.» 3پس آنها بعد از روزه و دعا، دست بر سر آن دو گذاردند و آنها را به مأموریت فرستادند.
سفر اول: بشارت در قبرس
4این دو نفر كه فرستادگان روحالقدس بودند، به بندر سلوكیه رفتند و از آنجا از راه دریا به قبرس آمدند 5و وارد شهر سلامیس شدند و در کنیسههای یهودیان كلام خدا را منتشر میساختند و یوحنا (كه مرقس لقب داشت) دستیار ایشان بود.
6آنها تمام جزیره قبرس را طی كردند تا به شهر پافس رسیدند. در آنجا به یک جادوگر یهودی كه نبی دروغین بود و بریشوع نام داشت برخوردند. 7او از ملازمین سرگیوس پولس، فرماندار قبرس كه مرد فهمیدهای بود، بشمار میآمد. فرماندار، برنابا و شائول را به حضور خود احضار نمود؛ زیرا میخواست كلام خدا را از آنها بشنود. 8امّا آن جادوگر كه نام یونانی او علیما بود، با آنان مخالفت میكرد و سعی داشت فرماندار را از ایمان آوردن باز دارد. 9در این هنگام شائول كه به نام پولس معروف شده بود، پر از روحالقدس شده به آن مرد چشم دوخت و گفت: 10«ای فرزند شیطان، ای دشمن تمام نیکیها، ای منبع نیرنگ و تبهكاری، آیا از منحرف ساختن مردم از راه راست خداوند دست بر نمیداری؟ 11حالا ببین، دست خدا تو را خواهد زد و نابینا خواهی شد و تا مدّتی نور آفتاب را نخواهی دید.»
در همان وقت دنیا در نظر علیما تیره و تار شد و كوركورانه به این طرف و آن طرف میگشت تا شخصی را برای راهنمایی خود پیدا كند. 12فرماندار كه این جریان را دید، ایمان آورد؛ زیرا از تعالیم خداوند سخت متحیّر شده بود.
در انطاكیهٔ پیسیدیه
13پولس و همراهان او پافِس را ترک كردند و از راه دریا به پرجهٔ پمفیلیه آمدند. یوحنا (مرقس) از آنان جدا شد و به اورشلیم بازگشت. 14ایشان از پرجه گذشته به شهر انطاكیه كه یكی از شهرهای استان پیسیدیه است آمدند. در روز سبت به كنیسه وارد شدند و نشستند. 15بعد از قرائت تورات و كتاب انبیا رؤسای كنیسه نزد ایشان فرستادند و گفتند: «ای برادران*روی سخن در آیه با ایمانداران است. چنانچه پیام تشویق کنندهای برای این قوم دارید بفرمایید.» 16پولس برخاست و با اشارهٔ دست، از ایشان درخواست نمود كه ساكت باشند و بعد چنین گفت:
«ای مردان اسرائیلی و همهٔ شما كه خدا ترس هستید توجّه نمایید. 17خدای قوم اسرائیل، نیاكان ما را برگزید و در آن هنگام كه آنها در سرزمین مصر در غربت زندگی میکردند آنان را قومی بزرگ ساخت و دست خود را دراز كرد تا آنان را از آن سرزمین بیرون آورد. 18مدّت چهل سال در بیابانها متحمّل ایشان شد. 19پس از نابود ساختن آن هفت ملّتی كه مقیم كنعان بودند، سرزمین آنها را 20تا مدّت چهارصد و پنجاه سال به عنوان میراث به تصرّف اسرائیل در آورد. بعد از آن هم تا زمان سموئیل نبی، داوران را به ایشان بخشید 21و وقتی آنها خواستند برای خود یک پادشاه داشته باشند، خدا شائول پسر قیس را كه مردی از طایفهٔ بنیامین بود، به ایشان داد تا او مدّت چهل سال حكمرانی كند. 22بعد از آن او را بر كنار كرد و داوود را برانگیخت تا پادشاه ایشان شود. خدا در حق داوود چنین گواهی داده گفت: 'من داوود پسر یَسی را مورد پسند خود یافتهام. او كسی است كه هرچه بخواهم انجام میدهد.' 23از نسل همین مرد، خدا بر طبق وعدهٔ خود عیسی را به عنوان نجات دهندهای برای اسرائیل برانگیخت. 24قبل از آمدن او یحیی لزوم توبه و تعمید را به همهٔ قوم اسرائیل اعلام میکرد 25و وقتی خدمت خود را به انجام رسانید گفت: 'من آن کسیکه شما گمان میکنید نیستم. امّا بعد از من كسی میآید كه من لایق آن نیستم كه بند نعلین او را باز نمایم.'
26«ای برادران كه فرزند ابراهیم هستید و شما نیز ای کسانیکه در این جمع حضور دارید و از خدا میترسید، پیام این نجات به ما رسیده است، 27زیرا ساكنان اورشلیم و حکمرانان ایشان نه او را شناختند و نه از كلمات انبیا كه در هر روز سبت قرائت میشود چیزی فهمیدند، امّا با محكوم كردن او به پیشگوییهای انبیا تحقّق بخشیدند. 28اگر چه خطایی كه مستوجب مرگ باشد در او نیافتند، از پیلاطس تقاضا كردند تا او را اعدام كند. 29و بعد از آنكه تمام پیشگوییهای کتابمقدّس را در امور او به انجام رسانیدند او را از صلیب پایین آوردند و به خاک سپردند. 30امّا خدا او را پس از مرگ زنده گردانید 31و کسانیکه در سفر از جلیل به اورشلیم همراه او بودند روزهای زیادی او را دیدند و هم اكنون در برابر قوم، شاهدان او میباشند. 32ما در حضور شما مژدهٔ آن وعدهای را كه خدا به نیاکان ما داد اعلام میکنیم 33كه خدا برای ما كه فرزندان آنان هستیم با رستاخیز عیسی به آن وعده وفا كرده است، چنانکه در مزمور دوم آمده است:
'تو پسر من هستی
امروز من پدر تو شدهام.'
34باز هم در خصوص رستاخیز او از مردگان و اینكه دیگر او فساد را نخواهد دید، خدا چنین فرمود:
'من آن بركات مقدّس و قابل اطمینانی را
كه به داوود وعده دادهام به تو خواهم بخشید.'
35و در جای دیگر میفرماید:
'تو به این رضا نخواهی داد، كه بندهٔ امین تو فساد را ببیند.'
36و امّا داوود كه در روزگار خود طبق ارادهٔ خدا خدمت كرده بود، درگذشت و به نیاکان خود ملحق شد و فساد را دید، 37امّا آن کسیکه خدا او را زنده گردانید، هرگز فساد را ندید. 38ای برادران، شما باید بدانید كه مژدهٔ آمرزش گناهان به وسیلهٔ عیسی به شما اعلام شده است. 39شما باید بدانید كه هرکس به او ایمان آورد، از تمام گناهانی كه شریعت موسی نتوانست او را آزاد نماید، آزاد خواهد شد. 40پس مواظب باشید، كه این گفتهٔ انبیا در مورد شما صادق نباشد كه میفرماید:
41'ای استهزا كنندگان توجّه كنید،
حیران شوید و نابود گردید،
زیرا در روزگار شما كاری خواهم كرد
كه حتّی اگر كسی آن را برایتان بیان كند باور نخواهید كرد.'»
42در موقع خروج از كنیسه مردم از آنها تقاضا كردند، كه سبت بعدی نیز دربارهٔ این امور برای ایشان سخن بگویند 43و وقتی مجلس تمام شد، بسیاری از یهودیان و آنها كه به یهودیّت گرویده بودند، به دنبال پولس و برنابا به راه افتادند. این دو با آنان صحبت میکردند و ایشان را تشویق مینمودند كه در فیض الهی استوار بمانند.
44هفتهٔ بعد تقریباً همهٔ ساكنان آن شهر برای شنیدن پیام خدا گرد آمدند. 45امّا هنگامیکه یهودیان جماعت را دیدند حسادت ورزیدند و هرچه را پولس میگفت، تكذیب میکردند و به او دشنام میدادند. 46پولس و برنابا با شهامت و جسارت گفتند: «لازم بود كه كلام خدا قبل از همه به گوش شما برسد، امّا چون شما آن را رد كردید و خود را لایق حیات جاودانی ندانستید، بدانید كه ما از این پس نزد غیر یهودیان خواهیم رفت، 47زیرا خداوند چنین فرموده است:
'من تو را نور تمام ملّتهای جهان خواهم ساخت
تا اینکه تمام دنیا نجات یابند.'»
48وقتی غیر یهودیان این گفتار را شنیدند خوشحال شدند و از كلام خدا تعریف كردند و آنانی كه برای دریافت حیات جاودانی معیّن شده بودند، ایمان آوردند. 49پیام خداوند در تمام آن سرزمین منتشر شد. 50امّا یهودیان زنهای متنفذی كه به یهودیّت گرویده بودند و بزرگان شهر را به ضد پولس و برنابا تحریک نمودند. پس آنان را آزار رسانیده از آن ناحیه بیرون كردند. 51امّا آن دو به عنوان اعتراض، خاک آن شهر را از پاهای خود تکانده و به شهر قونیه رفتند 52و شاگردان در انطاكیه پر از شادی و روحالقدس گردیدند.
14
بشارت در قونیه
1در شهر قونیه نیز پولس و برنابا به كنیسه یهود وارد شدند و چنان صحبت كردند، كه گروه عظیمی از یهودیان و یونانیان ایمان آوردند. 2امّا یهودیانی كه ایمان نیاورده بودند، غیر یهودیان را تحریک كردند و افكار آنان را نسبت به این ایمانداران منحرف ساختند. 3آن دو مدّت زیادی در آن شهر ماندند و بدون ترس دربارهٔ خداوند سخن میگفتند. خداوند نیز با اعطای قدرت به آنها برای انجام عجایب و نشانهها، پیام فیض بخش خود را تصدیق میفرمود. 4امّا بین مردم شهر دودستگی افتاد، عدّهای طرفدار یهودیان شدند و عدّهای جانب رسولان را گرفتند. 5در این وقت یهودیان و غیر یهودیان با همدستی اولیای امور تصمیم گرفته بودند، به رسولان آزار برسانند و آنان را سنگسار نمایند. 6به محض اینكه رسولان از این موضوع آگاه شدند، به سوی شهرهای لیكائونیه یعنی لستره و دربه و نواحی مجاور فرار كردند 7و در آنجا به بشارت نجات ادامه دادند.
در لستره
8در شهر لستره مرد مفلوجی نشسته بود، كه لنگ مادرزاد بود و هرگز با پاهای خود راه نرفته بود. 9او به سخنان پولس گوش میداد. پولس به صورت او خیره شد و چون دید ایمان آن را دارد كه شفا یابد، 10با صدای بلند به او گفت: «بلند شو و راست روی پاهای خود بایست.» او جست زد و به راه افتاد. 11وقتی مردم كاری را كه پولس كرد دیدند، به زبان آن محل فریاد زدند: «خدایان به صورت انسان در میان ما فرود آمدهاند.» 12برنابا را مشتری و پولس را عطارد خواندند. (پولس را از آن جهت عطارد خواندند، كه سخنگوی آنان بود.) 13آنگاه كاهن پرستشگاه مشتری كه پرستشگاهش در خارج از شهر واقع بود گاوانی با حلقههای گل به دروازهٔ شهر آورد و میخواست به اتّفاق جماعت گاوان را قربانی كند. 14امّا هنگامیکه آن دو رسول، یعنی برنابا و پولس از این امر مطّلع گشتند، لباسهای خود را دریدند و به میان مردم رفته فریاد میکردند: 15«ای آقایان، چه میکنید؟ ما هم مثل شما انسان هستیم، با عواطف و احساساتی مانند خود شما. ما برای شما مژدهای داریم، كه از این کارهای بیهوده باز گردید و به خدای زندهای كه آسمان و زمین و دریا و آنچه را كه در آنهاست آفریده است، روی آورید. 16در دوران گذشته او اجازه داد كه جمیع ملّتها به راههای خود بروند. 17در عین حال کارهای نیک او همیشه وجودش را ثابت نموده است. او به شما از آسمان باران و محصول به موقع عطا میکند، به شما غذا میدهد و دلهایتان را از شادمانی پر میسازد.» 18رسولان با این سخنان به سختی توانستند مردم را از قربانی كردن برای ایشان باز دارند. 19در این هنگام یهودیان از انطاكیه و قونیه رسیدند و مردم را با خود متّحد ساخته و پولس را سنگسار كردند و به گمان اینكه مرده است، او را از شهر بیرون كشیدند. 20امّا وقتی شاگردان دور او جمع شدند او برخاست و به داخل شهر آمد و روز بعد به اتّفاق برنابا به دربه عزیمت كرد.
بازگشت به انطاكیه و سوریه
21پس از اینكه در آن شهر هم بشارت دادند و پیروان بسیاری یافتند، به لستره و قونیه و انطاكیه بازگشتند 22و در بین راه شاگردان را تقویت میکردند و آنان را تشویق مینمودند كه در ایمان خود پایدار بمانند و به آنان میگفتند: «برای داخل شدن به پادشاهی خدا ما باید از راههای بسیار سختی بگذریم.» 23در هر یک از كلیساها مشایخی را تعیین كردند و با نیایش و روزه ایشان را به دست آن خداوندی كه به او گرویده بودند، سپردند. 24سپس از سرزمین پیسیدیه گذشتند و به سرزمین پمفیلیه رسیدند. 25وقتی پیام را در پرجه هم اعلام كردند به اتالیه وارد شدند 26و از آنجا با کشتی به سوی انطاكیه رفتند. یعنی همان جاییکه بهخاطر خدمتی كه انجام داده بودند، به فیض الهی سپرده شده بودند. 27وقتی به آنجا رسیدند، اعضای كلیسا را جمع كردند و ایشان را از هرچه خدا به اتّفاق آنان انجام داده بود، مطّلع ساختند و نیز گفتند، كه چگونه خدا راه ایمان را به روی ملل غیر یهود گشوده است 28و در آنجا مدّتی نزد شاگردان ماندند.
15
انجمن كلیسایی اورشلیم
1عدّهای از یهودیه به انطاكیه آمده بودند و ایمانداران را تعلیم داده میگفتند: «تا طبق سنّت موسی ختنه نشوید، نجات یافتن برایتان محال است.» 2پس از مناظره و مباحثه بسیار بین آنان از یک طرف پولس و برنابا از طرف دیگر، قرار بر این شد، كه پولس و برنابا و چند نفر دیگر برای تحقیق در اطراف این مسئله به اورشلیم نزد رسولان و رهبران كلیسا بروند. 3اعضای كلیسا ایشان را بدرقه نمودند و درحالیکه از فنیقیه و سامره عبور میکردند، همهجا مژدهٔ ایمان آوردن ملّتهای غیر یهود را ابلاغ مینمودند و این خبر موجب شادی عظیم جمیع ایماندارن شد. 4هنگامیکه به اورشلیم رسیدند، كلیسا و رسولان و رهبران با آغوش باز از ایشان استقبال كردند و آنان كارهایی را كه خدا به اتّفاق ایشان انجام داده بود، بیان كردند. 5در این موقع بعضی از فریسیان كه ایمان آورده بودند، برخاستند و اظهار داشتند: «لازم است ایشان ختنه شوند و به آنان دستور داده شود، كه شریعت موسی را رعایت نمایند.» 6رسولان و رهبران برای رسیدگی به این مسئله انجمنی تشكیل دادند. 7پس از بحث بسیار پطرس برخاست و خطاب به ایشان گفت: «ای برادران،*روی سخن در آیه با ایمانداران است. شما میدانید كه مدّتها پیش خدا مرا از میان شما برگزید تا غیر یهودیان مژدهٔ نجات را از زبان من بشنوند و ایمان آورند. 8خدا كه از قلبها آگاه است، این كار را با عطای روحالقدس به آنان به همان طریقی كه به خود ما عطا فرمود، تأیید كرد 9و هیچ تبعیضی بین ما و آنان قایل نشد، بلكه قلب آنان را با ایمان پاک ساخت. 10پس حالا چرا میخواهید خدا را بیازمایید و باری بر دوش این شاگردان بگذارید، باری كه نه نیاکان ما قدرت تحمّل آن را داشتند و نه ما؟ 11بلکه برعکس، ما از راه فیض عیسی خداوند، ایمان میآوریم و نجات مییابیم و آنها هم همینطور.» 12به دنبال سخنان پطرس همه ساكت ماندند و به گزارش برنابا و پولس در مورد عجایب و نشانههایی كه خدا به وسیلهٔ ایشان در میان غیر یهودیان انجام داده بود، گوش میدادند. 13همینکه سخنان آنان تمام شد، یعقوب گفت: «ای برادران،*روی سخن در آیه با ایمانداران است. من، توجّه فرمایید، 14شمعون برای ما شرح داد، كه چگونه خدا در ابتدا قومی را از میان اقوام جهان برگزید تا فقط به او متعلّق باشند و به این وسیله علاقهٔ خود را به تمام ملل نشان داد. 15این موافق سخن انبیاست، چنانکه كلام خدا میفرماید:
16'بعد از این باز میگردم
و مسكن ویران داوود را از نو بنا میكنم
و خرابیهای آن را بار دیگر آباد میگردانم
و آن را برپا خواهم كرد
17تا بقیّهٔ بنی نوع بشر طالب خداوند گردند،
یعنی جمیع مللی كه نام خود را بر آنها نهادهام،
18این است آنچه خداوند میگوید، خداوندی كه این چیزها را از زمانهای قدیم آشكار كرده است.'
19«بنابراین رأی من این است كه غیر یهودیانی را كه به سوی خدا آمدهاند، دچار زحمت نسازیم. 20جز اینكه كتباً به ایشان دستور دهیم كه از خوردن گوشتی كه در اثر تقدیم شدن به بُتها ناپاک و نجس شده است و از زنا و خوردن حیوانات خفه شده و همچنین خوردن خون بپرهیزند. 21چون شریعت موسی از زمانهای قدیم در هر روز سبت در کنیسهها خوانده و تعالیم او در تمام شهرها موعظه میشود.»
نتیجهٔ مذاكرات انجمن
22پس رسولان و رهبران با اعضای كلیسا توافق كردند كه افرادی از میان خود انتخاب كنند و به اتّفاق پولس و برنابا به انطاكیه بفرستند. ایشان یهودای ملقّب به برسابا و سیلاس را كه از افراد برجسته در میان ایمانداران بودند انتخاب كردند 23و نامهٔ خود را به این شرح به وسیلهٔ ایشان ارسال داشتند:
«برادران شما، یعنی رسولان و رهبران، به ایماندارن غیر یهودی مقیم انطاكیه و سوریه و قیلیقیه سلام میرسانند. 24به ما خبر رسیده است، كه بعضی از افراد ما بدون اینكه دستوری داشته باشند، با سخنان خود شما را دچار تشویش كرده و افكارتان را پریشان ساختهاند. 25بنابراین همهٔ ما به اتّفاق آراء تصمیم گرفتیم چند نفر را انتخاب نماییم و به اتّفاق عزیزان خود برنابا و پولس 26كه جان خود را بهخاطر خدمت خداوند ما عیسی مسیح به خطر انداختهاند، نزد شما بفرستیم. 27بنابراین یهودا و سیلاس را فرستادیم تا شفاهاً همان چیزها را برایتان بیان كند. 28رأی روحالقدس و ما این است، كه جز دستوراتی كه در زیر میآید بار شما را سنگینتر نسازیم 29و آن این است كه از هرچه برای بُتها قربانی شده و از خون و حیوانات خفه شده و زنا دوری جویید. چنانچه از این چیزها پرهیز كنید كار نیكویی انجام دادهاید، والسلام.»
30وقتی آنها را از آنجا روانه کردند، به انطاكیه رفتند و همینکه جماعت ایمانداران را جمع كردند آن نامه را به آنها دادند. 31وقتی نامه خوانده شد، جمعیّت از آن پیغام دلگرم كننده شادمان شدند 32و یهودا و سیلاس كه نبی بودند با سخنان بسیار آن جماعت را تشویق و تقویت كردند. 33پس از آنكه مدّتی در آنجا ماندند، توسط ایمانداران به سلامتی به سوی فرستندگان خود برگشتند. 34امّا پولس و برنابا در انطاكیه ماندند 35و به اتّفاق عدّهٔ كثیری به تعلیم و بیان پیام خدا مشغول بودند.
سفر دوم: جدایی پولس از برنابا
36بعد از چند روز پولس به برنابا گفت: «به شهرهایی كه پیام خداوند را اعلام کردهایم برویم و از ایماندارانی كه تازه ایمان آوردهاند دیدن نماییم تا از حالشان باخبر شویم.» 37برنابا میخواست، یوحنای ملقّب به مرقس را همراه خود ببرند. 38امّا پولس عقیده داشت كه نباید كسی را كه در پمفیلیه ایشان را ترک كرده و تا پایان كار همراه ایشان نمانده بود بار دیگر با خود ببرند. 39مشاجرهٔ آنان چنان سخت شد، كه از یكدیگر جدا شدند و در نتیجه برنابا، مرقس را برداشت و از راه دریا به قبرس رفت. 40و پولس، سیلاس را انتخاب كرد و پس از اینكه توسط ایماندران به فیض الهی سپرده شد، حركت كرد 41و از استانهای سوریه و قیلقیه گذشته و كلیساها را تقویت میکرد.
16
تیموتاؤس و همكاری او
1پولس به اتّفاق سیلاس به دربه و لستره رسید. در شهر لستره یكی از شاگردان به نام تیموتاؤس زندگی میکرد كه مادرش مسیحی یهودی نژاد و پدرش یونانی بود. 2ایماندران ساكن لستره و قونیه از او تعریف میکردند 3و پولس میل داشت، او را همراه خود ببرد، پس بهخاطر یهودیان آن دیار تیموتاؤس را ختنه نمود. زیرا همه میدانستند كه پدرش یونانی بود. 4آنان همچنانكه شهر به شهر میگشتند، تصمیماتی را كه رسولان و رهبران در اورشلیم گرفته بودند، به ایمانداران میسپردند تا بر طبق آن عمل كنند. 5از این رو كلیساها در ایمان تقویت مییافتند و روز به روز به تعدادشان افزوده میشد.
رؤیای پولس در تروآس
6وقتی آنها از استان فریجیه و استان غلاطیه میگذشتند، روحالقدس مانع شد كه پیام خدا را به استان آسیا ابلاغ نمایند 7و وقتی به سرحد میسیه رسیدند، سعی داشتند به استان بطینیه بروند. امّا روح عیسی به ایشان اجازه نداد. 8بنابراین از میسیه گذشتند و به شهر تروآس آمدند. 9در همان شب پولس در رؤیا دید، كه شخصی مقدونی ایستاده بود و با التماس به او میگفت: «به مقدونیه بیا و ما را یاری كن.» 10به محض اینكه پولس این رؤیا را دید، ما عازم مقدونیه شدیم. زیرا شكی نداشتیم كه خدا ما را خوانده بود كه به ایشان نیز بشارت دهیم.
ایمان آوردن لیدیه در فیلیپی
11در تروآس سوار كشتی شدیم و مستقیم به جزیرهٔ ساموتراكی رفتیم و روز بعد رهسپار نیاپولیس شدیم. 12از آنجا به فیلیپی كه یک مستعمرهٔ رومی و شهری در بخش اول استان مقدونیه است رفتیم. در این شهر چند روزی اقامت كردیم. 13روز سبت از دروازهٔ شهر خارج شدیم و به كنار رودخانهای كه گمان میکردیم محل دعای یهودیان باشد رفتیم. در آنجا نشستیم و با زنانی كه جمع شده بودند، صحبت كردیم. 14یكی از شنوندگان ما زنی بود به نام لیدیه، كه پارچههای ارغوانی میفروخت. او از اهالی شهر طیاتیرا و زنی خداپرست بود. خداوند قلب او را باز كرد تا تعلیم پولس را بپذیرد 15و هنگامیکه او و خانوادهاش تعمید گرفتند، با خواهش و تمنّا به ما گفت: «اگر مرا نسبت به خداوند یک مؤمن حقیقی میدانید بیایید و در منزل من بمانید.» و آنقدر اصرار كرد، كه ما رفتیم.
بازداشت پولس و سیلاس در فیلیپی
16یک روز كه به محل دعا میرفتیم به كنیزی برخورد كردیم كه روح فالگیری و غیبگویی داشت و از این راه منافع سرشاری نصیب اربابان خود كرده بود. 17او به دنبال ما و پولس افتاد و فریاد میکرد: «اینان غلامان خدای متعالند و راه رستگاری را به شما اعلام مینمایند.» 18چند روز كارش همین بود تا سرانجام حوصلهٔ پولس سر آمده به سوی او برگشت و به آن روح گفت: «به نام عیسی مسیح به تو فرمان میدهم از او خارج شو.» و در همان لحظه از او خارج شد. 19همینکه اربابان او دیدند امید منافع خود را از دست دادهاند، پولس و سیلاس را گرفتند و كشانكشان به میدان شهر نزد بزرگان شهر بردند. 20وقتی آنان را نزد مأموران رومی آوردند گفتند: «این مردان كه یهودی هستند شهر ما را به هم میریزند 21ایشان رسومی را تبلیغ میکنند كه قبول آنها و عمل كردن به آنها برای ما رومیان جایز نیست.» 22مردم نیز در این حمله به آنان پیوستند و مأموران لباسهای آنان را در آوردند و دستور دادند، آنان را چوب بزنند. 23بعد از كتک زیاد آنها را به زندان انداختند و به زندانبان دستور اكید دادند، كه ایشان را با دقّت تمام تحت نظر بگیرد. 24با این دستور زندانبان آنان را در زندان داخلی زندانی كرد و پاهای ایشان را در كنده و زنجیر گذاشت. 25نزدیكیهای نصف شب پولس و سیلاس به دعا مشغول بودند و به درگاه خدا سرودهای حمد میخواندند و زندانیان دیگر گوش میدادند، كه 26ناگهان زلزلهٔ شدیدی رخ داد، به طوری که زندان را از بنیاد به لرزه درآورد. تمام درهای زندان در همان لحظه باز شد و همهٔ زنجیرها به زمین افتادند. 27وقتی زندانبان بیدار شد و درهای زندان را باز دید، شمشیر خود را كشید و چیزی نمانده بود، كه خود را بكشد؛ چون تصوّر میکرد زندانیان فرار کردهاند. 28امّا پولس به صدای بلند گفت: «به خود آسیبی نرسان، همهٔ ما اینجا هستیم.» 29زندانبان چراغی خواست و سراسیمه وارد اتاق شد و درحالیکه از ترس میلرزید پیش پاهای پولس و سیلاس به زمین افتاد. 30سپس آنان را بیرون آورد و گفت: «ای آقایان، من چه باید بكنم كه نجات یابم؟» 31پاسخ دادند: «به عیسی خداوند ایمان آور كه تو با اهل خانهات نجات خواهی یافت.» 32آنگاه پیام خداوند را به او و جمیع اهل خانهاش رسانیدند. 33درست در همان موقع شب زندانبان آنان را بیرون آورد و زخمهایشان را شستوشو نمود و بیدرنگ او و خانوادهاش تعمید گرفتند. 34زندانبان ایشان را به خانهٔ خود برد و برای ایشان غذا آورد و او و تمام اهل خانهاش از اینكه به خدا ایمان آورده بودند، بینهایت شاد گشتند. 35همینکه روز شد مأموران رومی چند نفر از پاسبانان را فرستادند و دستور دادند كه آنان را آزاد كنند. 36زندانبان این خبر را به پولس رسانیده گفت: «مأموران رومی دستور دادهاند كه شما را آزاد كنیم، پس بفرمایید و به سلامت بروید.» 37پولس در پاسخ گفت: «ایشان ما را كه اتباع رومی هستیم در مقابل همه و بدون محاكمه چوب زدند و به زندان انداختند و حالا میخواهند ما را مخفیانه بیرون كنند. هرگز! خودشان بیایند و ما را بیرون ببرند.» 38پاسبانان گفتار پولس را به اطّلاع مأموران رسانیدند. وقتی آنها شنیدند ایشان از اتباع روم هستند، بسیار ترسیدند 39و آمده از ایشان عذرخواهی كردند و آنان را تا بیرون زندان همراهی كردند و از آنان خواهش نمودند كه شهر را ترک نمایند. 40به این ترتیب آن دو نفر از زندان بیرون آمده به خانهٔ لیدیه رفتند و پس از اینكه ایماندران را دیدند و به ایشان دلگرمی دادند آنجا را ترک كردند.
17
هیاهو در تسالونیكی
1پس آنها از آمفیپولیس و آپولونیا گذشتند و به تسالونیكی كه كنیسهٔ یهود در آن واقع بود رسیدند. 2پولس به پیروی از شیوهٔ همیشگی خود وارد كنیسه شد و در سه روز سبت به طور متوالی با استفاده از کتابمقدّس با آنان مباحثه میکرد 3و توضیح میداد و دلیل میآورد كه لازم بود مسیح رنج ببیند و پس از مرگ زنده گردد. او میگفت: «عیسایی كه من به شما اعلام میکنم همان مسیح است.» 4عدّهای از آنان و همچنین گروه زیادی از یونانیان خداپرست و زنهای سرشناس متقاعد شدند و به پولس و سیلاس گرویدند. 5امّا یهودیان در آتش حسد میسوختند. آنان عدّهٔ زیادی از اراذل و اوباش بازاری را گرد آورده دستهای به راه انداختند و هیاهویی در شهر برپا كرده به خانهٔ یاسون هجوم بردند تا پولس و سیلاس را به میان جمعیّت بیاورند. 6وقتی آنان را نیافتند یاسون و عدّهای از ایماندارن را نزد انجمن شهر كشیدند و فریاد میکردند: «این کسانیکه دنیا را به هم ریختهاند حالا به اینجا آمدهاند 7و یاسون آنان را به خانهٔ خود برده است. اینها همه برخلاف احكام قیصر عمل میکنند و ادّعا دارند پادشاه دیگری به نام عیسی وجود دارد.» 8با شنیدن این جمله جمعیّت و انجمن شهر بشدّت به هیجان آمدند. 9ولی به هر حال یاسون و دیگران را با ضمانت آزاد كردند.
در بیریه
10به محض اینكه هوا تاریک شد، ایمانداران، پولس و سیلاس را به بیریه روانه كردند و وقتی به آنجا رسیدند به كنیسهٔ یهود رفتند. 11یهودیان مقیم آنجا از یهودیان تسالونیكی روشنفكرتر بودند. آنها با اشتیاق كامل به پیام پولس و سیلاس گوش میدادند و هر روز کتابمقدّس را مطالعه میکردند تا ببینند آیا آن سخنان با كتب سازگار است یا خیر. 12بنابراین بسیاری از آنان و عدّهٔ زیادی از زنهای متنفذ یونانی و مردان یونانی نیز ایمان آوردند. 13ولی وقتی یهودیان در تسالونیكی اطّلاع یافتند، كه پولس در بیریه نیز كلام خدا را منتشر ساخته است به آنجا آمدند تا مردم را بشورانند. 14به این جهت ایماندران فوراً پولس را به ساحل دریا فرستادند و سیلاس و تیموتاؤس هر دو در همانجا ماندند. 15همراهان پولس او را تا شهر آتن همراهی كردند. سپس پولس به آنان دستور داد كه به بیریه بازگردند و هرچه زودتر سیلاس و تیموتاؤس را نزد او بفرستند.
پولس در آتن
16پولس وقتی در آتن در انتظار سیلاس و تیموتاؤس بود، از اینكه شهر را آنطور پر از بت میدید عمیقاً متأثر شد. 17و به این دلیل در كنیسه با یهودیان و خداپرستان و هر روز در میدان شهر با رهگذران به گفتوگو میپرداخت. 18عدّهای از فلسفهدانان اپیكوری و رواقی به او برخورد كردند و با عقایدش به مخالفت پرداختند. بعضی از آنها میگفتند: «این یاوهگو چه میخواهد بگوید؟»
دیگران میگفتند: «گویا مبلّغ خدایان بیگانه است.» (زیرا به عیسی و رستاخیز بشارت میداد) 19پس او را گرفته به شورای كوه مریخ بردند و گفتند: «ممكن است ما بدانیم این تعالیم تازهای كه تو پیشنهاد میكنی چیست؟ 20سخنان تو به گوش ما عجیب میآید. ما میخواهیم معنی آن را بفهمیم.» 21(آتنیها و خارجیهای ساكن آنجا همه وقت خود را صرف گفت و شنود در خصوص عقاید تازه میكردند.)
22پس پولس در میان «شورای كوه مریخ» برخاست و فرمود: «ای مردم شهر آتن، من میدانم كه شما در كلّیهٔ امور دینی بسیار دقیق و باریک بین هستید 23زیرا وقتی در شهر شما میگشتم و آنچه را مورد پرستش شماست مشاهده میكردم، به قربانگاهی رسیدم كه بر آن نوشته شده بود 'تقدیم به خدای ناشناخته.' من همان كسی را كه شما میپرستید امّا نمیشناسید به شما اعلام میكنم. 24آن خدایی كه دنیا و آنچه در آن است آفرید و صاحب آسمان و زمین است در معابد ساخته شده به دست انسان ساکن نیست 25و به چیزی كه آدمیان با دستهای خود برای او فراهم نمایند نیازی ندارد، زیرا خداست كه نفس و حیات و همهچیز را به جمیع آدمیان میبخشد. 26او جمیع ملل را از نسل یک انسان آفرید تا در تمام سطح زمین ساكن شوند و برای آنان زمانی را مقرّر فرمود و برای مرز و بومشان حدودی معیّن كرد، 27تا خدا را بجویند و كوركورانه پی او بگردند تا شاید او را بیابند و حال آنكه او از هیچیک از ما دور نیست،
28'زیرا در او زندگی میکنیم و در او حركت و هستی داریم.'
چنانکه بعضی از شاعران خودتان گفتهاند:
'ما نیز فرزندان او هستیم.'
29پس چون همهٔ ما فرزندان خدا هستیم نباید گمان كنیم كه ذات الهی مانند پیکرهای از طلا و نقره و سنگ است كه با هنر و مهارت آدمی تراشیده میشود. 30خدا دوران جهالت را نادیده گرفت، امّا اكنون در همهجا بشر را امر به توبه میفرماید، 31زیرا روزی را معیّن فرمود كه جهان را با راستی و درستی به وسیلهٔ شخصی كه برگزیدهٔ خود اوست داوری فرماید و برای اثبات این حقیقت او را پس از مرگ زنده كرد.»
32وقتی این مطلب را در خصوص رستاخیز مردگان شنیدند عدّهای او را مسخره كردند ولی عدّهای گفتند: «خوب، دربارهٔ این چیزها در فرصت دیگر به سخن تو گوش خواهیم داد.» 33به این ترتیب پولس شورا را ترک كرد. 34چند نفر از جمله دیونیسوس كه عضو آن شورا بود و زنی به نام دامرس و چند تن دیگر به او گرویدند و ایمان آوردند.
18
پولس در قرنتس
1پس از این پولس آتن را ترک كرد و رهسپار قرنتس شد 2و در آنجا با مردی یهودی به نام اكیلا كه از اهالی پنطس بود آشنا شد. اكیلا به همراه همسر خود پرسكله تازه از ایتالیا به قرنتس آمده بود، زیرا كلودیوس قیصر حكم كرده بود كه همهٔ یهودیان از روم بیرون بروند. پولس نزد آنان رفت 3و چون مانند ایشان کارش خیمهدوزی بود، همانجا ماند و با هم كار میکردند. 4او همچنین در روزهای سبت در كنیسه صحبت میکرد و میکوشید كه یهودیان و یونانیان را متقاعد سازد. 5وقتیکه سیلاس و تیموتاؤس از مقدونیه آمدند پولس همهٔ وقت خود را وقف اعلام پیام خدا نمود و برای یهودیان دلیل میآورد كه عیسی همان مسیح موعود است. 6و امّا چون عدّهای از یهودیان با او مخالفت و نسبت به او بد زبانی مینمودند، او دامن ردای خود را تكان داد و به ایشان گفت: «خون شما به گردن خودتان است. من از آن مبرّا هستم و از این پس نزد غیر یهودیان خواهم رفت.» 7پس آنان را ترک كرد و برای اقامت به خانهٔ یک غیر یهودی به نام تیتوس یوستس كه مردی خداپرست بود رفت. خانهٔ او در جنب كنیسهٔ یهودیان واقع بود. 8كرسپس كه سرپرست كنیسه بود در این موقع با تمام اهل خانهاش به خداوند ایمان آورد. بهعلاوه، بسیاری از اهالی قرنتس كه به پیام خدا گوش میدادند، ایمان آوردند و تعمید گرفتند. 9یک شب خداوند در رؤیا به پولس گفت: «هیچ واهمهای نداشته باش، به تعالیم خود ادامه بده و دست از كار بر ندار. 10زیرا من با تو هستم و هیچکس قادر نخواهد بود به تو آزاری برساند و در این شهر افراد بسیاری هستند كه متعلّق به من میباشند.» 11به این سبب پولس مدّت یک سال و شش ماه در آنجا ماند و كلام خدا را به ایشان تعلیم میداد. 12امّا هنگامیکه غالیون به سمت فرماندار رومی در یونان مأمور خدمت شد، یهودیان دسته جمعی بر سر پولس ریخته او را به دادگاه كشیدند 13و گفتند: «این شخص مردم را وامیدارد كه خدا را با روشهایی كه برخلاف قانون است پرستش نمایند.» 14پولس هنوز حرفی نزده بود كه غالیون خطاب به یهودیان گفت: «ای یهودیان، اگر جرم و جنایتی در بین باشد، البتّه باید به ادّعاهای شما گوش بدهم. 15امّا چون این مسائل مربوط به كلمات و عناوین و القاب و شریعت خودتان میباشد، باید خودتان آن را حل و فصل نمایید. من مایل نیستم در چنین اموری قضاوت كنم.» 16سپس آنان را از دادگاه بیرون كرد. 17در این موقع آنها سوستانیس را كه سرپرست كنیسه بود گرفتند و در جلوی مسند قاضی كتک زدند، امّا غالیون توجّهی به این جریان نداشت.
بازگشت پولس به انطاكیه
18پولس مدّتی در آنجا ماند و سرانجام با ایماندارن خداحافظی كرد و با كشتی عازم سوریه شد و پرسكله و اكیلا را هم با خود برد. در شهر كنخریه پولس نذر كرده سر خود را تراشید. 19وقتی آنها به افسس رسیدند، پولس از همسفران خود جدا شد و به تنهایی به كنیسه رفت و با یهودیان به مباحثه پرداخت. 20از او خواهش كردند كه بیشتر آنجا بماند امّا او قبول نكرد. 21او از ایشان خداحافظی كرد و گفت: «اگر خدا بخواهد، باز نزد شما بر میگردم» و افسس را ترک كرد. 22وقتی به ساحل قیصریه رسید به اورشلیم رفت و پس از سلام و احوالپرسی با اهل كلیسا به طرف انطاكیه حركت كرد. 23پس از اینكه مدّتی در آنجا اقامت كرد بار دیگر به راه افتاد و در سرزمینهای غلاطیه و فریجیه میگشت و شاگردان را تقویت میکرد.
سفر سوم: آپولس در افسس و قرنتس
24در این هنگام مردی یهودی به نام آپولس كه متولّد اسكندریه بود به افسس آمد. او ناطقی فصیح و به کتابمقدّس وارد بود. 25و در طریق خداوند تربیت یافته و پر از شور و شوق روحانی بود. او حقایق زندگانی عیسی را بدرستی تعلیم میداد اگرچه فقط از تعمید یحیی آگاهی داشت. 26او در كنیسه بدون ترس و واهمه شروع به سخن گفتن كرد و در آنجا بود كه پرسكله و اكیلا سخنان او را شنیدند و او را نزد خود آوردند و طریقهٔ الهی را با تفصیل بیشتری برایش شرح دادند. 27وقتی میخواست به یونان سفر كند ایمانداران از او حمایت كردند و به ایمانداران در آن سرزمین نوشتند كه با گرمی از او استقبال نمایند و او از موقع ورود خود به آنجا به کسانیکه از راه فیض الهی ایمان آورده بودند، یاری بسیار نمود؛ 28زیرا در مقابل همه با كوشش بسیار بیاساس بودن ادّعاهای یهودیان را ثابت میکرد و با استفاده از کتابمقدّس دلیل میآورد كه عیسی، همان مسیح موعود است.
19
پولس در افسس
1در آن زمان كه آپولس در شهر قرنتس بود، پولس در نواحی داخلی آن استان مسافرت میکرد تا به افسس رسید و در آنجا با تعدادی شاگرد برخورد كرد. 2از آنان پرسید: «آیا وقتی ایمان آوردید، روحالقدس را یافتید؟» آنها در پاسخ گفتند: «خیر، ما حتّی خبر هم نداشتیم كه روحالقدسی وجود دارد.» 3پولس به ایشان گفت: «پس چه نوع تعمیدی گرفتید؟» گفتند: «تعمید یحیی.» 4پولس فرمود: «تعمیدی كه یحیی میداد، نشانهٔ توبه بود و در ضمن به مردم میگفت كه به آن شخصی كه بعد از او میآید، یعنی به عیسی، ایمان بیاورند.» 5وقتی آنها این را شنیدند به نام عیسی خداوند تعمید گرفتند 6و هنگامیکه پولس بر سر آنان دست نهاد، روحالقدس بر آنان نازل شد و به زبانها صحبت كرده و نبوّت مینمودند. 7این مردان جمعاً در حدود دوازده نفر بودند. 8پولس به كنیسه رفت و مدّت سه ماه در آن شهر با شهامت تمام صحبت میکرد و با استدلال گفتوگو مینمود و میکوشید كه شنوندگان را در مورد پادشاهی خدا متقاعد سازد. 9امّا عدّهای از آنان سنگدل بودند و ایمان نمیآوردند و برعکس، از طریقهٔ الهی نزد مردم بدگویی میکردند. بنابراین پولس از آنان كنارهگیری كرد و شاگردان را به جای دیگری برد و همه روزه در تالار سخنرانی طیرانس مجلس بحثی برپا میکرد. 10این برنامه به مدّت دو سال ادامه داشت و نتیجهٔ آن این شد كه جمیع ساكنان استان آسیا اعم از یهودی و یونانی پیام خداوند را شنیدند.
پسران اسیكوا
11خدا به دست پولس معجزات بزرگ نشان میداد. 12به طوری که مردم دستمالها و پیشبندهایی را كه با بدن پولس تماس یافته بود، میبردند و بر بدن مریضان میگذاشتند و آنان از امراض خود شفا مییافتند و ارواح پلید از آنان خارج میگشت. 13امّا در این زمان عدّهای از جنگیران دورهگرد یهودی در صدد برآمدند، كه با ذكر نام عیسی خداوند ارواح پلید را اخراج نمایند. آنان چنین میگفتند: «تو را به عیسایی كه پولس بشارت میدهد قسم میدهم.» 14و هفت نفر از پسران شخصی به نام اسكیوا، كه یكی از سران كاهنان بود، این روش را به كار میبردند. 15امّا روح پلید پاسخ داد: «من عیسی را میشناسم و دربارهٔ پولس اطّلاع دارم امّا شما چه کارهاید؟» 16مردی كه روح پلید داشت، با چنان قدرتی به آنان حمله كرد كه همه مغلوب شدند و برهنه و زخمی از آن خانه فرار كردند. 17این موضوع به گوش همهٔ ساكنان افسس اعم از یهودی و یونانی رسید و همه را به وحشت انداخت و نام عیسی خداوند در میان ایشان بیشتر مورد احترام قرار گرفت. 18عدّهٔ زیادی از کسانیکه ایمان آورده بودند پیش آمدند و اعتراف كردند، كه قبل از آن به جادوگری مشغول بودند 19و عدّهٔ کثیری از ساحران کتب جادوگری خود را جمع كردند و پیش مردم سوزانیدند. كتابها را كه قیمت گذاشتند، معلوم شد كه ارزش آنها برابر پنجاههزار سکّهٔ نقره بود. 20به این ترتیب كلام خداوند منتشر میشد و قدرت بیشتری مییافت.
شورش در افسس
21پس از این وقایع پولس تصمیم گرفت، كه از مقدونیه و یونان دیدن نماید و از آنجا به اورشلیم برود. او گفت: «بعد از رفتن به آنجا شهر روم را هم باید ببینم.» 22پس دو نفر از دستیاران خود یعنی تیموتاؤس و ارسطوس را به مقدونیه فرستاد و خود او مدّت بیشتری در استان آسیا اقامت نمود. 23در این روزها سر و صدای زیادی دربارهٔ این طریقه در افسس بلند شد. 24در آنجا شخصی بود به نام دیمیتریوس نقره ساز، كه تصاویر نقرهای از بتكدهٔ آرتمیس (دیانا) میساخت و به این وسیله برای صنعتگران شغل خوب و مفیدی فراهم ساخته بود. 25پس او انجمنی مركب از آنان و همچنین صاحبان حرفههای مشابه تشكیل داد و خطاب به ایشان گفت: «ای آقایان، میدانید كه سعادت زندگی ما وابسته به این صنعت است 26و به طوری که میبینید و میشنوید این پولس با تبلیغات خود نه فقط در شهر ما افسس، بلكه تقریباً در سرتاسر استان آسیا عدّهٔ فراوانی را به طرف خود كشیده و منحرف ساخته است و میگوید كه چیزهای ساخته شده به دست انسان به هیچ وجه خدایان نیستند. 27پس خطر تنها در این نیست كه شغل ما از اعتبار بیفتد بلكه این خطر هم هست كه پرستشگاه الههٔ ما آرتمیس بیارزش گردد و طولی نخواهد كشید كه عظمت خود الهه كه مورد پرستش تمام مردم استان آسیا و سراسر جهان است، از بین برود.» 28وقتی آنها این را شنیدند غضبناک گشتند و فریاد میزدند: «بزرگ است آرتمیس افسسیان.» 29شهر به هم ریخت و مردم غایوس و اَرِسْتَرخُس را که از اهالی مقدونیه و از همراهان پولس بودند دستگیر كردند و كشانكشان به تماشاخانهٔ شهر بردند. 30پولس میخواست كه با جمعیّت روبهرو شود، امّا ایمانداران نگذاشتند. 31حتّی عدّهای از بزرگان استان آسیا كه با پولس رفاقت داشتند، نزد او فرستاده و اصرار كردند كه در تماشاخانه شهر جان خود را به خطر نیندازد. 32در این میان دستهای یک چیز میگفتند و دستهای چیز دیگر، زیرا آن جماعت بسیار آشفته بود و اغلب آنان اصلاً مقصود جمع شدن خود را نمیدانستند. 33امّا عدّهای گمان بردند اسكندر مسئول است، چون یهودیان او را به جلوی جمعیّت فرستاده بودند. پس او با اشارهٔ دست از مردم خواست، كه ساكت باشند و سعی او این بود كه در نزد آن جماعت دفاع نماید. 34امّا وقتی مردم فهمیدند كه اسكندر یهودی است، همه با یک صدا به مدّت دو ساعت پشت سرهم فریاد میزدند: «بزرگ است آرتمیس افسسیان.» 35سرانجام شهردار مردم را ساكت كرد و گفت: «ای مردان افسس، همه بدون استثناء میدانند كه شهر ما افسس، حافظ پرستشگاه آرتمیس بزرگ و حافظ سنگ مقدّسی است كه از آسمان به زمین آمده است. 36و از آنجا كه این حقایق غیر قابل انكار است صلاحتان بر این است كه آرام باشید و ندانسته كاری نكنید. 37این مردانی كه شما به عنوان متّهم به اینجا آوردهاید، نه به معبد ما دستبرد زدهاند و نه نسبت به الههٔ ما سخن كفرآمیز گفتهاند. 38پس اگر دیمیتریوس و همكارانش ادّعایی علیه كسی دارند، در دادگاهها باز است و فرمانداران رومی حاضرند، آنها میتوانند در آنجا علیه یكدیگر شكایت نمایند. 39اگر مسائل دیگری در پیش است، باید در یک جلسه رسمی حل و فصل نمایند. 40زیرا این خطر در پیش است كه بهخاطر كار امروز متّهم به اخلالگری شویم. درحالیکه هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد و هیچ جوابی هم برای توجیه این شورش نداریم.» 41این را گفت و حاضران مجلس را مرخّص كرد.
20
مسافرت پولس به مقدونیه و یونان
1همینکه سر و صداها خوابید، پولس به دنبال شاگردان فرستاد و پس از تشویق آنان خداحافظی كرد و عازم مقدونیه شد. 2او در آن نواحی میگشت و همهجا با سخنان خود به شاگردان دلگرمی میداد و به این ترتیب به یونان رسید. 3پس از سه ماه اقامت در آنجا، هنگامیکه خواست با كشتی به سوریه برود، یهودیان علیه او توطئه چیدند. بنابراین او تصمیم گرفت از راه مقدونیه بازگردد. 4همراهان او عبارت بودند از سوپاترس بیریهای و اَرِسْتَرخُس و سكندس تسالونیكی و غایوس دربهای و تیموتاؤس و تیخیكاس و تروفیمس كه از اهالی استان آسیا بودند. 5اینها زودتر از ما رفتند و در شهر تروآس در انتظار ما ماندند. 6خود ما پس از روزهای عید فطیر از فیلیپی سوار كشتی شدیم و پنج روز بعد در بندر تروآس به آنان رسیدیم و یک هفته در آنجا ماندیم.
آخرین بازدید پولس از تروآس
7در شب یكشنبه وقتی ما برای پاره كردن و خوردن نان دور هم جمع شدیم، پولس به علّت آنكه روز بعد عازم سفر بود، به تفصیل برای آنان صحبت كرد و تا نصف شب به سخنان خود ادامه داد. 8در بالا خانهای كه ما در آن جمع شده بودیم، چراغهای زیادی روشن بود. 9جوانی به نام افتیخس جلوی پنجره نشسته بود و همینطور كه پولس صحبت میکرد رفته رفته خوابش گرفت، بالاخره خواب کاملاً بر او غالب شد و از طبقهٔ سوم به زیر افتاد و وقتی او را برداشتند مرده بود. 10پولس پایین رفت و خود را روی او انداخت و او را در آغوش گرفت و به آنان گفت: «ناراحت نباشید، او هنوز زنده است.» 11پس پولس دوباره بالا رفت و نان را پاره كرد و خورد. و پس از گفتوگوهای بسیار كه تا سپیدهٔ صبح به طول انجامید پولس شهر را ترک كرد. 12و آنان آن جوان را زنده به خانه بردند و خاطر همه از این بابت کاملاً راحت شد.
سفر دریایی از تروآس به میلیتس
13ما قبل از دیگران به طرف كشتی رفتیم، و به طوری که، پولس قبلاً قرار گذاشته بود به سوی اَسس حركت كردیم تا در آنجا پولس را سوار كنیم. زیرا او قصد داشت كه از راه خشكی به آنجا برود. 14وقتی پولس در اَسس به ما ملحق شد، او را سوار كشتی نمودیم و به بندر میلیتس آمدیم. 15روز بعد از دریا به مقابل جزیرهٔ خیوس رسیدیم و در روز دوم از آنجا به جزیره ساموس رفتیم. فردای آن روز وارد بندر میلیتس شدیم، 16زیرا پولس تصمیم گرفته بود، كه از كنار افسس عبور نماید تا از اتلاف وقت در استان آسیا جلوگیری شود زیرا او اشتیاق بسیار داشت كه در صورت امكان قبل از روز پنتیكاست در اورشلیم باشد.
خداحافظی پولس با رهبران كلیسای افسس
17پولس از میلیتس پیامی به افسس فرستاد و رهبران كلیسا را فراخواند. 18وقتی آنها رسیدند به آنان گفت: «شما میدانید كه از اولین روزی كه من به استان آسیا پا گذاشتم، در تمام اوقاتی كه با شما بودم چگونه رفتار نمودم. 19یعنی با كمال تواضع و با اشکها و زحماتی كه به وسیلهٔ دسیسههای یهودیان برای من پیش میآمد، مانند یک غلام خداوند را خدمت كردم. 20شما میدانید كه من برای خیر و صلاح شما از هیچ چیز مضایقه نكردم. من پیام را به شما رساندم و شما را پیش مردم، در خانههایتان تعلیم دادم. 21من به یهودیان و یونانیان اخطار كردم كه آنها باید از گناهان خود توبه كنند و به خدا روی آورند و به خداوند ما عیسی ایمان داشته باشند. 22اكنون در بندگی روحالقدس در راه اورشلیم هستم و از آنچه به سرم خواهد آمد چیزی نمیدانم. 23جز اینكه روحالقدس در هر شهر به طور آشكار مرا مطّلع میسازد، كه حبسها و سختیها در انتظار من است. 24امّا ادامهٔ زندگی برای من آنقدر ارزش ندارد كه نگران جان خود باشم. تنها آرزوی من این است كه مأموریت خود را انجام دهم و خدمتی را كه عیسی خداوند به من سپرده بود، یعنی اعلام مژدهٔ فیض خدا به پایان برسانم.
25«و اكنون خاطر جمع هستم كه هیچیک از شما كه برای اعلام پادشاهی خدا با شما رفت و آمد داشتهام، دیگر روی مرا نخواهد دید. 26بنابراین امروز به شما میگویم: اگر كسی از شما هلاک شود من مسئول نیستم، 27زیرا برای اعلام جمیع مقاصد الهی به شما از هیچ كاری كوتاهی نکردهام. 28مواظب خود و مواظب آن گلّهای باشید كه روحالقدس شما را به نظارت آن برگزیده است و چون شبانان، كلیسایی را كه خداوند*در برخی از نسخههای قدیمی نوشته شده خدا. با خون خود خریده است پرورش دهید. 29من میدانم كه بعد از رفتن من گرگهای درّنده به میان شما خواهند آمد، كه به گلّه ترحّمی نخواهند كرد. 30و حتّی در میان خود شما افرادی پیدا خواهند شد كه حقیقت را تغییر داده، پیروانی را به دنبال خود خواهند كشید. 31پس آگاه باشید و فراموش نكنید كه چگونه دایماً مدّت سه سال روز و شب شما را تعلیم دادم و برای شما اشک ریختم.
32«اكنون شما را به خدا و كلام فیض بخش او میسپارم. كلامی كه قادر است شما را بنا كند و بركاتی را كه میراث مقدّسان اوست، به شما عطا فرماید. 33من به پول یا لباس كسی چشم ندوختهام. 34خودتان میدانید كه با این دستها زحمت کشیدهام و نیازمندیهای خود و همراهانم را تأمین کردهام. 35من عملاً به شما نشان دادهام كه ما باید زحمت بكشیم و ناتوانان را یاری نماییم. و سخنان عیسی خداوند را بهیاد داشته باشیم كه فرمود: «دادن از گرفتن فرخندهتر است.»
36وقتی پولس سخنان خود را به پایان رسانید، با همهٔ آنان زانو زد و دعا كرد. 37همه با صدای بلند گریه میکردند و او را در آغوش میگرفتند و میبوسیدند. 38آنچه بیش از هر چیز آنان را غمگین میساخت این بود که پولس گفته بود دیگر آنها روی او را نخواهند دید. پس او را تا كشتی بدرقه نمودند.
21
سفر پولس به اورشلیم
1ما از آنان خداحافظی كرده آنجا را ترک نمودیم و از راه دریا یكسره به جزیرهٔ كاس آمدیم و روز بعد به بندرگاه جزیره رودس وارد شدیم و از آنجا به پاترا رفتیم. 2در آنجا كشتیای دیدیم كه عازم فینیقیه بود، پس سوار آن شدیم و حركت كردیم. 3همینکه قبرس از دور نمایان شد، ما از طرف جنوب آن گذشتیم و به سفر خود به سوی سوریه ادامه دادیم و در بندر صور لنگر انداختیم. زیرا قرار بر این بود كه بار كشتی را در آنجا خالی كنند. 4در آنجا ایمانداران را پیدا كردیم و هفت روز نزد آنان ماندیم. آنها با الهام روح خدا به پولس اصرار كردند، كه از رفتن به اورشلیم منصرف شود. 5و چون وقت ما به پایان رسید، بار دیگر راه سفر را در پیش گرفتیم و جمیع آنان با زنها و بچّههایشان ما را تا خارج شهر بدرقه كردند. آنگاه در ساحل دریا زانو زدیم و دعا كردیم 6و با یكدیگر خداحافظی نمودیم. وقتی ما سوار كشتی شدیم، آنان به خانههای خود بازگشتند.
7از صور به سفر دریایی خود ادامه دادیم و به شهر بطلمیوس رسیدیم. در آنجا ایماندران را ملاقات نمودیم و روزی را با آنان به سر آوردیم. 8روز بعد آنجا را ترک كرده به قیصریه آمدیم و به خانه فیلیپُس مبشر كه یكی از آن هفت نفری بود كه در اورشلیم انتخاب شده بودند، رفتیم و نزد او ماندیم. 9فیلیپُس چهار دختر باكره داشت كه همگی نبوّت میکردند. 10پس از چند روز یک نفر نبی به نام آكابوس از یهودیه به آنجا رسید. 11او نزد ما آمد و كمربند پولس را برداشت و دست و پای خود را با آن بست و گفت: «آنچه روحالقدس میگوید: این است كه یهودیان مقیم اورشلیم، صاحب این كمربند را اینطور خواهند بست و او را به دست بیگانگان خواهند سپرد.»
12وقتی این را شنیدیم، هم ما و هم اهالی آن شهر به پولس التماس نمودیم كه از رفتن به اورشلیم صرفنظر نماید. 13امّا پولس در جواب گفت: «این چه كاری است كه شما میکنید؟ چرا با اشكهای خود دل مرا میشكنید؟ من نه فقط حاضرم زندانی شوم، بلكه حاضرم در اورشلیم بهخاطر عیسی خداوند بمیرم.»
14چون سخنان ما در او اثری نكرد، دست برداشتیم و گفتیم: «باشد! هرچه خداوند میخواهد همان بشود.»
15بعد از چند روز ما بار سفر خود را بستیم و عازم اورشلیم شدیم. 16چند نفر از شاگردان مقیم قیصریه هم ما را همراهی كردند و ما را به خانهٔ مناسون كه اهل قبرس و یكی از ایمانداران اوّلیه بود، بردند.
دیدار پولس از یعقوب
17وقتی به اورشلیم رسیدیم ایمانداران با گرمی از ما استقبال كردند. 18روز بعد پولس به اتّفاق ما به دیدن یعقوب رفت و تمام رهبران كلیسا آنجا حضور داشتند. 19پس از سلام و احوالپرسی، پولس از كارهایی كه خدا به وسیلهٔ او در میان ملل غیر یهود انجام داده بود گزارش كاملی به آنها داد. 20آنان وقتی این را شنیدند خدا را ستایش كردند و سپس به پولس گفتند: «ای برادر، همانطور كه میبینی هزاران نفر از یهودیان ایمان آوردهاند و همهٔ آنها نسبت به شریعت تعصّب بسیار دارند. 21در میان آنان شایع شده است كه تو به یهودیانی كه در كشورهای بیگانه سكونت دارند، تعلیم میدهی كه از شریعت موسی اطاعت ننموده فرزندان خود را ختنه نكنند و دیگر رسوم خود را نگاه ندارند. 22تكلیف چیست؟ آنان حتماً از آمدن تو باخبر خواهند شد. 23پس هرچه به تو میگوییم، انجام بده. در اینجا چهار نفر هستند كه نذری نمودهاند. 24تو همراه آنان برو و به اتّفاق آنها مراسم تطهیر را به جای بیاور و مخارج ایشان را هم قبول كن تا آنها بتوانند سرهایشان را بتراشند و به این ترتیب همه خواهند فهمید كه در این شایعات هیچ حقیقتی وجود ندارد بلكه برعکس، تو هم مطابق شریعت زندگی میکنی. 25و امّا در خصوص غیر یهودیانی كه ایمان آوردهاند، ما قبلاً حكم خود را كتباً به اطّلاع آنها رساندهایم تا از خوردن غذاهایی كه به بُتها تقدیم میگردد، خون، گوشت حیوان خفه شده و از زنا پرهیز كنند.»
26پس روز بعد پولس آن چهار نفر را همراه خود برد و به اتّفاق آنان مراسم تطهیر را بجا آورد و بعد از آن وارد معبد بزرگ شد و تعداد روزهای دوره تطهیر را، كه در آخر آن باید برای هر یک از آنان قربانی گذرانیده شود، اعلام نمود.
بازداشت پولس در معبد بزرگ
27هنوز دوره هفت روزه تطهیر به پایان نرسیده بود كه بعضی از یهودیان مقیم استان آسیا پولس را در معبد بزرگ دیدند. آنان مردم را تحریک كردند و پولس را گرفتند 28و فریاد زدند: «ای مردان اسرائیلی كمک كنید، این همان كسی است كه در همهجا برضد قوم ما و شریعت موسی و این مكان تعلیم میدهد و از آن گذشته یونانیان را نیز به این معبد بزرگ آورده و این مكان مقدّس را ناپاک كرده است.» 29(آنان قبلاً تروفیمس از اهالی افسس را همراه پولس در شهر دیده بودند و تصوّر میکردند كه پولس او را به معبد بزرگ آورده است.)
30تمام شهر شلوغ شد، مردم هجوم آوردند و پولس را گرفته از معبد بزرگ بیرون كشیدند و فوراً درهای معبد بزرگ بسته شد. 31وقتی مردم در صدد قتل او بودند، به فرمانده هنگ رومی خبر رسید كه همهٔ ساكنان اورشلیم شورش کردهاند. 32او بیدرنگ با سربازان و افسران خود به سوی جمعیّت شتافت. وقتی یهودیان فرمانده و سربازان را دیدند از زدن پولس دست برداشتند، 33در این موقع سرهنگ به پولس نزدیک شد و او را دستگیر ساخت و دستور داد كه او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه او پرسید: «این مرد كیست و چه خطایی كرده است؟» 34بعضی از آنان با صدای بلند یک چیز میگفتند و بعضیها چیز دیگر و چون به علّت جنجال بسیار نتوانست از حقیقت امر مطّلع شود، فرمان داد كه او را به سربازخانه ببرند. 35وقتی به پلّههای پادگان رسیدند، سربازان به سبب خشم جماعت مجبور شدند پولس را روی شانههای خود حمل كنند 36زیرا مردم به دنبال آنان افتاده و دایماً فریاد میزدند: «او را بكشید.»
دفاع پولس
37هنوز وارد سربازخانه نشده بودند كه پولس رو به سرهنگ كرد و پرسید: «اجازه میدهی چیزی بگویم؟» سرهنگ پاسخ داد: «تو یونانی هم میدانی؟! 38پس تو آن مصریای نیستی كه چندی پیش فتنهای برپا كرد و چهارهزار آدمكش را با خود به بیابان برد.» 39پولس گفت: «من یهودی هستم، اهل شهر طرسوس قیلیقیه و تبعهٔ یک شهر بزرگ و مهم هستم. خواهش میکنم اجازه بده تا با مردم صحبت كنم.» 40وقتی فرمانده به او اجازه داد، او بالای پلّه ایستاد و با بلند كردن دست خود از جمعیّت خواست ساكت باشند و همینکه کاملاً ساكت شدند، به زبان عبری خطاب به آنان چنین گفت:
22
1«ای برادران و پدران، به دفاعی كه هم اكنون به عرض شما میرسانم توجّه فرمایید.» 2وقتی آنها دیدند پولس به زبان عبری با ایشان صحبت میکند ساكتتر شدند و گوش دادند. پولس ادامه داد و گفت:
3«من یک نفر یهودی از اهالی طرسوس قیلیقیه هستم. ولی در این شهر در خدمت غمالائیل پرورش یافتم و شریعت آبا و اجدادی خود را به دقّت آموختم و همینطور كه شما امروز نسبت به خدا غیور و متعصّب هستید، من هم بودم. 4و تا سرحد مرگ پیروان این طریقه را آزار میرسانیدم و آنان را، چه مرد و چه زن به زندان میانداختم. 5كاهن اعظم و تمام اعضای شورای یهود شاهد هستند، زیرا ایشان نامههایی به برادران یهودی در دمشق نوشتند و مرا به آنها معرّفی كردند. پس من به طرف دمشق رفتم تا مسیحیان را دست بسته، برای تنبیه به اورشلیم بیاورم.
سخنان پولس دربارهٔ ایمان خود به مسیح
6«امّا وقتی در راه بودم، در حوالی دمشق نزدیک ظهر ناگهان نور عظیمی از آسمان به اطراف من درخشید. 7من به زمین افتادم و صدایی شنیدم كه میگفت: 'ای شائول، شائول، چرا بر من جفا میکنی؟' 8پرسیدم: 'ای خداوند، تو كیستی؟' پاسخ داد: 'من عیسای ناصری هستم كه از تو جفا میبینم.' 9همراهان من نور را میدیدند امّا صدای كسی را كه با من صحبت میکرد، نمیشنیدند. 10من عرض كردم: 'خداوندا چه كنم؟' خداوند به من گفت: 'برخیز و به سوی دمشق برو و در آنجا كارهایی كه به تو واگذار میشود به تو گفته خواهد شد.' 11چون به علّت درخشندگی آن نور من نابینا شده بودم، همراهانم دست مرا گرفتند و مرا با خود به دمشق بردند. 12در دمشق شخصی به نام حنانیا زندگی میکرد كه مردی خدا ترس، مطیع شریعت، و در بین یهودیان نیک نام بود. 13او نزد من آمد و در كنار من ایستاد و گفت: 'ای برادر شائول، بینا شو.' كه فوراً بینا شدم و به او نگاه كردم. 14او ادامه داده گفت: 'خدای نیاکان ما تو را برگزیده است تا ارادهٔ او را درک نمایی و بندهٔ عادل او را ببینی و صدای او را از دهان خودش بشنوی، 15زیرا تو در برابر همهٔ جهانیان شاهد او میشوی و به آنچه دیده و شنیدهای شهادت خواهی داد. 16حالا چرا معطل هستی؟ برخیز، تعمید بگیر و به خدا روی آور و از گناهان خود پاک شو.'
مأموریت پولس در میان غیر یهودیان
17«وقتی دوباره به اورشلیم آمدم، یک روز در معبد بزرگ دعا میکردم كه به حالت خلسه فرو رفتم 18و در رؤیا عیسی را دیدم كه میگفت: 'زود برخیز و اورشلیم را ترک كن. زیرا اهالی این شهر شهادت تو را دربارهٔ من قبول نخواهند كرد.' 19گفتم: 'خداوندا اینان میدانند كه من همان شخصی هستم كه مؤمنان تو را به زندان میانداختم و در کنیسهها آنان را میزدم 20و وقتی خون آن شاهد تو استیفان ریخته شد، من در آنجا ایستاده بودم و با آن كار موافقت كردم و مواظب لباسهای قاتلان او بودم.' 21امّا او به من فرمود: 'برو، من تو را به جاهای دور و نزد ملل غیر یهود خواهم فرستاد.'»
پولس و سرهنگ رومی
22جمعیّت تا اینجا به او گوش میدادند، امّا وقتی این جمله را به زبان آورد، بار دیگر فریاد كردند: «او را بكشید، چنین كسی نباید زنده بماند.» 23در همان وقت كه مردم با هیاهو لباسهای خود را در هوا تكان میدادند و گرد و خاک بلند میکردند، 24سرهنگ دستور داد، پولس را وارد سربازخانه نمایند و با تازیانه از او بازجویی كنند تا معلوم شود به چه علّت این هیاهو علیه او برپا شده است. 25وقتی او را برای شلاق زدن بستند، پولس از سروانی كه آنجا ایستاده بود پرسید: «آیا شما اجازه دارید یک نفر رومی را بدون آنكه محكوم شده باشد، بزنید؟»
26وقتی سروان این را شنید، نزد سرهنگ رفت و گفت: «هیچ میدانی چه میکنی؟ این مرد یكی از اتباع روم است.»
27سرهنگ نزد پولس رفت و از او پرسید: «بگو ببینم، آیا تو رومی هستی؟» پولس گفت: «آری.»
28سرهنگ گفت: «برای به دست آوردن این تابعیت من قیمت گزافی پرداختهام.» پولس گفت: «امّا من با آن به دنیا آمدم.»
پولس در حضور شورای یهودیان
29پس آنها که میخواستند از پولس بازجویی كنند، با عجله از آنجا دور شدند و سرهنگ هم، كه به دستور او پولس را بسته بودند، وقتی فهمید او تبعه روم است، بسیار ترسید. 30در روز بعد چون سرهنگ میخواست، علّت موضوع و حقیقت امر را بداند، بندهای پولس را باز كرد و دستور داد سران كاهنان و شورای یهود تشكیل جلسه دهند و سپس پولس را به آنجا آورد و از او خواست در برابر آنان بایستد.
23
1پولس با دقّت به اعضای شورا نگاه كرد و گفت: «برادران، من تا به امروز در حضور خدا با وجدانی پاک زندگی کردهام.» 2در این هنگام حنانیا كاهن اعظم به کسانیکه در كنار پولس ایستاده بودند، دستور داد كه به دهانش مشت بزنند. 3پولس به او گفت: «ای دیوار سفید شده، خدا تو را خواهد زد. تو آنجا نشستهای كه مطابق قانون در مورد من قضاوت نمایی و حالا برخلاف آن دستور میدهی كه مرا بزنند.»
4حاضران گفتند: «به كاهن اعظم خدا اهانت میکنی؟»
5پولس گفت: «ای برادران، من نمیدانستم كه او كاهن اعظم است. میدانم كه تورات میفرماید: 'به پیشوای قوم خود ناسزا نگو.'»
6وقتی پولس فهمید كه بعضی از آنان صدوقی و بعضی فریسی هستند، با صدای بلند گفت: «ای برادران، من فریسی و فریسیزادهام و مرا بهخاطر ایمان و امید به رستاخیز مردگان در اینجا محاكمه میکنند.»
7با این سخن میان فریسیان و صدوقیان اختلاف افتاد و مردم به دو دسته تقسیم شدند. 8(صدوقیان منكر روز قیامت و وجود فرشته یا روح هستند ولی، فریسیان به وجود اینها اعتقاد دارند.) 9سر و صدای زیادی در مجلس بلند شد و چند نفر از علمای فرقهٔ فریسی برخاسته گفتند: «ما در این مرد هیچ تقصیری نمیبینم. از كجا معلوم است كه روح یا فرشتهای با او سخن نگفته باشد»
10اختلاف زیادتر شد و سرهنگ از ترس اینكه مبادا پولس را تكهتکه كنند، فرمان داد سربازان به مجلس وارد شوند و پولس را از میان جمعیّت خارج ساخته و به سربازخانه ببرند.
11در شب همان روز خداوند به پولس ظاهر شد و فرمود: «دل قویدار، چون همانطور كه در اورشلیم دربارهٔ من شهادت دادی در روم نیز باید چنان كنی»
توطئه علیه پولس
12وقتی روز شد، بعضی از یهودیان دور هم جمع شدند و سوگند یاد كردند كه تا پولس را نكشند به هیچ خوردنی و یا نوشیدنی لب نزنند. 13در این توطئه بیش از چهل نفر شركت داشتند. 14آنان نزد سران كاهنان و مشایخ رفتند و گفتند: «ما سوگند خوردهایم تا پولس را نكشیم لب به غذا نزنیم. 15بنابراین شما و اعضای شورا به بهانهٔ اینكه میخواهید در سوابق پولس تحقیقات بیشتری نمایید، از سرهنگ تقاضا كنید او را فردا نزد شما بیاورد. ما ترتیبی دادهایم كه او را قبل از اینكه به اینجا برسد، بكشیم.» 16امّا خواهرزادهٔ پولس از این توطئه باخبر شد و به سربازخانه رفت و پولس را مطّلع ساخت. 17پولس یكی از افسران را صدا زده گفت: «این جوان را نزد سرهنگ ببر، میخواهد موضوعی را به عرض او برساند.» 18سروان او را نزد سرهنگ برد و به او گفت: «پولس زندانی به دنبال من فرستاد و تقاضا كرد كه این جوان را نزد شما بیاورم. او میخواهد موضوعی را به عرض برساند.» 19سرهنگ دست او را گرفته به كناری كشید و محرمانه از او پرسید: «چه میخواهی بگویی؟» 20او گفت: «یهودیان نقشه کشیدهاند كه از شما تقاضا نمایند پولس را فردا به شورا ببرید. بهانهٔ آنان این است، كه میخواهند در مورد او اطّلاعات دقیقتری به دست آورند. 21به حرفهای آنان توجّه نكنید، زیرا بیش از چهل نفر از ایشان در كمین او نشستهاند و قسم خوردهاند كه تا او را نكشند چیزی نخورند و نیاشامند. آنان اكنون حاضر و آماده هستند و فقط در انتظار موافقت شما میباشند.» 22به این ترتیب سرهنگ آن جوان را مرخّص كرد و به او اخطار نمود كه نباید از اطّلاعاتی كه در اختیار او گذاشته است کسی باخبر شود.
انتقال پولس به قیصریه
23سپس سرهنگ دو نفر سروان را صدا زد و به آنها گفت: «دویست سرباز پیاده و هفتاد سواره نظام و دویست نیزه دار آماده كنید تا امشب ساعت نُه به قیصریه بروند 24و چند اسب برای پولس حاضر كنید تا به این وسیله او را سالم به فیلیكِس فرماندار تحویل دهید.» 25او نامهای هم به این شرح نوشت: 26«كلودیوس لیسیاس به حضرت فرماندار فیلیكس سلام میرساند. 27این مرد را یهودیان گرفتهاند و قصد داشتند او را بكشند امّا وقتی فهمیدم كه او یک نفر رومی است، من با سربازان خود به آنجا رفته، او را از چنگ ایشان بیرون آوردم 28و از آنجا كه مایل بودم علّت اتّهام او را بفهمم او را به شورای ایشان بردم. 29امّا متوجّه شدم كه موضوع مربوط به اختلاف عقیدهٔ آنها در خصوص شریعت خودشان است و او كاری كه مستوجب اعدام یا زندان باشد نكرده است. 30پس وقتی فهمیدم كه آنها در صدد سوء قصد نسبت به جان او هستند، بیدرنگ او را نزد شما فرستادم و به مدّعیان او نیز دستور دادهام كه دعوی خود را در پیشگاه شما به عرض برسانند.» 31سربازان طبق دستوراتی كه گرفته بودند، پولس را تحویل گرفته و او را شبانه به انتیپاترس رسانیدند. 32فردای آن روز همه به جز سوارانی كه پولس را تا به مقصد همراهی میکردند به سربازخانه برگشتند. 33سواران به محض رسیدن به قیصریه نامهٔ مذكور را به فرماندار تقدیم نموده و پولس را به او تحویل دادند. 34فرماندار وقتی نامه را خواند از پولس پرسید كه اهل كدام استان است و چون فهمید كه اهل قیلیقیه است 35به او گفت: «وقتی مدّعیان تو برسند به دفاع تو گوش خواهم داد.» و فرمان داد او را در كاخ هیرودیس تحت نظر نگاه دارند.
24
محاكمه پولس در حضور فیلیكِس فرماندار
1بعد از پنج روز حنانیا كاهن اعظم به اتّفاق چند نفر از مشایخ و یک وكیل دعاوی به نام تِرتُلُس به قیصریه رسیدند و شكایت خود را علیه پولس به اطلاع فرماندار رسانیدند. 2وقتی پولس را احضار كردند تِرتُلُس شكایت خود را اینطور شروع كرد:
«ای فیلیكِس، حضرت اجل، با توجّه به اینكه در روزهای زمامداری شما و در سایهٔ اقدامات ارزندهای كه برای بهبود وضع ملّت ما به عمل آوردهاید، از نعمت امنیّت كامل برخوردار هستیم، 3وظیفهٔ خود میدانیم پیوسته و در هر جا سپاسگزاری عمیق خود را تقدیم آن جناب بنماییم. 4و امّا، برای اینكه زیاد مزاحم نشویم، تقاضا دارم با آن لطف همیشگی خودتان به عرایض مختصر ما توجّه فرمایید. 5به ما ثابت شده است كه این شخص یک آشوبگر فاسدی است كه در سراسر عالم میان همهٔ یهودیان اختلاف انداخته و سر دسته بدعتگذاران ناصری است 6و حتّی سعی میکرد معبد بزرگ پاک ما را آلوده گرداند. امّا ما او را دستگیر كردیم. [و میخواستیم، مطابق قانون خودمان محاكمه كنیم. 7ولی لیسیاس فرمانده آمد و با زور او را از دست ما گرفت 8و به مدّعیان او دستور داد به حضور شما بیایند.] اگر خود شما از او بازجویی نمایید، حقیقت ادّعای ما برایتان روشن خواهد شد.» 9یهودیان تمام حرفهای تِرتُلُس را در این باره تأیید كردند.
دفاع پولس در حضور فلیكس
10وقتی فرماندار به پولس اشاره كرد او به این اتّهامات جواب داده گفت:
«با اطّلاع از اینكه شما سالیان درازی است كه بر این ملّت دادگستری میکنید، با اطمینان خاطر در حضور شما از خود دفاع میکنم. 11حقیقت امر بر شما معلوم خواهد شد. از روزی كه من به زیارت اورشلیم رفته بودم، بیش از دوازده روز نمیگذرد 12و هیچکس مرا ندیده است كه در معبد بزرگ و یا در کنیسهها و یا در داخل شهر با کسی مباحثه كنم و یا مردم را به گرد خود جمع نمایم. 13برای اثبات اتّهاماتی كه علیه من میآورند، هیچگونه مدركی در دست ندارند. 14امّا در حضور شما اعتراف میکنم كه در پرستش خدای پدرانمان، طریقهای را كه آنان بدعت میخوانند پیروی مینمایم. من به هرچه در تورات و نوشتههای انبیا آمده است، اعتقاد دارم. 15من همان امیدی را به خدا دارم كه خود اینها دارند و آن این است كه هم برای نیكان و هم برای بدان قیامتی در پیش است. 16بنابراین با چنین امیدی، نهایت كوشش خود را میکنم كه در همهٔ احوال در برابر خدا و انسان وجدان آسودهای داشته باشم.
17«من پس از سالیان دراز به اورشلیم رفتم تا اعاناتی برای ملّت خود ببرم و قربانی بگذرانم. 18در معبد بزرگ پس از انجام مراسم تطهیر مشغول این كارها بودم، نه جمعیّتی به دور من جمع شده بود و نه اغتشاشی در كار بود 19كه چند تن از یهودیان استان آسیا مرا در آنجا دیدند و به نظر من ایشان هم باید در اینجا نزد شما حاضر شوند تا اگر از من شكایتی دارند، خودشان آن را اظهار نمایند، 20یا اینها بگویند كه وقتی در حضور شورا ایستاده بودم چه خطایی از من سر زده 21جز اینكه در میان آنان با صدای بلند گفتم: 'من بهخاطر ایمان و امید به رستاخیز مردگان در اینجا محاكمه میشوم.'»
زندانی شدن پولس در قیصریه
22فیلیكِس كه خودش از این طریقه اطّلاع كاملی داشت، محاكمه را به تعویق انداخت و گفت: «من فتوای خود را موكول به آمدن سرهنگ لیسیاس میکنم.» 23و به یک سروان دستور داد، كه پولس را تحت نظر بگیرد و تا اندازهای او را آزاد بگذارد و مانع آمد و رفت دوستان او كه برای رفع احتیاجاتش میآمدند نشود. 24چند روز بعد فیلیكس با دروسله، همسر خود كه زنی یهودی بود، به آنجا آمد و دنبال پولس فرستاد و به سخنان پولس دربارهٔ ایمان به مسیح عیسی گوش داد. 25امّا وقتی دنبالهٔ سخن به نیكویی، پرهیزكاری و داوری آینده كشیده شد، فیلیكِس هراسان شد و اظهار داشت: «عجالتاً كافی است، هرگاه فرصت مناسبی دست دهد، باز هم دنبال تو میفرستم.» 26در عین حال از پولس توقّع پول داشت و به همین دلیل غالباً او را احضار میکرد و با او گفتوگو مینمود. 27پس از دو سال پركیوس فستوس جانشین فیلیكِس گردید. فیلیكِس چون میخواست رضایت یهودیان را جلب نماید، پولس را همچنان در زندان نگه داشت.
25
دادخواهی پولس
1فستوس سه روز بعد از آنكه زمام امور را در دست گرفت، از قیصریه به اورشلیم رفت. 2سران كاهنان و رهبران یهود اتّهامات و دعاوی خود را علیه پولس به اطّلاع او رسانیدند و از فستوس تقاضا كردند 3كه به آنان لطفی نماید و پولس را به اورشلیم بفرستد. آنان در كمین بودند تا بین راه او را به قتل برسانند. 4فستوس پاسخ داد: «پولس در قیصریه تحت نظر است و خود من بزودی به آنجا برمیگردم. 5بنابراین كسانی از شما كه برایشان مقدور است با من به آنجا بیایند و چنانچه این شخص خطایی كرده است، علیه او اقامهٔ دعوی نمایند.» 6فستوس در حدود هشت یا ده روز در اورشلیم به سر برد و سپس به قیصریه بازگشت. روز بعد در دادگاه حضور یافت و دستور داد پولس را آوردند. 7وقتی پولس وارد شد، یهودیانی كه از اورشلیم آمده بودند دور او را گرفتند و اتّهامات سختی علیه او بیان كردند كه قادر به اثبات آنها نبودند. 8پولس از خود دفاع كرده گفت: «من نه نسبت به شریعت یهود مرتكب خطایی شدهام و نه علیه معبد بزرگ یا قیصر اقدامی کردهام.» 9امّا فستوس كه مایل بود مورد توجّه یهودیان قرار گیرد، رو به پولس كرد و گفت: «آیا میخواهی به اورشلیم بروی و در آنجا در حضور خود من محاكمه شوی؟» 10پولس جواب داد: «من هم اكنون در دادگاه قیصر یعنی در آنجایی كه باید محاكمه شوم ایستادهام. چنانکه خود شما به خوبی آگاهید، من مرتكب هیچ جرمی علیه یهودیان نشدهام. 11اگر مجرم هستم و چنانکه كاری کردهام كه مستوجب اعدام است، از مرگ نمیگریزم. امّا اگر مرتكب هیچیک از کارهایی كه این اشخاص به من نسبت میدهند نشدهام، هیچکس حق ندارد مرا به دست آنان بسپارد. من تقاضا میکنم كه قیصر شخصاً به پرونده من رسیدگی نماید.» 12فستوس پس از تبادل نظر با مشاوران خود پاسخ داد: «حال كه از قیصر دادخواهی میکنی به پیشگاه قیصر خواهی رفت.»
پولس در حضور اغریپاس پادشاه
13پس از مدّتی اغریپاس پادشاه و همسرش برنیكی به قیصریه آمدند تا به فستوس خیرمقدم بگویند 14و چون روزهای زیادی در آنجا ماندند، فستوس سوابق پولس را در اختیار پادشاه گذاشت و گفت: «یک زندانی در اینجاست، كه فیلیكِس او را به من تحویل داده است. 15وقتی به اورشلیم رفتم، سران كاهنان و مشایخ یهود از او رسماً به من شكایت كردند و تقاضای محكومیّت او را داشتند. 16من به آنان جواب دادم كه شیوهٔ روم این نیست كه متّهمی را به مدّعیان تسلیم نماید، مگر آنكه اول او را با مدّعیان خود روبهرو نموده و به او فرصتی بدهد كه در مورد این اتّهامات از خود دفاع كند. 17پس وقتی به اینجا آمدند، من بدون اتلاف وقت در روز بعد در دادگاه حاضر شدم و دستور دادم او را بیاورند. 18وقتی مدّعیان او برخاستند و علیه او صحبت كردند، او را به هیچیک از جرمهایی كه من انتظار داشتم، متّهم نساختند. 19فقط دربارهٔ دین خودشان و شخصی به نام عیسی كه مرده و پولس ادّعا میكند زنده است، اختلاف عقیده داشتند. 20چون در بررسی این امور تردید داشتم، از او پرسیدم که آیا مایل است به اورشلیم برود تا در آنجا به این موضوع رسیدگی شود. 21امّا وقتی پولس تقاضا كرد كه تا زمانیکه امپراتور به كارش رسیدگی نكرده تحت نظر بماند، من دستور دادم او را تحت نظر نگاه دارند تا در وقت مناسب او را به حضور قیصر بفرستم.» 22اغریپاس به فستوس گفت: «بسیار مایلم شخصاً سخنان او را بشنوم.» فستوس پاسخ داد: «بسیار خوب! فردا سخنان او را خواهید شنید.» 23روز بعد اغریپاس و برنیكی با تشریفات تمام به دربار وارد شدند و با گروهی از سرهنگان و بزرگان شهر در آنجا جلوس نمودند. به فرمان فستوس پولس را حاضر كردند. 24در این وقت فستوس گفت: «ای اغریپاس پادشاه و ای تمام کسانیکه در اینجا حضور دارید، شما مردی را روبهروی خود میبینید كه اكثر یهودیان، چه در اورشلیم و چه در اینجا، نزد من از او شكایت كردهاند و با فریاد خواستهاند كه او نباید دیگر زنده بماند. 25نظر خود من این است كه كاری نكرده كه مستوجب مرگ باشد، ولی چون از امپراتور تقاضای دادخواهی كرده است، تصمیم گرفتم وی را به پیشگاه او بفرستم. 26و چون مطلب مخصوصی ندارم كه به امپراتور بنویسم، او را در اینجا نزد شما و مخصوصاً به حضور شما اغریپاس پادشاه آوردم تا در نتیجهٔ این بازجویی مقدّماتی، بتوانم مطلبی تهیّه نموده برای او بنویسم، 27زیرا معقول به نظر نمیرسد كه یک زندانی را بدون مدارک كافی به نزد امپراتور بفرستم.»
26
دفاع پولس در حضور اغریپاس
1اغریپاس خطاب به پولس گفت: «ما به تو اجازه میدهیم كه از خود دفاع كنی» پولس دستهای خود را گشود و از خود چنین دفاع كرد:
2«ای اغریپاس پادشاه، برای من كمال خوشوقتی است كه امروز در پیشگاه آن حضرت در خصوص شكایاتی كه یهودیان از من دارند به دفاع برمیخیزم. 3و بیشتر از این خوشوقتم كه آن جناب به همهٔ آداب و رسوم یهودیان و اختلافات بین آنان آشنایی كامل دارید. تمنّا دارم لطف فرموده به عرایض بنده توجّه نمایید.
4«همهٔ یهودیان به خوبی میدانند كه جوانی من چگونه گذشته است و میدانند كه از همان ابتدا چگونه در بین ملّت خودم و در اورشلیم زندگی كردم. 5آنان مرا از اول میشناختند و اگر بخواهند میتوانند آن را تصدیق كنند. آنها میدانند كه من عمری را در فریسیگری یعنی پیروی از دقیقترین فرقههای دین خود گذراندهام. 6و حالا بهخاطر امید به آن وعدهای كه خدا به نیاکان ما داده است محاكمه میشوم. 7این همان وعدهای است كه دوازده طایفهٔ ما امید دارند كه روزی انجام آن را ببینند و از صمیم قلب شب و روز عبادت میکنند. آری، بهخاطر همین امید است كه یهودیان از من شكایت کردهاند. ای پادشاه، 8چرا به نظر آن جناب محال میآید كه خدا مردگان را زنده گرداند؟
9«خود من روزی این را وظیفهٔ خود میدانستم كه به هر وسیلهای با عیسای ناصری مخالفت نمایم. 10و در اورشلیم همین كار را كردم و با اختیاراتی كه از سران كاهنان گرفتم، بسیاری از مقدّسان را به زندان انداختم و وقتی آنان را میكشتند برضدشان رأی میدادم. 11مدّت مدیدی ایشان را در كنیسهها میزدم و سعی میكردم آنان را به انكار ایمانشان مجبور سازم. خشم و غضب من به جایی رسید كه تا شهرهای دوردست آنها را تعقیب میكردم و آزار میرساندم.
سخنان پولس دربارهٔ ایمان خود
12«در چنین حالی با داشتن اختیارات تامّ و دستوراتی از جانب سران كاهنان به دمشق میرفتم كه 13در هنگام ظهر در بین راه، ای پادشاه، نوری از آسمان روشنتر از نور خورشید به دور من و همسفرانم تابید. 14همگی به زمین افتادیم. بعد من صدایی شنیدم كه به زبان عبری به من میگفت 'ای شائول، ای شائول، چرا بر من جفا میكنی؟ بر میخها لگدزدن كار آسانی نیست.' 15پرسیدم: 'خداوندا تو كیستی؟' خداوند گفت: 'من همان عیسایی هستم كه تو به من جفا میرسانی. 16بلند شو و روی پای خود بایست. من به تو ظاهر شدم تا تو را به خدمت خود منصوب كنم. تو باید دربارهٔ آنچه امروز دیدهای و آنچه در آینده خواهی دید شهادت دهی. 17من تو را از دست این قوم و نیز از دست ملّتهای بیگانه كه تو را نزد آنان میفرستم خواهم رهانید. تو را میفرستم 18تا چشمهای آنان را باز كنی و ایشان را از تاریكی به روشنایی و از قلمرو شیطان به سوی خدا بازگردانی تا از راه ایمان به من، گناهانشان آمرزیده شود و در بین مقدّسین خدا سهمی داشته باشند.'
سخنان پولس دربارهٔ خدمات خود
19«بنابراین ای اغریپاس پادشاه، من نسبت به رؤیای آسمانی نافرمانی نكردم، 20بلكه اول به یهودیان ساكن دمشق و اورشلیم و سرتاسر یهودیه و سپس در میان ملل غیر یهود اعلام میكردم كه باید توبه كنند و به سوی خدا برگردند و طوری زندگی كنند كه شایستهٔ این توبه باشد. 21به همین دلیل یهودیان مرا در معبد بزرگ گرفتند و میخواستند مرا بكشند. 22امّا به یاری پروردگار امروز در اینجا ایستادهام و به همه، به كوچک و بزرگ، شهادت میدهم و چیزی جز آنچه انبیا و موسی از پیش خبر دادهاند به زبان نمیآورم، 23یعنی مسیح باید متحمّل درد و رنج شود و نخستین كسی باشد كه پس از مرگ زنده میشود تا طلوع نور را به این قوم و ملل دیگر اعلام فرماید.»
دعوت اغریپاس به ایمان
24وقتی دفاع پولس به اینجا رسید، فستوس فریاد زد: «ای پولس، عقلت را از دست دادهای! زیادی علم تو را دیوانه كرده است.» 25پولس پاسخ داد: «خیر عالیجناب فستوس، دیوانه نیستم، بلكه در كمال هشیاری عین حقیقت را بیان میكنم. 26پادشاه از این چیزها اطّلاع دارند و من میتوانم آزادانه پیش آن جناب صحبت كنم. فكر نمیكنم در این باره چیزی از نظر ایشان دور مانده باشد، زیرا هیچیک از آنها در خفا صورت نگرفته است. 27ای اغریپاس پادشاه، آیا شما به انبیا عقیده دارید؟ میدانم كه عقیده دارید.» 28اغریپاس به پولس گفت: «خیال میكنی به این زودی میتوانی مرا مسیحی كنی؟» 29پولس گفت: «از خدا میخواهم كه دیر یا زود نه تنها حضرتعالی بلكه جمیع كسانیكه امروز سخنان مرا میشنوند مثل من بشوند، البتّه نه مثل من در این زنجیرها.» 30آنگاه پادشاه از جا برخاست و فرماندار و برنیكی و بقیّهٔ حاضران هم برخاستند. 31وقتی از تالار بیرون رفتند به یكدیگر گفتند: «این شخص كاری كه مستوجب اعدام یا زندان باشد انجام نداده است.» 32اغریپاس به فستوس گفت: «اگر از قیصر دادخواهی نكرده بود، میتوانست آزاد شود.»
27
عزیمت پولس به روم
1وقتی قرار بر این شد كه ما از راه دریا به ایتالیا سفر كنیم، پولس و چند زندانی دیگر را به سروانی به نام یولیوس از هنگ اوغسطس تحویل دادند. 2به كشتی ادرامیتینی كه عازم بندرهای استان آسیا بود سوار شدیم و حركت كردیم و اَرِسْتَرخُس مقدونی از اهالی تسالونیكی همراه ما بود. 3روز بعد در بندر صیدون لنگر انداختیم و یولیوس به پولس محبّت كرد و اجازه داد كه در آنجا به دیدن دوستان خود برود و مایحتاج خود را از آنان بگیرد. 4از آنجا بار دیگر راه دریا را در پیش گرفتیم و چون باد از جهت مخالف میوزید از حاشیهٔ قبرس كه باد پناه بود، عبور نمودیم 5و پس از گذشتن از آبهای قیلیقیه و پمفیلیه به میرای لیكیه رسیدیم. 6سروان در آنجا یک كشتی اسكندریهای را كه عازم ایتالیا بود پیدا كرد و ما را سوار آن نمود. 7روزهای زیادی به آهستگی پیش میرفتیم و با زحمت فراوان به بندر قنیدوس رسیدیم و چون باد مخالف ما بود، جهت دیگر را در پیش گرفتیم و از كنار دماغهٔ سَلْمُونی و ساحل جزیرهٔ كریت كه پناهگاه بود، راندیم. 8به سختی از آنجا گذشته به نزدیكیهای شهر لسائیه به محلی به نام «بندر نیک» رسیدیم. 9مدّت زیادی در آنجا گذرانیده بودیم و دیگر ادامهٔ سفر ما با خطر روبهرو بود، زیرا مدّت زیادی از روز كفّاره، كه در اوایل پاییز است میگذشت. پس پولس به آنها نصیحت نموده 10گفت: «آقایان، میبینم كه سفر ما از اینجا به بعد پرخطر خواهد بود. به كشتی و بار آن خسارت و زیان خواهد رسید و برای خود ما هم تلفات جانی خواهد داشت.» 11امّا سروان به حرفهای ناخدای كشتی و صاحب آن بیشتر توجّه داشت تا به سخنان پولس 12و نظر به اینكه آن بندر برای اقامت زمستانی نامناسب بود، اكثر آنان صلاح دانستند كه از آنجا حركت كنند تا شاید به فینکاس برسند و زمستان را در آنجا كه بندری كریتی و رو به شمال غربی و جنوب غربی است بگذرانند.
توفان دریا
13پس وقتی نسیم جنوبی برخاست به تصوّر آنكه به مقصود خود رسیدهاند، لنگر كشتی را برداشتند و از نزدیک كنارهٔ كریت گذشتیم. 14امّا طولی نكشید كه باد شدیدی كه به باد شمال شرقی معروف است از خشكی به طرف ما برخاست و 15به كشتی زد و ما قادر نبودیم كشتی را مستقیماً در خلاف جهت باد هدایت كنیم، بنابراین خود را به دست باد سپردیم تا با جریان آن پیش رویم. 16در پناه جزیرهٔ كوچكی به نام كاودا با زحمت زیاد توانستیم قایق كشتی را به اختیار خود درآوریم. 17آنان قایق را به كشتی سوار كردند و با طناب اطراف كشتی را محكم بستند و از ترس اینكه مبادا كشتی در جاهای كمعمق خلیج صیدرا گیر كند، بادبان كشتی را پایین كشیدند و ما همچنان با جریان باد پیش میرفتیم. 18باد شدید ادامه داشت، به طوری كه روز دوم بار كشتی را به دریا ریختند 19و در روز سوم اسباب و لوازم كشتی را با دست خود به دریا انداختند. 20روزهای متمادی نه آفتاب به چشم میخورد و نه ستارگان. باد همچنان با شدّت میوزید و دیگر هیچ امیدی به نجات ما نبود. 21وقتیکه مدّت مدیدی بدون غذا راه پیمودند، پولس در میان ایشان ایستاد و گفت: «ای دوستان، كاش به حرفهای من گوش میدادید و از كریت سفر نمیکردید تا از اینهمه آسیب و زیان در امان باشید. 22خوب، حالا كه اینطور شده از شما میخواهم كه خود را نبازید. هیچ آسیبی به جان كسی نخواهد رسید، فقط كشتی از دست خواهد رفت، 23زیرا دیشب فرشتهٔ آن خدایی كه من از آن او هستم و او را میپرستم در كنار من ایستاد 24و گفت: 'ای پولس نترس. زیرا تو باید در حضور امپراتور حاضر شوی و خدا جان همهٔ همسفرانت را به تو بخشیده است.' 25پس آقایان باید قویدل باشید، زیرا من به خدا ایمان دارم و میدانم همانطور كه به من گفته است خواهد شد. 26ولی به كنارهٔ یكی از این جزایر رانده خواهیم شد.»
27وقتی شب چهاردهم فرا رسید و ما هنوز در دریای آدریاتیک از اینسو به آنسو رانده میشدیم نزدیک نصف شب ملاحان احساس كردند كه به خشكی نزدیک میشوند. 28پس عمق پیمایی كردند و به عمق تقریباً سی و هشت متر رسیدند و به فاصلهٔ كوتاهی دوباره اندازهگیری نمودند و به عمق بیست و هفت متری رسیدند 29و چون میترسیدند كه به صخرهها بخوریم، چهار لنگر از پشت كشتی به دریا انداختند و دعا میکردند كه زودتر روز شود. 30ملاحان میخواستند كشتی را ترک كنند و برای عملی ساختن نقشهٔ خود به بهانهٔ اینكه میخواهند لنگرها را از جلوی كشتی به دریا بیندازند قایق را به آب انداختند. 31امّا پولس به سروان و سربازان گفت: «اگر ملاحان در كشتی نمانند نجات شما ممكن نخواهد بود.» 32پس سربازان طنابهای قایق را بریدند و آن را رها كردند. 33كمی قبل از سپیدهدَم پولس به همه اصرار میکرد كه چیزی بخورند. او گفت: «امروز چهارده روز است كه در بلاتكلیفی به سر میبرید و چیزی نخوردهاید. 34تمنّا دارم چیزی بخورید زیرا نجات جان شما بسته به آن است. مویی از سر هیچیک از شما كم نخواهد شد.» 35با این سخنان نان را برداشت و در حضور همهٔ آنان پس از آنكه خدا را شكر نمود پاره كرد و شروع به خوردن نمود. 36پس همه قویدل گشتند و غذا خوردند. 37(تعداد ما در كشتی جمعاً دویست و هفتاد و شش نفر بود.) 38پس از آنكه سیر شدند، بقیّهٔ غلّه را به دریا ریختند تا كشتی را سبک نمایند.
درهم شكستن كشتی
39وقتی صبح شد، ملاحان خشكی را نشناختند امّا متوجّه خلیجی با ساحل شنی شدند. تصمیم گرفتند كه در صورت امكان كشتی را در آنجا به گِل بنشانند. 40سپس ریسمان لنگرها را بریدند و آنها را در دریا رها كردند و همان موقع بندهای سكّان را هم شُل كردند و بادبان جلوی كشتی را بالا كشیدند و كشتی را یكراست به طرف ساحل راندند. 41كشتی به یكی از تپّههای زیر آب برخورد كرد و در آنجا گیر نموده دماغهٔ كشتی ثابت و بیحرکت ماند ولی قسمت عقب در نتیجهٔ برخورد با امواج شدید درهم شكست. 42در این موقع سربازان فكر میکردند بهتر است زندانیان را بكشند، مبادا كسی از ایشان به وسیلهٔ شنا فرار كند. 43امّا سروان كه میخواست پولس را سالم به مقصد برساند، مانع انجام نقشهٔ آنان شد. او دستور داد اول کسانیکه شنا بلد بودند، از كشتی به داخل آب بپرند و خود را به خشكی برسانند. 44و بقیّهٔ یا روی تخته پارهها و یا روی قطعات كشتی به دنبال آنان بروند. به این ترتیب همهٔ ما صحیح و سالم به خشكی رسیدیم.
28
در جزیرهٔ مالت
1وقتی صحیح و سالم به ساحل رسیدیم، فهمیدیم كه نام آن جزیره مالت است. 2مردم آن جزیره به ما محبّت بسیار كردند و چون هوا سرد بود و باران میبارید آتش بزرگی افروختند و از ما پذیرایی كردند. 3پولس مقداری هیزم جمع كرده بود و وقتی آن را روی آتش گذاشت به علّت حرارت آتش ماری از میان آن بیرون آمد و به دست او چسبید. 4همینكه بومیان مار را به دست او آویزان دیدند، به یكدیگر گفتند: «این شخص حتماً قاتل است كه با وجود اینكه از دریا نجات پیدا كرد، الههٔ عدالت اجازه نمیدهد كه او زنده بماند.» 5امّا پولس مار را روی آتش انداخت و اصلاً آسیبی ندید. 6آنان منتظر بودند كه هر لحظه بدنش ورم كند و یا ناگهان نقش زمین گردد. امّا وقتی مدّت زیادی منتظر ماندند و دیدند كه هیچ آسیبی به او نرسیده است، عقیده آنها عوض شد و گفتند كه او یكی از خدایان است. 7در نزدیكیهای آن محل املاكی وجود داشت كه متعلّق به پوبلیوس، حاكم آن جزیره بود. این شخص ما را به خانه برد و مدّت سه روز با كمال مهربانی از ما پذیرایی كرد. 8از قضا پدر پوبلیوس بستری و مبتلا به تب نوبه و اسهال خونی بود. پولس به بالین او رفت و پس از دعا بر او دست گذاشت و او را شفا داد. 9پس از این جریان سایر بیماران آن جزیره هم آمدند و شفا یافتند. 10آنان در مقابل، هدایای فراوانی به ما دادند و وقتی خواستیم آنجا را ترک كنیم چیزهایی كه در سفر مورد احتیاج ما بود برای ما به كشتی آوردند.
رسیدن پولس به روم
11پس از سه ماه اقامت در آن جزیره با یک كشتی اسكندریهای، كه علامت دو پیكر جوزا داشت و زمستان را در آنجا توقّف كرده بود، به راه افتادیم. 12در شهر سراكیوس لنگر انداختیم و سه روز در آنجا توقّف نمودیم. 13بار دیگر با كشتی از آنجا حركت كرده به ریغیون رفتیم. بعد از یک روز باد جنوبی برخاست و دو روز طول كشید كه به بندر پوطیولی رسیدیم. 14در آنجا ایماندارن را پیدا كردیم و به دعوت آنان مدّت یک هفته در آنجا ماندیم و به این ترتیب به روم رسیدیم. 15مسیحیان آن شهر وقتی شنیدند كه ما در راه هستیم تا بازار آپیاس و دهکدهای به نام «سه میخانه» به استقبال ما آمدند و چون پولس آنان را دید، خدا را شكر نموده و دلگرم شد. 16وقتی به روم رسیدیم، پولس اجازه یافت كه با یک نگهبان رومی در خانهای جداگانه زندگی كند.
بشارت پولس در روم
17بعد از سه روز پولس رهبران یهودیان آنجا را دعوت كرد و وقتی آنها جمع شدند به ایشان گفت: «ای برادران، من كه هرگز عملی علیه ملّت و یا آیین نیاکانمان انجام ندادهام، در اورشلیم دستگیر و تسلیم رومیان شدم. 18رومیان از من بازپرسی نمودند و میخواستند مرا آزاد سازند زیرا پی بردند كه من هیچ كاری نکردهام كه مستوجب مرگ باشم. 19امّا یهودیان مخالفت كردند و من هیچ راهی نداشتم جز اینكه از امپراتور دادخواهی نمایم، البتّه من هیچ شكایتی هم علیه ملّت خود ندارم. 20به این سبب از شما دعوت كردم تا شما را ببینم و با شما گفتوگو كنم. زیرا من بهخاطر همان امیدی كه اسرائیل دارد، به طوری كه میبینید، گرفتار زنجیرم.» 21به او گفتند: «هیچ نامهای دربارهٔ تو از یهودیه به ما نرسیده است و از برادران ما هم كسی به اینجا نیامده است كه دربارهٔ تو گزارشی داده باشد و یا سخن بدی به زیان آورده باشد. 22امّا ما مایل هستیم عقاید و نظرات تو را از زبان خودت بشنویم. آنچه ما دربارهٔ این فرقهٔ جدید میدانیم آن است كه همه از آن ایراد میگیرند.»
23پس روزی را تعیین كردند و عدّهٔ زیادی برای دیدن او به منزلش آمدند. او به تفصیل از صبح تا شب دربارهٔ پادشاهی خدا برای آنها سخن گفت و كوشید با مراجعه به تورات موسی و نوشتههای انبیا آنان را نسبت به عیسی متقاعد سازد. 24بعضی از آنها سخنان او را قبول كرده ایمان آوردند، ولی دیگران در بیایمانی خود باقی ماندند. 25آنها بدون آنكه بین خودشان توافقی حاصل شود متفرق گشتند. امّا قبل از رفتن آنها پولس اظهار داشت: «روحالقدس به وسیلهٔ اشعیای نبی به نیاکان شما چه خوب گفته است:
26'پیش این قوم برو و به آنها بگو:
بسیار خواهید شنید ولی درک نخواهید كرد
و پیوسته خواهید نگریست ولی نخواهید دید،
27زیرا دلهای این قوم سخت
و گوشهایشان سنگین
و چشمانشان بسته شده است
مبادا با چشم خود ببینند
و با گوش خود بشنوند
و با قلب خود بفهمند و برگردند
و من آنان را شفا بخشم.'
28«پس بدانید كه این نجات الهی در اختیار غیر یهودیان گذاشته شده است و آنها آن را خواهند پذیرفت.» [ 29چون پولس این سخنان را گفت، یهودیان رفتند و با یكدیگر بشدّت مباحثه میکردند.]
30پولس دو سال تمام در منزل اجارهای خود زندگی كرد و در خانهاش به روی همه باز بود. 31او پادشاهی خدا را اعلام میکرد و دربارهٔ عیسی مسیح خداوند بسیار صریح و بدون هیچ مانعی تعلیم میداد.
© 2007 United Bible Societies
فصل بعدی
كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب میباشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده میشود.
كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید میباشد.
برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.