1
فرمان تصرّف کنعان
1بعد از وفات موسی خدمتگزار خداوند، خداوند به دستیار موسی، یعنی یوشع پسر نون گفت: 2«خادم من موسی، وفات یافته است. پس تو و همهٔ مردم اسرائیل آماده شوید تا از رود اردن عبور کرده به سرزمینی که من به آنها خواهم داد، بروید. 3همانطور كه به موسی گفتهام به شما هم میگویم، هر جایی که پای شما به آن برسد، آنجا را به شما خواهم داد. 4حدود سرزمینهای شما، از جنوب به بیابان، از شمال به کوههای لبنان، از مغرب به سواحل مدیترانه و از مشرق به رود فرات خواهد رسید. همچنین سرزمین حِتّیان را در اختیار شما میگذارم. 5همانطور که با موسی بودهام با تو نیز خواهم بود و تا پایان عمرت، هیچکس نخواهد توانست، در برابر تو مقاومت کند. همیشه همراه تو خواهم بود و هرگز تو را ترک نخواهم کرد. 6دلیر و شجاع باش، زیرا تو این قوم را رهبری خواهی کرد تا سرزمینی را که به نیاکانشان وعده دادهام، به دست آورند. 7قوی و دلیر باش و از تمام دستورات و قوانینی که موسی خدمتگزار من، به تو داده است، اطاعت کن و از آن منحرف نشو تا در هر کاری که میکنی موفّق گردی. 8کتاب تورات را همیشه درنظر داشته باش. آن را بخوان و دربارهٔ آن روز و شب تفکّر کن تا بتوانی تمام دستوراتی که در آن نوشته شده، پیروی و اطاعت نمایی. آنگاه موفّق و کامیاب خواهی شد. 9باز میگویم: دلیر و شجاع باش، ترس و شک به دل خود راه مده، زیرا خداوند خدای تو در همهجا همراه توست.»
دستور یوشع به قوم
10پس یوشع به رهبران قوم دستور داد که 11به همهٔ مردم در اردو بگویید «آذوقهٔ خود را تهیّه كنید، زیرا بعد از سه روز از رود اردن عبور خواهیم کرد و سرزمینی را که خداوند به ما وعده فرموده است، تصرّف خواهیم نمود.»
12یوشع به بزرگان طایفهٔ رئوبین و جاد و نصف طایفهٔ منسی، خاطرنشان کرده گفت: 13«کلام موسی، خادم خداوند را به یاد داشته باشید که فرمود: خداوند خدای شما زمینی برای شما آماده کرده است تا در آن ساکن شده، آرامی بیابید. 14شما با زنان، اطفال و گلّه و رمهٔ خود به آسودگی در این سرزمین در این سوی رود اردن زندگی کنید. امّا مردان مسلّح، باید برای جنگ آماده باشند و پیشاپیش بقیّهٔ قوم از رود اردن عبور کنند تا آنها را در تصرّف آن سرزمین یاری نمایند. 15همراه آنها بمانید تا آنها زمینی را، که در غرب رود اردن است و خداوند وعدهٔ مالکیّت آن را به آنها داده است، تصرّف کنند و وقتیکه همگی آرام و آسوده شدند، آنگاه شما میتوانید به وطن خود، در شرق رود اردن، که خادم خداوند، موسی به شما داده است، بازگردید.»
16همگی موافقت کردند و گفتند: «هرچه به ما امر کردی، بجا میآوریم و به هر جایی که ما را بفرستی، میرویم. 17همانطور که همیشه موسی را اطاعت میکردیم، از تو هم اطاعت مینماییم. و دعا میکنیم، همانطور که خداوند خدای تو همراه موسی بود، همراه تو نیز باشد! 18و هرکسی که با تو مخالفت نماید، یا از دستورات تو سرپیچی كند، کشته خواهد شد. پس دلیر و شجاع باش.»
2
یوشع جاسوسانی به اریحا میفرستد
1پس یوشع پسر نون، دو نفر جاسوس را محرمانه از اردوی اقاقیا به کنعان فرستاد و گفت: «بروید و وضعیّت و شرایط آنجا، مخصوصاً شهر اریحا را بررسی کنید.» آن دو رفتند و در آنجا، در خانهٔ زن فاحشهای به نام راحاب، شب را به سر بردند. 2به پادشاه اریحا خبر رسید که چند نفر اسرائیلی برای جاسوسی وارد سرزمین شدهاند. 3پادشاه اریحا به راحاب پیغام فرستاده گفت: «مردانی که در خانهٔ تو هستند، جاسوس میباشند. آنها را به ما تحویل بده.»
4امّا راحاب آن دو نفر را پنهان کرده گفت: «بلی آنها نزد من آمدند، ولی من نفهمیدم که از کجا آمده بودند. 5هنگام غروب آفتاب، پیش از آنکه دروازههای شهر بسته شود، اینجا را ترک کردند و نمیدانم به کجا رفتند. اکنون نیز اگر عجله کنید، میتوانید آنها را دستگیر نمایید.» 6امّا راحاب آنها را در پشت بام، زیر ساقهٔ الیاف کتان که در آنجا گذاشته بود، پنهان کرده بود. 7فرستادگان پادشاه تا نزدیک رود اردن به تعقیب جاسوسان رفتند. بعد از رفتن آنها، دروازههای شهر بسته شد.
8پیش از آنکه جاسوسان بخوابند، راحاب به پشت بام رفت 9و به آنها گفت: «من میدانم که خداوند این سرزمین را به شما داده است. همهٔ مردم این سرزمین از شما میترسند و هر وقت نام اسرائیل را میشنوند، به وحشت میافتند. 10ما شنیدهایم که وقتی از سرزمین مصر خارج میشدید، چطور خداوند دریای سرخ را برای شما خشک کرد و چگونه سیهون و عوج، دو پادشاه اموریان در شرق رود اردن را از بین بردید. 11همینکه خبر آن به گوش ما رسید همگی از ترس شما به وحشت افتادیم و دل و جرأت خود را از دست دادیم. زیرا خداوند خدای شما، خدای آسمان و زمین است. 12-13پس اکنون به نام خداوند قسم بخورید تا همانطور که من با شما با مهربانی رفتار کردم، شما هم با فامیل من به خوبی رفتار کنید و نشانهای به من دهید که پدر، مادر، برادران، خواهران من و خانوادهٔ ایشان را از بین نبرید، بلکه از مرگ نجات بدهید.»
14آنها به راحاب گفتند: «اگر به آنچه میگوییم عمل نکنیم، خدا ما را بکشد. اگر تو از نقشهٔ ما چیزی به کسی نگویی، قول میدهیم وقتی خداوند این سرزمین را به ما داد، با شما با لطف و مهربانی رفتار کنیم.»
15سپس راحاب آنها را با ریسمان از پنجره به پایین فرستاد، چون خانهٔ او در کنار دیوار شهر قرار داشت. 16راحاب به آنها گفت: «به طرف کوه بروید و مدّت سه روز خود را در آنجا پنهان کنید تا کسانیکه در تعقیب شما هستند بازگردند، آنگاه پی کار خود بروید.»
17آنها به راحاب گفتند: «ما به وعدهای که به تو دادهایم، عمل خواهیم کرد. 18وقتی ما وارد سرزمین شما شدیم، این ریسمان قرمز را به پنجرهای که ما را از آن به پایین فرستادی ببند. آنگاه تو باید پدر، مادر، برادران، خواهران و تمام خانوادهٔ پدرت را در خانهات جمع کنی. 19 هرکسی که از خانهٔ تو خارج شده، به کوچه برود، خونش به گردن خودش میباشد و گناه ما نخواهد بود. امّا اگر به کسیکه در خانهٔ تو باشد، صدمهای برسد، ما مسئول خواهیم بود. 20اگر تو از نقشهٔ ما به کسی اطّلاع بدهی، آنگاه ما مجبور نخواهیم بود به وعدهٔ خود که به تو دادهایم، عمل کنیم.» 21راحاب قبول کرد و آنها را روانه نمود. وقتی آنها رفتند او ریسمان قرمز را به پنجره بست.
22آنها به طرف کوه رفتند و مدّت سه روز در آنجا پنهان شدند تا وقتیکه فرستادگان پادشاه برگشتند. آنها تمام آن سرزمین را جستجو کردند، ولی جاسوسان را نیافتند. 23آنگاه جاسوسان از کوه پایین آمدند و از رود اردن عبور کرده، نزد یوشع پسر نون برگشتند. پس همهٔ وقایع سفر خود را به او گزارش دادند.
24سپس آنها گفتند: «اکنون به ما ثابت شد که خداوند همهٔ آن سرزمین را به ما داده است؛ زیرا تمام مردم آنجا از ترس ما به وحشت افتادهاند.»
3
عبور قوم اسرائیل از رود اردن
1روز بعد، یوشع و تمام قوم اسرائیل صبح زود از خواب بیدار شدند؛ اردوگاه اقاقیا را ترک کرده، به سمت رود اردن حرکت کردند و مادامی که منتظر عبور از رود بودند، در آنجا اردو زدند. 2-3بعد از سه روز رهبران قوم در سرتاسر اردوگاه گشتند و به مردم گفتند: «وقتی کاهنان را دیدید که صندوق پیمان خداوند را میبرند، از اردوگاهتان خارج شوید و به دنبال آنها بروید. 4چون شما راه را نمیدانید، آنها شما را راهنمایی میکنند. امّا یادتان باشد که هرگز به صندوق پیمان خداوند نزدیک نشوید و دست کم یک کیلومتر از آن فاصله داشته باشید.»
5یوشع به مردم گفت: «خود را پاک کنید، زیرا خداوند فردا معجزات بزرگی نشان خواهد داد.» 6بعد به کاهنان فرمان داد که صندوق پیمان خداوند را گرفته، پیشاپیش مردم بروند و آنها طبق فرمان یوشع عمل کردند.
7خداوند به یوشع فرمود: «امروز تو را نزد قوم اسرائیل سرفراز میسازم تا آنها بدانند که همانطور كه همراه موسی بودم با تو نیز هستم. 8به کاهنانی که صندوق پیمان را حمل میکنند بگو، وقتی به کنار رود اردن رسیدند، داخل رود نشوند بلکه در همانجا بایستند.»
9یوشع به مردم گفت: «بیایید و بشنوید که خداوند خدای شما، چه فرموده است. 10به این وسیله خواهید دانست که خدای زنده در بین شماست و بدون شک کنعانیان، حِتّیان، حویان، فِرزیان، جرشیان، اموریان و یبوسیان را، از سر راه شما دور میکند. 11صندوق پیمان خداوند خدایی که مالک تمام زمین است، پیش از شما داخل رود اردن میگردد. 12پس دوازده نفر را به نمایندگی از دوازده طایفهٔ اسرائیل برای وظیفهٔ خاصّی انتخاب کنید. 13همین که پای کاهنان حامل صندوق خداوند که صاحب تمام زمین است، به آب رود اردن برسد، آب از جریان باز میایستد و مانند سد روی هم انباشته میشود.»
14مردم از اردوگاه حرکت کردند و کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند پیشاپیش آنها به راه افتادند. 15-16در آن وقت سال، چون موسم درو بود آب تا کنارهٔ رود بالا آمده بود. همین که کاهنان پای خود را در آب گذاشتند، آبی که از طرف بالا جریان داشت، از حرکت باز ماند و در مسافت دوری تا شهر آدم، در نزدیکی صرتان جمع شد و آبی که پایینتر از آنجا بود تا دریای مرده قطع شد، به طوری که قوم توانستند در جایی که مقابل اریحا بود، از رود عبور کنند. 17 کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند، در وسط رود اردن بر روی خشکی ایستادند تا همهٔ مردم از رود گذشتند.
4
دوازده سنگ یادبود
1وقتیکه همهٔ مردم به سلامتی از رود اردن عبور کردند، خداوند به یوشع فرمود: 2«دوازده نفر، یکی از هر طایفه انتخاب کن 3به آنها بگو که هرکدام یک سنگ از همان جای خشک رودخانه که کاهنان ایستادهاند، بردارند و در جایی که امشب اردو میزنید، بگذارند.»
4پس یوشع آن دوازده نفر نمایندهٔ طایفههای اسرائیل را فرا خوانده، 5به آنها گفت: «به رود اردن، جایی که صندوق پیمان خداوند خدایتان قرار دارد، بروید و هر کدام به نمایندگی از هر طایفهٔ اسرائیل، یک سنگ را بر روی شانهٔ خود بیاورید. 6آن دوازده سنگ، کارهای بزرگی را كه خداوند برای آنها انجام داده است، به یاد میآورند. و در آینده چون فرزندان شما بپرسند که این سنگها برای چیست، 7شما به آنها بگویید که وقتی صندوق پیمان خداوند از رود اردن عبور میکرد، جریان آب قطع شد و به همین سبب، این سنگها برای بنیاسرائیل خاطرهای جاودانه میباشند.»
8آنها دستور یوشع را بجا آوردند و همانطور که خداوند فرموده بود، به نمایندگی از دوازده طایفهٔ اسرائیل دوازده سنگ از رود اردن آورده، در جایی که اردوگاه ایشان بود، قرار دادند. 9یوشع در وسط رودخانه، جایی که کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند ایستاده بودند نیز دوازده سنگ بر روی هم قرار داد. آن سنگها تا به حال در همانجا قرار دارند. 10کاهنان در وسط رودخانه ایستادند تا آنچه را که خداوند به یوشع دستور داده بود، انجام شود. همانطور که موسی به یوشع فرموده بود.
قوم با عجله از رودخانه عبور کرد. 11بعد از آنکه همگی به آن طرف رودخانه رسیدند، کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند، پیشاپیش مردم به راه افتادند. 12مردان طایفهٔ رئوبین، جاد و نصف طایفهٔ منسی برحسب دستور موسی، پیشاپیش مردم دیگر حرکت کردند. 13در حدود چهل هزار نفر، همگی مسلّح و آماده برای جنگ از صحرای اریحا گذشتند. 14در آن روز خداوند یوشع را در نظر بنیاسرائیل سرافراز نمود و در تمام طول عمرش همانطور که به موسی احترام میگذاشتند، به او نیز احترام میگذاشتند.
15-16خداوند به یوشع فرمود: «به کاهنان حامل صندوق پیمان خداوند بگو که از رود اردن خارج شوند.» 17پس یوشع امر کرد که آنها از رودخانه بیرون بیایند. 18همین که کاهنان از رود اردن خارج شدند و پای به خشکی گذاشتند، آب رودخانه دوباره به حالت اول خود برگشت و آب آن بر تمام کنارههایش جاری شد.
19روزی که مردم اسرائیل از رود اردن عبور کردند، روز دهم ماه اول سال بود و آنها در جلجال، در سرحد شرقی اریحا، اردو زدند. 20یوشع در آنجا دوازده سنگی را که از رود اردن آورده بودند، بر روی هم نصب کرد. 21آنگاه به مردم گفت: «در آینده وقتی فرزندان شما بپرسند که این سنگها برای چیست؟ 22شما به آنها بگویید که این سنگها به یادبود روزی است که مردم اسرائیل از میان رود اردن، از خشکی عبور کردند. 23بگویید که خداوند خدای ما، آب رود اردن را خشک کرد و آن را نگه داشت تا همگی از رود عبور کردند. درست مانند همان معجزهای که چهل سال پیش انجام شد، یعنی وقتیکه خداوند آب دریای سرخ را خشک کرد تا ما از آن عبور کنیم. 24تا تمام مردم روی زمین بدانند که قدرت خداوند عظیم است و شما نیز همیشه به خداوند خدای خود احترام بگذارید.»
5
مراسم ختنه در جلجال
1پادشاهان اموریان در غرب رود اردن و همهٔ پادشاهان کنعانیان در سواحل دریای مدیترانه، شنیدند که خداوند آب رود اردن را خشک نمود و مردم اسرائیل همگی از آن عبور کردند. بنابراین آنها از مردم اسرائیل بسیار ترسیدند و دل و جرأت خود را از دست دادند.
2آنگاه خداوند به یوشع فرمود: «از سنگ چخماق چاقو بساز و تمام مردان اسرائیل را ختنه کن.» 3پس یوشع از سنگ چخماق چاقو ساخت و مردان اسرائیل را بر تپّهٔ غُلفه ختنه کرد. 4-5دلیل ختنه این بود که هرچند همهٔ مردان جنگی اسرائیل، هنگامی که سرزمین مصر را ترک کردند ختنه شده بودند، امّا در طی چهل سال اقامت خود در بیابان مردند و پسرانی که از آن پس به دنیا آمدند، ختنه نشده بودند. 6قوم اسرائیل برای مدّت چهل سال سرگردان بودند. در آن مدّت، همهٔ مردان جنگی که سرزمین مصر را ترک کردند، درگذشتند. چون آنها از خداوند اطاعت نکردند، پس خداوند قسم خورد که نگذارد پای یکی از آنها هم به آن سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است و به مردم اسرائیل وعده فرموده بود، برسد. 7پس یوشع، پسران آن مردان را که قبلاً ختنه نشده بودند، ختنه کرد.
8وقتی مراسم ختنه به پایان رسید، تمام قوم در اردوهای خود ماندند تا زخمشان بهبود یابد. 9خداوند به یوشع فرمود: «امروز من آن لکهٔ ننگی را که بهخاطر غلامی در مصر از آن رنج میبردید، از شما دور کردم.» پس آن محل را که در آن مراسم ختنه صورت گرفت، جلجال یعنی دور کردن نامید که تا به امروز به همین نام یاد میشود.
عید فصح در جلجال
10بنیاسرائیل در دوران اقامت خود در جلجال نزدیک اریحا، مراسم عید فصح را، در عصر روز چهاردهم ماه برگزار نمودند. 11روز بعد برای اولین بار از محصولات سرزمین کنعان یعنی نان فطیر و حبوبات برشته شدهٔ آن سرزمین را خوردند. 12مَنّا دیگر نبارید و بنیاسرائیل دیگر هرگز از آن نداشتند، بلکه از آن به بعد از محصولات زمین کنعان خوردند.
رؤیای یوشع
13یوشع در نزدیکیهای شهر اریحا بود که ناگهان مردی که یک شمشیر برهنه در دست داشت، پیدا شد. یوشع نزد او رفته پرسید: «تو دوست ما هستی یا دشمن ما؟»
14آن شخص جواب داد: «هیچکدام، سپهسالار ارتش خداوند هستم.»
یوشع به سجده افتاد و گفت: «ای آقا، به بندهٔ خود چه امر میکنید؟»
15سپهسالار به او گفت: «کفشهایت را از پایت بیرون آور، زیرا جایی که ایستادهای، مقدّس است.» و یوشع اطاعت کرد.
6
سقوط اریحا
1دروازههای شهر اریحا را از ترس مردم اسرائیل بسته بودند، به طوری که نه کسی میتوانست داخل شود و نه کسی میتوانست خارج گردد. 2 خداوند به یوشع فرمود: «من شهر اریحا را با پادشاه و لشکر نیرومند آن به دست تو میدهم. 3شما باید مدّت شش روز، هر روز به همراه تمام سپاهیان خود به دور شهر بگردید. 4هفت کاهن، هر کدام با یک شیپور، که از شاخ قوچ ساخته شده باشد، پیشاپیش صندوق پیمان حرکت کنند. روز هفتم شهر را هفت مرتبه دور بزنید و کاهنان هم شیپور خود را بنوازند. 5همین که صدای بلند و طولانی شیپور کاهنان را شنیدید، همهٔ مردم با صدای بلند فریاد کنند. آن وقت دیوارهای شهر اریحا فرو میریزند و همهٔ سپاهیان باید مستقیماً داخل شهر شوند.»
6پس یوشع پسر نون، کاهنان را به حضور خود خوانده، به آنها گفت: «صندوق پیمان را بردارید و هفت نفر از شما، هرکدام با یک شیپور پیشاپیش صندوق پیمان حرکت کنید.» 7سپس درحالیکه مردان مسلّح پیشاپیش صندوق پیمان خداوند و کاهنان حرکت میکردند، به مردم گفت: «شما بروید و به دور شهر بگردید.»
8مردم به دستور یوشع حرکت کردند و هفت کاهن شیپور خود را بر داشته، پیشاپیش صندوق پیمان خداوند به صدا درآوردند. 9مردان مسلّح در جلوی کاهنان حرکت کردند و بقیّهٔ لشکر هم، پشت سر آنان رفتند. 10یوشع به مردم گفت: «تا وقتیکه من به شما نگویم، هیچ صدایی از کسی در نیاید.» 11در آن روز، صندوق پیمان خداوند را یکبار به دور شهر گردانیدند و بعد برگشتند و شب را در اردوگاه خود به سر بردند.
12-14صبح روز بعد، باز یوشع برخاست و کاهنان، صندوق پیمان خداوند را گرفته، درحالیکه شیپور خود را مینواختند، به اتّفاق سربازان برای دفعه دوم شهر را دور زدند. به این ترتیب برای شش روز همین کار را کردند.
15روز هفتم سپیده دَم برخاسته، اینبار هفت بار شهر را دور زدند. 16امّا در مرتبهٔ هفتم وقتیکه کاهنان شیپور خود را به صدا درآوردند، یوشع به مردم گفت: «فریاد کنید! زیرا خداوند این شهر را به ما داده است. 17شهر و همهٔ چیزهایی را که در آن است، به عنوان قربانی برای خداوند، از بین ببرید. امّا به راحاب فاحشه و خانوادهٔ او که به جاسوسان ما پناه داد، آسیبی نرسانید. 18شما نباید چیزی به غنیمت بگیرید، زیرا حرام است؛ بلکه همه چیز باید از بین برده شود، وگرنه بلای وحشتناکی بر سر همهٔ مردم اسرائیل خواهد آمد. 19تمام اشیای ساخته شده از طلا، نقره، برنز و یا آهن، به عنوان صدقه برای خداوند، در خزانه نگه داشته شوند.»
20وقتی شیپورها را نواختند، همهٔ مردم فریاد برآوردند. همین که صدای فریادشان بلند شد، دیوارهای شهر فرو ریختند. آنگاه سپاهیان اسرائیل همگی یکراست به داخل شهر رفتند و آن را تسخیر کردند. 21بعد همه چیز را، زن و مرد، پیر و جوان، گاو، گوسفند و الاغ را با شمشیر از بین بردند.
22بعد یوشع به آن دو مردی که برای جاسوسی به آن سرزمین آمده بودند، گفت: «به خانهٔ آن زن فاحشه بروید و به وعدهای که دادهاید، وفا کنید. او را با تمام خانوادهاش بیاورید.» 23پس آن دو جوان جاسوس رفتند و او را با پدر، مادر، برادران و همهٔ خویشاوندانش آورده به جایی که در بیرون اردوگاه برایشان ترتیب داده بودند، منتقل نمودند. 24آنگاه شهر را با هرچه در آن بود آتش زدند، غیراز آنچه که از طلا، نقره، برنز و آهن ساخته شده بود که آنها را در خزانهٔ خداوند نگه داشتند. 25به این ترتیب، یوشع راحاب فاحشه و بستگانش را که در خانهٔ او بودند، نجات داد و آنها تا امروز در اسرائیل ساکنند، چون او آن دو جاسوسی را که یوشع به اریحا فرستاده بود، پناه داده بود.
26سپس یوشع مردم را قسم داده گفت:
«لعنت خدا بر کسی باد که بخواهد شهر اریحا را دوباره آباد کند، او به قیمت جان پسر ارشدش بنیاد آن را خواهد نهاد.
هر شخصی که بکوشد دروازههای آن را بسازد، به قیمت جان پسر کوچکش تمام خواهد شد.»
27خداوند با یوشع بود و نام او در سراسر آن سرزمین شهرت یافت.
7
گناه عخان
1هرچند خداوند به بنیاسرائیل فرموده بود که نباید از آنچه که حرام شده است برای خود به غنیمت بگیرند، امّا بنیاسرائیل مرتکب گناه شدند و از فرمان خدا سرپیچی کردند، چون عخان پسر کرمی، نوهٔ زبدی از خاندان زارح، که از طایفهٔ یهودا بود، از آنچه که حرام شده بود، برای خود غنیمت گرفت. پس خداوند بر بنیاسرائیل خشمگین شد.
2یوشع چند نفر را از اریحا به شهر عای، که در شرق بیتئیل و در نزدیکی بیت آون بود فرستاد تا اطّلاعاتی درباره آنجا به دست آورند. آنها پس از آنکه مأموریت خود را انجام دادند، 3نزد یوشع برگشته گفتند: «لازم نیست که همگی برای حمله بروند. چون عای شهر کوچكی است. فقط دو یا سه هزار نفر برای تسخیر آن شهر کافی است.» 4پس در حدود سه هزار سرباز اسرائیلی رفتند و حمله را شروع کردند. امّا اسرائیلیها شکست خورده، فرار کردند. 5سربازان عای آنها را تا به دروازهٔ شباریم تعقیب کرده، سی و شش نفرشان را کشتند و مردم اسرائیل جرأت خود را از دست داده، به وحشت افتادند.
6یوشع و رهبران اسرائیل لباس خود را پاره کرده تا شام در برابر صندوق پیمان خداوند به خاک افتادند و خاک بر سر خود ریختند. 7پس یوشع گفت: «ای خداوند، چرا ما را از رود اردن عبور دادی و به اینجا آوردی تا به دست اموریان کشته شویم؟ ای کاش در آن طرف رود اردن میماندیم. 8خداوندا، اکنون چاره چیست؟ مردم اسرائیل از نزد دشمنان فرار کردهاند. 9اگر کنعانیان و دیگر اقوام این سرزمین از این ماجرا باخبر شوند، ما را محاصره کرده، همه را نیست و نابود میکنند. آنگاه برای حفظ آبروی خود چه خواهی کرد.»
10خداوند به یوشع فرمود: «برخیز، چرا به روی خاک افتادهای؟ 11همهٔ مردم اسرائیل گناهکارند. ایشان به پیمانی که من با آنها بسته بودم، وفا نکردند. چیزهای حرام را که باید از بین میبردند، برای خود برداشتند. دزدی کردند، دروغ گفتند و آن را پنهان نمودند. 12به همین سبب است که مردم اسرائیل نمیتوانند در برابر دشمن مقاومت کنند، بلکه فرار میکنند. چون به لعنت گرفتار شدهاند. اینک اگر آن چیزهای حرام را از بین نبرید، من دیگر با شما نخواهم بود. 13پس برخیز و به مردم بگو که خود را پاک کنند و برای فردا آماده شوند و به ایشان بگو که خداوند خدای اسرائیل، چنین میفرماید: شما مردم اسرائیل چیزهای حرام را که باید از بین برده میشدند، برای خود نگه داشتهاید و تا آن چیزها را دور نکنید، نمیتوانید در برابر دشمن مقاومت نمایید. 14فردا صبح همهٔ طایفهها حاضر شوند و طایفهای را که خداوند نشان میدهد، با تمام خاندانهای خود پیش بیایند. آنگاه خاندانی که خداوند نشان میدهد، سپس اعضای آن خاندان جلو بیایند و خداوند کسی را که این کار را انجام داده است، معلوم میکند. 15پس آن کسیکه مال حرام را برداشته است، با همهٔ داراییاش در آتش سوزانیده شود، چون آن شخص پیمان خداوند را شکسته و شرم بر بنیاسرائیل آورده است.»
16پس یوشع روز بعد، صبح زود برخاسته، بنیاسرائیل را طایفه به طایفه جمع کرد و طایفهٔ یهودا مسئول شناخته شد. 17سپس هر خاندان یهودا پیش آمد و قرعه به نام خاندان زارح درآمد. آنگاه هر فامیل پیش آمد و فامیل زبدی را جدا کردند. 18وقتیکه مردان خانوادهٔ زبدی پیش آمدند، عخان پسر کرمی نوهٔ زبدی از خاندان زارح از طایفهٔ یهودا، گناهکار شناخته شد. 19آنگاه یوشع به عخان گفت: «فرزندم، خداوند خدای اسرائیل را تجلیل و تمجید کن و راست بگو که چه کردهای. چیزی از من پنهان نکن.»
20 عخان جواب داد: «به راستی من در برابر خداوند خدای اسرائیل گناه کردهام و کار بدی که از من سر زده است، این است: 21از بین اموال غنیمت، یک ردای زیبای بابلی، صد تکه نقره و یک شمش طلا، به وزن پنجاه تکه نقره دیدم و از روی طمع آنها را برداشتم و در چادر خود، در زیر خاک پنهان کردهام. و نقره زیر همه قرار دارد.»
22یوشع چند نفر را فرستاد و آنها به طرف چادر دویدند و دیدند که به راستی همهٔ چیزها را در چادر درحالیکه نقره در زیر همه قرار داشت، پنهان کرده بود. 23آنها را از چادر نزد یوشع و مردم اسرائیل آوردند و به حضور خداوند قرار دادند. 24پس یوشع همراه همهٔ مردم اسرائیل، عخان پسر زارح را با نقره، ردا، میلهٔ طلا، پسران، دختران، گاوها، الاغان، گوسفندان، چادر و همهٔ داراییاش گرفته در دشت عخور آوردند. 25یوشع به عخان گفت: «چرا اینهمه مصیبت را بر سر ما آوردی؟ حالا خداوند، تو را به مصیبت گرفتار میکند!» آنگاه همگی عخان را همراه با فامیلش سنگسار کردند و بعد همه را در آتش سوزاندند. 26سپس تودهٔ بزرگی از سنگ برروی جنازهٔ او برپا کردند که تا به امروز باقی است. به این ترتیب خشم خداوند فرو نشست. ازاینرو آنجا را دشت عخور نامیدند.
8
اشغال و ویرانی شهر عای
1خداوند به یوشع فرمود: «همهٔ جنگجویان را گرفته بدون ترس و تشویش به عای برو. من پادشاه عای، مردم شهر و سرزمین او را به دست تو دادهام. 2همان رفتاری که با اریحا و پادشاه آن کردی، با عای و پادشاهش نیز بکن، امّا این بار به تو اجازه میدهم که همهٔ اموال و چارپایان آنها را که به غنیمت میگیری، برای خودتان نگه دارید. به صورت ناگهانی و از پشت شهر حمله کنید.»
3پس یوشع و تمام لشکریان او آماده حرکت به طرف عای شدند. پس یوشع سی هزار سرباز دلیر را انتخاب کرد و هنگام شب آنها را به آنجا فرستاد و گفت: 4«برای شبیخون در یک طرف شهر پنهان شوید، امّا نه بسیار دور از آن، و برای حملهٔ ناگهانی آماده باشید. 5-6من با یک گروه سرباز به شهر حمله میکنم. وقتیکه لشکریان عای، مانند دفعهٔ گذشته به مقابلهٔ ما آمدند، ما عقبنشینی میکنیم. آنها تصوّر میکنند که ما فرار کردهایم، پس ما را تعقیب خواهند نمود. چون از شهر به فاصله زیادی دور شدند، 7آنگاه شما از کمینگاه خود بیرون آمده، شهر را تصرّف کنید، زیرا خداوند خدای شما، آن را به دست شما تسلیم خواهد نمود. 8وقتی شهر را تصرّف کردید، طبق فرمان خداوند آن را آتش بزنید. این دستور من میباشد.» 9پس آنها هنگام شب به طرف کمینگاه خود حرکت کردند و در جایی که بین غرب عای و بیتئیل بود، پنهان شدند. یوشع شب را در اردوگاه خود به سر برد.
10صبح روز بعد، یوشع برخاست و سربازان خود را آماده کرد و با رهبران بنیاسرائیل رهسپار عای شدند. 11آنها در شمال شهر در نزدیکی درّهای اردو زدند. 12-13در آن شب یک لشکر پنج هزار نفری دیگر را فرستاد تا در غرب شهر، بین عای و بیتئیل برای کمک به قشون اصلی کمین کنند و خودش شب را در دشت به سر برد. 14وقتی پادشاه عای لشکر یوشع را دید، فوراً دست به کار شد و به همراه لشکریان خود برای حمله به بنیاسرائیل به روبهروی دشت اردن رفت. غافل از اینکه یک لشکر دیگر بنیاسرائیل در عقب شهر کمین کردهاند. 15یوشع و مردان جنگی او، چنان وانمود کردند که از دست آنها شکست خورده، به طرف بیابان فرار میکنند. 16پس به تمام سربازانی که در شهر بودند، دستور داده شد که به تعقیب بنیاسرائیل بروند. به این ترتیب آنها از شهر دور شدند، 17به طوری که هیچ سربازی در بیتئیل و یا عای باقی نماند و دروازههای شهر را نیز بازگذاشتند و به تعقیب بنیاسرائیل رفتند.
18آنگاه خداوند به یوشع گفت: «نیزهات را به طرف عای دراز کن، زیرا من آن را به دست تو میدهم.» یوشع چنان کرد. 19همین که دست یوشع بلند شد، لشکر بنیاسرائیل که در کمینگاه بودند، فوراً به شهر حمله برده، آن را تسخیر کردند و آتش زدند. 20چون مردان عای به پشت سر خود نگاه کردند، دیدند که دود از شهر به طرف آسمان بالا میرود و راه فرار از هر سو به روی ایشان بسته شده است، زیرا مردانی که به بیابان فرار کرده بودند، برگشته و به آنهایی که در تعقیبشان بودند، حمله کرده بودند. 21وقتی یوشع و همراهانش دود را دیدند و فهمیدند که سربازانی که در کمین بودند، شهر را تسخیر کردهاند، برگشتند و تمام مردان عای را به قتل رساندند. 22مردان اسرائیل که در شهر بودند، بیرون آمدند و از پشت سر به کشتار دشمن شروع کردند، به طوری که هیچکس نتوانست فرار کند، و همه کشته شدند. 23امّا پادشاه عای را زنده دستگیر کرده، به حضور یوشع آوردند.
24بعد از آنکه مردان بنیاسرائیل تمام کسانی را که در خارج شهر بودند کشتند، به داخل شهر رفتند و کسانی را که زنده مانده بودند، با شمشیر هلاک کردند. 25در همان روز تمام ساکنان عای که در حدود دوازده هزار زن و مرد بودند، کشته شدند. 26زیرا یوشع نیزهٔ خود را به طرف عای بالا گرفته بود و تا زمانی که تمام ساکنان آن نابود نشده بودند، پایین نیاورد. 27پس بنیاسرائیل مطابق دستور خداوند به یوشع، فقط چارپایان و اموال آنان را برای خود به غنیمت گرفتند. 28یوشع عای را آتش زد و به خاکستر تبدیل نمود و تا امروز به همان حال باقی است. 29پادشاه عای را به دار آویختند و جسد او تا شام آویزان ماند. هنگام غروب آفتاب، یوشع دستور داد، جسد او را از دار پایین بیاورند و نزد دروازهٔ ورودی شهر بیندازند و بر روی آن یک تودهٔ بزرگ سنگ انباشتند که هنوز هم دیده میشود.
خواندن تورات در کوه عیبال
30بعد یوشع قربانگاهی برای خداوند خدای اسرائیل بر کوه عیبال ساخت. 31همانطور که موسی خادم خداوند، در کتاب تورات به مردم اسرائیل دستور داده بود، قربانگاهی از سنگهای نتراشیده، که ابزار کارگران به آنها نخورده بود ساختند و مردم در آنجا قربانیهای سوختنی و سلامتی برای خداوند تقدیم کردند. 32یوشع در همانجا در حضور بنیاسرائیل یک نسخه تورات موسی را بر لوحهای سنگی نوشت. 33تمام بنیاسرائیل و رهبران، صاحب منصبان، داوران و همچنین غریبانی که در بین آنها بودند، به دو دسته تقسیم شده، مقابل هم ایستادند. نیمی در پایین کوه جرزیم و نیم دیگر آنها در پایین کوه عیبال ایستادند. بین آن دو دسته، کاهنان و صندوق پیمان خداوند قرار داشتند و منتظر بودند که دعای برکت خوانده شود. این مراسم بر حسب دستوری بود که موسی خادم خداوند، سالها پیش داده بود. 34بعد یوشع از روی کتاب تورات، دعای برکت و نفرین را برای ایشان خواند. 35تمام احکامی که موسی نوشته بود، از ابتدا تا انتها برای بنیاسرائیل و زنان و اطفال و بیگانگانی که در میانشان ساکن بودند، خوانده شد.
9
حیله اهالی جبعون
1وقتی خبر پیروزی بنیاسرائیل به گوش پادشاهان سرزمینهای اطراف رسید، اینها پادشاهان سرزمینهای غرب رود اردن و سواحل دریای مدیترانه تا کوههای لبنان، یعنی حِتّیان، اموریان، کنعانیان، فرزیان، حویان و یبوسیان بودند. 2آنها یک لشکر متّحد تشکیل دادند تا در مقابل یوشع و لشکر او بجنگند.
3-4امّا چون اهالی جبعون شنیدند که یوشع چه بلایی بر سر اریحا و عای آورده است، حیلهای اندیشیدند و چند نفر را نزد یوشع فرستادند. 5آنها لباسها و کفشهای کهنه و پاره پوشیده و بر الاغهای خود پالان کهنه و پاره گذاشته و مشکهای شرابی که وصله شده بود و نیز مقداری نان کپک زده بار کرده بودند. 6آنها به اردوی یوشع در جلجال آمدند و به او و مردم اسرائیل گفتند: «ما از یک سرزمین دور آمدهایم تا با شما پیمان صلح ببندیم.»
7مردم اسرائیل به آنها گفتند: «ما از کجا بدانیم که شما در همین نزدیکیها زندگی نمیکنید و از راه دور آمدهاید؟ ما نمیتوانیم با شما پیمان ببندیم.»
8آنها به یوشع گفتند: «ما شما را خدمت میکنیم.»
یوشع از آنها پرسید: «شما کیستید و از کجا آمدهاید؟»
9آنها جواب دادند: «ما از یک سرزمین دوردست آمدهایم، زیرا ما دربارهٔ خداوند خدای شما شنیدهایم که چه کارهای حیرتآوری در سرزمین مصر انجام داد، 10بر سر دو پادشاه اموری، سیهون پادشاه حشبون و عوج پادشاه باشان که در عشتاروت زندگی میکردند، چه بلایی آورد. 11بنابراین رهبران و بزرگان سرزمین ما گفتند که توشهٔ سفر گرفته به دیدن شما بیاییم و بگوییم که ما در خدمت شما هستیم. پس بیایید با هم پیمان دوستی ببندیم. 12وقتیکه از خانههای خود حرکت کردیم، این نانها را که برای توشه راه خود گرفتیم، گرم و تازه بودند و حالا همه خشک و بیات شدهاند. 13این مشکهای شراب، که اینک کهنه و پاره شدهاند، آن وقت نو بودند. و کفشها و لباسهای ما هم در این سفر طولانی کهنه و پاره شدهاند.»
14پس مردم اسرائیل بدون مشورت با خداوند، از توشهٔ راه آنها خوردند. 15و یوشع با آنها پیمان صلح بست و به آنها اجازه داد که در آنجا زندگی کنند. رهبران اسرائیل نیز قسم خوردند که به پیمان خود وفادار بمانند.
16امّا سه روز بعد از پیمان بستن ایشان، معلوم شد که آنان در همسایگی آنها زندگی میکنند. 17سربازان اسرائیل برای تحقیق رفتند و در روز سوم به آن شهرها که عبارت بودند از: جبعون، کفیره، بئیروت و قریت یعاریم رسیدند. 18امّا آسیبی به آنها نرساندند، زیرا رهبران ایشان به نام خداوند خدای اسرائیل قسم خورده بودند. بنابراین آنها بر رهبران خود، که با آن مردم پیمان صلح بسته بودند، خشمگین شدند. 19امّا رهبران گفتند: «ما به نام خداوند خدای اسرائیل، قسم خوردهایم و نمیتوانیم به آنها صدمهای برسانیم. 20مبادا کاری برخلاف قسمی که خوردهایم بکنیم و به غضب خدا گرفتار شویم. 21بگذارید که زنده بمانند. امّا آنان را به خدمت میگماریم تا آنها برای ما هیزمشکنی کنند و آب بیاورند.» این تصمیمی بود که رهبران گرفتند.
22یوشع مردم جبعون را به حضور خود خواسته پرسید: «چرا ما را فریب دادید و گفتید که از یک سرزمین دور آمدهاید، درحالیکه در همین جا زندگی میکردید؟ 23پس اکنون به لعنت خدا گرفتار شدهاید! و از این به بعد به صورت غلام برای خانهٔ خدای ما کار کنید. آب بیاورید و هیزم بشکنید.»
24آنها جواب دادند: «چون ما اطیمنان داشتیم که خداوند خدای شما، به خادم خود موسی دستور فرموده بود که تمام این سرزمین را به شما بدهد و شما همهٔ ساکنان آن را از بین ببرید، بنابراین ترسیدیم و برای نجات جان خود این کار را کردیم. 25اکنون سرنوشت ما به دست شماست. هرچه صلاح شما باشد در حق ما بکنید.» 26پس یوشع آنها را از دست مردم اسرائیل نجات داده نگذاشت که کشته شوند. 27امّا یوشع از همان روز آنها را مأمور کرد که برای مردم و قربانگاه خداوند هیزم بشکنند و آب بیاورند و تا امروز نیز در جایی که خداوند برای عبادت انتخاب کرد چنین میکنند.
10
آفتاب در جای خود میایستد
1-2چون ادونیصدق، پادشاه اورشلیم شنید که یوشع، عای را تصرّف کرده و آن را با خاک یکسان ساخته و پادشاه آن را به قتل رسانیده، همانطور که اریحا و پادشاه آن را از بین برد و همچنین با مردم جبعون پیمان صلح بسته است و آنها با مردم اسرائیل زندگی میکنند، بیاندازه ترسید. چون جبعون مانند همهٔ پایتختهای دیگر، شهری مهم و بزرگتر از عای بود و همچنین مردانی دلاور و جنگجو داشت، 3بنابراین ادونیصدق، پادشاه اورشلیم به هوهام پادشاه حبرون، فرام پادشاه یرموت، یافیع پادشاه لاخیش و دبیر پادشاه عجلون پیامی به این شرح فرستاد: 4«بیایید به من کمک کنید تا جبعون را از بین ببریم، زیرا آنها با یوشع و بنیاسرائیل پیمان صلح بستهاند.» 5این پنج پادشاه اموری، یعنی پادشاهان اورشلیم، حبرون، یرموت، لاخیش و عجلون، قوای خود را جمع کرده، با همهٔ سپاهیان خود به جبعون آمدند و جنگ شروع شد.
6مردان جبعون در اردوگاه جلجال به یوشع خبر دادند و خواهش کرده گفتند: «ما را تنها نگذار. هرچه زودتر خود را به کمک ما برسان! ما را نجات بده! همهٔ پادشاهان اموری که در کوهستانها زندگی میکنند، با سپاهیان خود برای حمله در اینجا جمع شدهاند.»
7آنگاه یوشع با تمام ارتش و سربازان دلیر خود از جلجال به سوی جبعون حرکت کرد. 8خداوند به یوشع فرمود: «از دشمن نترس. من پیروزی را نصیب تو کردهام. هیچکدام از آنها نمیتوانند در برابر تو مقاومت کنند.» 9پس یوشع و سپاهیان او تمام شب راه رفتند تا به جبعون رسیدند و یک حملهٔ ناگهانی را بر اموریان شروع کردند. 10خداوند آنها را به دست مردم اسرائیل شکست داد، تعداد بیشماری از آنها در جبعون به قتل رسیدند و بقیّهٔ به گردنهٔ کوه بیتحورون فرار کردند. بنیاسرائیل آنها را تا عزیقه و مقیده تعقیب کرده، به کشتار خود ادامه میدادند. 11فراریان وقتی میخواستند از گردنهٔ کوه بیتحورون پایین بروند، خداوند تگرگهای درشتی را تا عزیقه بر سرشان فرود میآورد و همه را نابود کرد. آنانی که در اثر بارش تگرگ بزرگ کشته شدند، بیشتر از آنانی بودند که با شمشیر بنیاسرائیل کشته شدند.
12در همان روزی که مردم اسرائیل اموریان را شکست دادند، یوشع در اجتماع اسرائیل به درگاه خداوند چنین دعا کرد:
«ای آفتاب، در بالای جبعون بایست
و ای مهتاب، بر دشت ایلون توقّف کن.»
13بنابراین تا زمانی که اسرائیل دشمنان خود را نابود نساخت، آفتاب در جای خود ایستاد و مهتاب از جای خود حرکت نکرد. در این باره در کتاب یاشر نوشته شده است که آفتاب در وسط آسمان در جای خود ایستاد و تمام روز غروب نکرد. 14نه پیش از آن و نه بعد از آن، کسی چنان روزی را ندیده است که خداوند فقط بهخاطر دعای یک انسان چنین کاری کرد. خداوند برای مردم اسرائیل جنگ نمود.
15بعد یوشع با همهٔ سپاهیان خود به اردوگاه در جلجال برگشت.
شکست پنج پادشاه
16در زمان جنگ، آن پنج پادشاه فرار کردند و در غار مقیده پنهان شدند. 17به یوشع خبر رسید که مخفیگاه آن پنج پادشاه را پیدا کردهاند و آنها در غار مقیده هستند. 18یوشع دستور داد که سنگهای بزرگی را به دهانه غار بگذارند و چند نفر هم در آنجا کشیک بدهند تا آنها نتوانند از غار خارج شوند. 19به سربازان دیگر هم دستور داد: «به تعقیب بقیّهٔ دشمنان بروید و از پشت سر به آنها حمله کنید و نگذارید که داخل شهر خود شوند! خداوند خدای شما، آنها را به دست شما داده است.» 20یوشع و مردان او به کشتار آنها ادامه دادند و هر پنج لشکر دشمن را از بین بردند، امّا تعداد کمی جان سالم به در برده، داخل شهر شدند. 21بعد لشکریان اسرائیل بدون تلفات جانی به اردوگاه خود برگشتند. و از آن به بعد کسی جرأت آن را نداشت که حرف بدی دربارهٔ اسرائیل بزند.
22سپس یوشع دستور داد که سنگها را از دهانهٔ غار بردارند و آن پنج پادشاه را به حضور او بیاورند. 23-24آنها سنگها را از دهانهٔ غار برداشته، پنج پادشاه اورشلیم، حبرون، یرموت، لاخیش و عجلون را بیرون آوردند و نزد یوشع بردند. آنگاه یوشع تمام قوم اسرائیل را جمع کرد و به فرماندهان نظامی گفت: «بیایید و پاهای خود را روی گردن این پادشاهان بگذارید.» 25و اضافه کرد: «نترسید. شجاع و دلیر باشید، زیرا خداوند این کار را در حق همهٔ دشمنان شما میکند.» 26سپس یوشع، پادشاهان را کشت و اجساد آنها را بر پنج درخت آویخت و آنها تا شام بر درخت آویزان ماندند. 27هنگام شام یوشع دستور داد که اجساد آنها را پایین بیاورند و در همان غاری که پنهان شده بودند، بیندازند. سپس سنگهای بزرگی را در دهانه غار قرار دادند که هنوز هم در آنجا باقی است.
تسخیر سایر شهرهای اموریها
28یوشع در همان روز به شهر مقیده حمله کرده، پادشاه آن را کشت و همهٔ مردم آنجا را به قتل رسانید و هیچکس را زنده نگذاشت. همان کاری را که در حق پادشاه اریحا کرده بود، در حق پادشاه مقیده هم کرد.
29بعد یوشع با ارتش خود از مقیده حرکت کرده، به لبنه حمله کرد. 30خداوند، بنیاسرائیل را بر آن شهر و پادشاهش پیروز ساخت. آنها هیچکس را زنده نگذاشتند و بلایی را که بر سر پادشاه اریحا آورده بودند، بر سر این پادشاه هم آوردند.
31یوشع و لشکر او، از لبنه به لاخیش رفته، آن را محاصره کردند. 32خداوند به بنیاسرائیل پیروزی بخشید و یوشع آنجا را در روز دوم تسخیر نمود و کاری که در لبنه کرده بود، در لاخیش هم کرد و تمام مردم آنجا را کشت و هیچکس را زنده نگذاشت. 33آنگاه هورام، پادشاه جازر به کمک لاخیش آمد، امّا یوشع او را با سپاهش مغلوب کرد و یک نفر را هم زنده نگذاشت.
34-35سپس یوشع با ارتش خود از لاخیش به عجلون رفت و در روز اول آن را محاصره و تصرّف کرد و مثل لاخیش همهٔ ساکنان آن را با شمشیر کشت.
36-37بعد از آن یوشع با قوای خود از عجلون به حبرون رفت. پس از یک حمله آن را تسخیر کرد. سپس پادشاه، شهرها و همهٔ مردم آنجا را از بین برد و چنانکه در عجلون کرد در آنجا هم هیچکس را زنده نگذاشت و همهٔ کسانی را که در آنجا بودند بکلّی نابود نمود.
38-39بعد یوشع به دبیر حمله کرد و آن را هم مثل حبرون تسخیر نمود. پادشاه و شهرهای آن را از بین برد و همهٔ ساکنان آنجا را کشت و هیچکس را زنده نگذاشت.
40یوشع مطابق دستور خداوند خدای بنیاسرائیل، تمام آن سرزمین را که شامل کوهستان، منطقهٔ جنوبی و دامنههای کوه بود، تصرّف کرد. پادشاهان و مردمان آن را از بین برد. همه را بکلّی نابود کرد و هیچ جانداری را زنده نگذاشت. 41مبارزهٔ یوشع از قادش برنیع شروع شد و تا غزه و تمام سرزمین جوشن و جبعون رسید. 42همهٔ پادشاهان و سرزمینهای ایشان را در یک زمان تسخیر کرد، زیرا خداوند اسرائیل، برای ایشان جنگ میکرد. 43بعد یوشع و ارتش او به اردوگاه خود در جلجال برگشتند.
11
شکست یابین و متّحدانش
1-3وقتی خبر پیروزیهای یوشع به گوش یابین، پادشاه حاصور رسید، فوراً پیامهایی برای این پادشاهان فرستاد: یوباب پادشاه مادون، پادشاهان شمرون و اخشاف، پادشاهان کوهستان شمالی، پادشاهان دشت اردن در جنوب دریاچهٔ جلیل و هامون، پادشاهان نافوت دور در غرب، پادشاهان کنعان در سمت شرق و غرب، پادشاهان اموریان، پادشاهان حِتّیان، پادشاهان فرزیان، پادشاهان یبوسیان در کوهستان، پادشاهان حویان در دامنهٔ کوه حرمون در سرزمین مصفه. 4-5آنها همگی قوای خود را جمع کرده، یک ارتش متّحد تشکیل دادند که مثل ریگ دریا بیشمار بود. آنها با اسبان و ارّابههای جنگی در کنار چشمههای میرُوم اردو زده، برای جنگ با اسرائیل آماده شدند.
6خداوند به یوشع فرمود: «نترس، زیرا فردا در همین وقت همهٔ آنها را کشته، به دست مردم اسرائیل تسلیم میکنم. زردپی پاهای اسبان ایشان را قطع کنید و ارّابههای آنها را آتش بزنید.» 7پس یوشع با مردان خود به میرُوم رفت و با یک حملهٔ ناگهانی، آنها را شکست داد. 8خداوند آنها را به دست مردم اسرائیل تسلیم کرد. و سربازان اسرائیل، دشمنان را تا به صیدون بزرگ و مسرفوت مایم در شمال و دشت مصفه در شرق تعقیب کرده کشتند و یکی از آنها را هم زنده نگذاشتند. 9پس یوشع همانطور که خداوند امر فرموده بود، با آنها رفتار نمود، زردپی پاهای اسبهای ایشان راقطع کرد و تمام ارّابههای ایشان را آتش زد.
10یوشع در راه بازگشت، حاصور را تصرّف کرد و پادشاه آن را کشت، زیرا حاصور در آن زمان نیرومندترین شهر بود. 11همهٔ ساکنان آنجا را با شمشیر کشت و هیچ جانداری را زنده نگذاشت و حاصور را نیز به آتش کشید.
12یوشع تمام این شهرها را تسخیر کرد و پادشاهان آنان را گرفت و همه را کشت. همانطور که موسی، خادم خداوند، دستور داده بود. 13امّا یوشع از میان تمام شهرهایی که بر روی تپّهها بنا شده بودند، فقط حاصور را آتش زد. 14تمام غنیمت و گلّه و رمهای را که بنیاسرائیل به دست آوردند، برای خود نگه داشتند، امّا همهٔ مردم را با دَم شمشیر کشتند و هیچکس را زنده نگذاشتند. 15یوشع طبق دستور خداوند به خادم خود موسی، و راهنمایی موسی رفتار کرد و همهٔ اوامر خداوند را کاملاً انجام داد.
سرزمینی که یوشع تصرّف کرد
16به این ترتیب یوشع تمام آن سرزمین را تصرّف کرد. یعنی همهٔ کوهستانها، منطقهٔ جنوبی، منطقهٔ جوشن، دشتها، کوهستانهای اسرائیل و دشت اردن. 17قلمرو اسرائیل از کوه حالق، در نزدیکی اَدوم، تا بعل جاد در دشت لبنان، در دامنهٔ کوه حرمون وسعت یافت و یوشع پادشاهان آنها را دستگیر کرد و به قتل رساند. 18این جنگها سالهای زیادی طول کشید. 19تنها شهری که با اسرائیل صلح کرد جبعون بود که حویان در آن ساکن بودند. ولی همهٔ شهرهای دیگر را تصرّف کردند و از بین بردند. 20چون این خواست خدا بود که دلهای آنها سخت گردد و به جنگ با اسرائیل برخیزند. در نتیجه همگی آنها بدون هیچ ترحّمی کشته شدند. چنانکه خداوند به موسی فرموده بود.
21در این زمان یوشع، عناقیانی را که در منطقهٔ کوهستانی حبرون، دبیر، عناب و کوههای یهودا و اسرائیل زندگی میکردند، کشت و آنها را با شهرهایشان بکلّی نابود کرد. 22از عناقیان یک نفر هم در سرزمین اسرائیل زنده نماند، امّا بعضی از آنها در غزه، جت و اشدود باقی ماندند.
23به این ترتیب یوشع، طبق دستور خداوند به موسی، تمام آن سرزمین را تصرّف نمود و آن را به عنوان ملکیّت به بنیاسرائیل داد و سپس آن را بین تمام طایفههای بنیاسرائیل تقسیم کرد.
سرانجام در آن سرزمین آرامی برقرار شد.
12
پادشاهانی که موسی شکست داده بود
1بنیاسرائیل دو پادشاهی را که در شرق رود اردن بودند شکست دادند. سرزمینی را که آنها به تصرّف در آوردند عبارت بود از: دشت ارنون، تا کوه حرمون با تمام دشت اردن. 2یکی از آن دو، سیهون، پادشاه اموریان بود که در حشبون حکومت میکرد. قلمرو حکومت او شامل نیمی از سرزمین جلعاد، یعنی عروعیر در کنار وادی ارنون و از وسط آن درّه تا وادی یبوق، که سرحد عمونیان بود. 3همچنین دشت اردن و دریاچهٔ جلیل در جنوب بیت یشموت در شرق دریای مرده تا دامنهٔ کوه فسجه.
4دیگری عوج، پادشاه باشان بود که از بازماندگان رفائیان بود و در عشتاروت و ادرعی حکومت میکرد. 5قلمرو سلطنت او از کوه حرمون، سلخه و تمام باشان تا سرحد جشوریان و معکیان، نصف جلعاد تا سرحد سیهون، پادشاهی حشبون وسعت داشت.
6موسی، خادم خداوند و بنیاسرائیل آنها را شکست دادند و موسی، سرزمین آنها را به طایفهٔ رئوبین و جاد و نیمی از طایفهٔ منسی داد.
پادشاهانی که یوشع شکست داده بود
7پادشاهان دیگری را که یوشع و بنیاسرائیل شکست دادند در غرب رود اردن بودند. سرزمین آنها از بعل جاد، در دشت لبنان تا کوه حالق در جنوب نزدیک اَدوم وسعت داشت و یوشع آن را بین طایفههای بنیاسرائیل تقسیم کرد. 8این قسمت شامل کوهستان، کوهپایههای غربی، دشت اردن و دامنههای آن، دشتهای شرقی و صحرای جنوب نگب میگردید. مردمانی که در آن سرزمین زندگی میکردند حِتّیان، اموریان، کنعانیان، فرزیان، حویان و یبوسیان بودند. 9-24پادشاهانی را که قوم اسرائیل شکست دادند، عبارت بودند از: پادشاه اریحا، پادشاه عای (که نزدیک بیتئیل است)، پادشاه اورشلیم، پادشاه حبرون، پادشاه یرموت، پادشاه لاخیش، پادشاه عجلون، پادشاه جازر، پادشاه دبیر، پادشاه جادر، پادشاه حُرما، پادشاه عراد، پادشاه لبنه، پادشاه عدُلام، پادشاه مقیده، پادشاه بیتئیل، پادشاه تفوح، پادشاه حافر، پادشاه عفیق، پادشاه لشارون، پادشاه مادون، پادشاه حاصور، پادشاه شمرون مرون، پادشاه اکشاف، پادشاه تعناک، پادشاه مجدو، پادشاه قادش، پادشاه یقنعام در کرمل، پادشاه دور در نافت دور، پادشاه اقوام در جلیل و پادشاه ترصه. در مجموع سی و یک پادشاه بودند.
13
سرزمینهای تسخیر نشده
1وقتیکه یوشع پیر و سالخورده شد، خداوند به او فرمود: «تو حالا پیر و سالخورده شدهای و هنوز هم جاهای زیادی برای تصرّف باقیمانده است. 2که عبارتند از: تمام سرزمین فلسطینیان، جشوریان 3عویان از شیحور که در شرق مصر است تا سرحد عقرون در سمت شمال، که اکنون در دست کنعانیان است. پنج حکمران فلسطینی در این پنج شهر حکومت میکردند: غزه، اشدود، اشقلون، جت و عقرون، 4در جنوب، تمام سرزمین کنعانیان، از میعاره در صیدون تا افیق و سرحد اموریان، 5سرزمین جبلیان، تمام سرزمین لبنان در شرق، از بعل جاد در جنوب کوه حرمون تا گردنه حمات، 6-7ساکنان کوهستان از لبنان تا مصرفوت مایم و مردم صیدون، همهٔ اینها را از سر راه بنیاسرائیل بیرون میرانم. تو باید آن را همانطور که گفتهام بین نُه طایفهٔ بنیاسرائیل و نصف طایفهٔ منسی تقسیم کنی.»
سرزمینهای شرقی رود اردن
8نیم دیگر طایفهٔ منسی و طایفههای رئوبین و جاد قبلاً سهم خود را گرفتهاند که در شرق رود اردن است و موسی، خادم خداوند به آنها داد 9که حدود آن از عروعیر، در کنار وادی ارنون، و از شهری که در وسط این وادی است، تمام بیابان میدبا تا دیبون وسعت داشت. 10آن قسمت همچنین شامل تمام شهرهای سیهون، پادشاه اموریان که در حشبون حکومت میکرد تا به سرحد عمون بود 11و جلعاد، سر زمین جشوریان و معکیان، سراسر کوه حرمون، تمام باشان، تا سلخه هم مربوط به این ناحیه بود. 12تمام سرزمین عوج، پادشاه باشان، که در اشتاروت و ادرعی حکومت میکرد. او تنها بازماندهٔ رفائیان بود و موسی آنها را شکست داد و از سرزمینهایشان بیرون راند. 13امّا بنیاسرائیل جشوریان و معکیان را بیرون نکردند، بلکه این دو قوم هنوز هم تا به امروز در بین بنیاسرائیل زندگی میکنند.
14موسی به طایفهٔ لاوی سهمی از زمین نداد. طبق دستور خداوند آنها حق داشتند که سهم خود را از قربانیهای سوختنی که بر قربانگاه برای خداوند تقدیم میشد، بگیرند.
سرزمین طایفهٔ رئوبین
15وقتیکه موسی سهم خاندانهای طایفهٔ رئوبین را داد، 16قلمرو سرزمین آنها از عروعیر، در کنار وادی ارنون، شهر مرکزی وادی و سراسر دشت مجاور میدبا بود. 17این ناحیه شامل حشبون و تمام شهرهای آن در دشت، دیبون، باموت بعل، بیت بعل معون، 18یهصه، قدیموت، میفاعت، 19قیریتایم، سبمه، سارت شحر در کوهستان در بالای دشت، 20بیت فغور، در دامنهٔ فسجه، بیتیشیموت، 21سراسر شهرهای دشت، تمام سرزمین سیهون پادشاه اموریان که در حشبون حکومت میکرد و موسی او را با پادشاهان مدیان، یعنی اوی، راقم، صور و رابع، که در آن سرزمین زندگی میکردند، شکست داد. 22بنیاسرائیل، بلعام پسر بعور فالبین را، همراه با بقیّهٔ آنها با شمشیر کشت 23و رود اردن سرحد غربی طایفهٔ رئوبین بشمار میرفت. این شهرها و دهات آن سهم طایفهٔ رئوبین بودند که به خاندانهای آنها داده شد.
سرزمین طایفهٔ جاد
24موسی سهم طایفهٔ جاد را هم داد. 25که عبارت بود از یعزیر، همهٔ شهرهای جلعاد، نیمی از سرزمین عمونیان تا عروعیر که در شرق ربه واقع است. 26و از حشبون تا رامت مصفه و بطونیم، از محنایم تا سرحد دبیر 27و در دشت اردن شهرهای بیت هارام، بیت نمره، سُكوّت، صافون و بقیّهٔ سرزمین سیهون، پادشاه حشبون. رود اردن سرحد غربی آن بود که تا دریاچهٔ جلیل ادامه داشت. 28این شهرها و روستاهای آن سهم طایفهٔ جاد بودند که به خاندانهای آنها داده شد.
سرزمین نصف طایفهٔ منسی
29موسی قسمتی از سرزمین را به نصف طایفهٔ منسی داد. 30محدودهٔ سرزمین ایشان از محنایم، تمام باشان، یعنی سراسر سرزمین عوج، پادشاه باشان، و شهرهای یائیر که تماماً شصت شهر بود، وسعت داشت. 31نیم جلعاد، عشتاروت، ادرعی و شهرهای عوج در باشان به نصف خاندان ماخیر پسر منسی، داده شد.
32این ترتیبی است که موسی سرزمین شرق اریحا و اردن را هنگامی که در موآب بود، تقسیم کرد. 33امّا موسی به طایفهٔ لاوی سهمی از زمین نداد، بلکه همچنانکه خداوند فرموده بود، خود خداوند خدای بنیاسرائیل سهم آنان بود.
14
تقسیم کنعان به حکم قرعه
1زمینهایی را که بنیاسرائیل در سرزمین کنعان به دست آوردند، العازار کاهن، یوشع پسر نون و رهبران قوم بین ایشان تقسیم کردند. 2تقسیمبندی زمین به حکم قرعه و طبق دستوری که خداوند به موسی داده بود، بین نُه و نیم طایفهٔ صورت گرفت. 3موسی قبلاً سهم دو طایفهٔ و نیم از بنیاسرائیل را در شرق رود اردن داده بود. امّا به طایفهٔ لاوی سهمی نداد. 4چون نسل یوسف، یعنی منسی و افرایم، دو طایفه را تشکیل میدادند، بنابراین به لاویان سهمی داده نشد. به غیراز شهرهایی که در آنها زندگی میکردند و چراگاههایی برای رمه و گلّههایشان. 5تقسیم زمین همانطور که خداوند به موسی امر فرموده بود انجام شد.
حبرون به کالیب داده شد
6روزی عدّهای از طایفهٔ یهودا، در جلجال نزد یوشع آمده و یکی از آنان، کالیب پسر یفنه قنزی به او گفت: «بهیاد داری که خداوند دربارهٔ من و تو در قادش برنیع به بندهٔ خود، موسی چه گفت؟ 7در آن وقت من چهل ساله بودم که موسی مرا برای جاسوسی از قادش برنیع، به سرزمین کنعان فرستاد. من گزارش درستی برای او آوردم. 8امّا برادرانی که همراه من رفتند مردم را ترساندند. چون من امر خداوند را از دل و جان بجا آوردم، 9موسی در همان روز به من گفت: آن قسمت کنعان را که تو در آن قدم گذاشتی برای همیشه به تو و به فرزندان تو میبخشم، زیرا تو امر خداوند خدای مرا از دل و جان بجا آوردی. 10اکنون چهل و پنج سال از آن زمان، که بنیاسرائیل در بیابان سفر میکردند، گذشته و من هشتاد و پنج ساله شدهام و خداوند هنوز مرا زنده نگه داشته است 11و هنوز مانند زمانی که موسی مرا به مأموریت فرستاد، قوی هستم. نیرو و قوّتی را که در آن وقت داشتم، حالا هم دارم. و برای جنگ و سفر آمادهام. 12بنابراین خواهش میکنم که طبق وعدهٔ خداوند، این کوهستان را به من بده. تو به یاد داری که عناقیان در شهرهایی که دارای دیوارهای مستحکم بودند، زندگی میکنند و اگر خدا بخواهد من آنها را طبق گفتهٔ خداوند، از آنجا بیرون میرانم.»
13پس یوشع او را برکت داد و حبرون را به کالیب پسر یفنه بخشید. 14به این ترتیب، حبرون تا به امروز از آن کالیب میباشد، زیرا اوامر خداوند خدای اسرائیل را از صمیم دل بجا آورد. 15نام حبرون قبلاً قریت اربع بود. اربع یکی از مردان قهرمان عناقیان بود و آنجا را به افتخار او قریت اربع نامیدند.
سرانجام در آن سرزمین صلح برقرار شد.
15
سهم طایفهٔ یهودا
1زمینی که به خاندانهای طایفهٔ یهودا داده شد، از طرف جنوب به سرحد اَدوم، که دورترین نقطهٔ جنوبی آن صحرای صین بود، میرسید. 2این سرحد جنوبی از انتهای دریای مرده شروع شده 3و به جادهای که به طرف گردنهٔ عکربیم میرفت، ادامه داشت. از آنجا به بیابان صین و حصرون، در جنوب قادش برنیع و بعد از ادار قرقع دور زده، 4تا عصمون ادامه داشته و از آنجا به سوی مرز مصر میرفت و به دریای مدیترانه ختم میشد. این حد جنوبی یهودا بود.
5سرحد شرقی آن، در امتداد دریای شور و تا دهانهٔ رود اردن میرسید.
سرحد شمالی آن از خلیج دریای مرده، که آب رود اردن در آن میریخت شروع شده، 6از بیت حجله گذشته، به طرف شمال به دشت اردن و سنگ بوهن میرفت. بوهن نام پسر رئوبین بود. 7از آن نقطه از راه دشت عخور به دبیر و از آنجا به طرف شمال غرب به جلجال، مقابل گردنه اَدومیم و تا جنوب دشت ادامه داشت. و از آنجا تا به چشمههای عین شمس و عین روجل میرسید. 8سپس از درّهٔ هنوم تا به کوه یبوسی یعنی اورشلیم در سمت جنوب و از آنجا به طرف غرب از قلّهٔ کوه مقابل درّه هنوم، در انتهای شمالی دشت رفائیم میگذشت 9و از سر کوه به چشمهٔ نفتوح و از آنجا از شهرهای کوه عفرون دور زده تا بعله یعنی قریت یعاریم امتداد داشت. 10بعد از غرب بعله دور زده، به اَدوم میرسید. از امتداد کوه یعاریم یعنی کسالون گذشته، به بیتشمس سرازیر میشد و به تمنه میرسید. 11از آنجا به تپّهای در شمال عقرون میآمد و شکرون را دور زده تا کوه بعله ادامه داشت. از آنجا به یبنئیل و بعد به دریای مدیترانه ختم میشد. 12سرحد غربی آن را ساحل دریای مدیترانه تشکیل میداد.
این بود سرحدّات خاندانهای طایفهٔ یهودا.
تصرّف حبرون و دبیر توسط کالیب
(داوران 1:11-15)
13همانطور که خداوند به یوشع امر فرموده بود، یک قسمت از زمین طایفهٔ یهودا را، به کالیب پسر یفنه داد و آن عبارت بود از: حبرون شهری که متعلّق به اربع پدر عناق بود. 14کالیب سه پسر عناق از خاندان شیشی، اخیمان و تلمی را از آنجا بیرون راند. 15سپس با ساکنان دبیر جنگید. نام دبیر قبلاً قریت سفر بود. 16کالیب اعلام کرد و گفت: «هرکسی که به قریت سفر حمله کند و آن را تصرّف نماید من دختر خود، عکسه را به او میدهم.» 17عتنئیل، پسر قناز برادر کالیب، آن را تصرّف کرد و کالیب دختر خود را به او داد. 18-19وقتیکه عکسه نزد عتنئیل آمد، عتنئیل او را تشویق کرد که از پدرش، کالیب مزرعهای بخواهد. چون عکسه از الاغ خود پایین آمد، کالیب از او پرسید: «چه میخواهی؟» عکسه گفت: «یک هدیه به من بده، زیرا زمینی که به من دادی، خشک و بیآب است. پس میخواهم که چند چشمهٔ آب به من بدهی.» پس کالیب چشمههای بالا و پایین را به او داد.
شهرهای یهودا
20سرزمینی که به خاندانهای طایفهٔ یهودا داده شد، شامل این قسمتها بود: 21شهرهای طایفهٔ یهودا در امتداد سرحدات اَدوم، در سمت جنوب اینها بودند: قبصئیل، عیدر، یاجور، 22قینه، دیمونه، عدعد، 23قادش، حاصور، یتنان، 24زیف، طالم، بعلوت، 25حاصور حدته، قریوت حصرون یعنی حاصور، 26آمام، شماع، مولاده، 27حصرجده، حشمون، بیت فالط، 28حصرشوعال، بئرشبع، بزیوتیه، 29بعاله، عَیم، عاصم، 30التولد، کسیل، حُرما، 31صقلج، مدمنه، سنسنه، 32لباوت، سلخیم، عین و رِمون. تماماً بیست و نه شهر با روستاهای آنها.
33شهرهایی که در دامنهٔ کوه واقع بودند: اشتاول، صرعه، اشنه، 34زانوح، عین جنیم، تفوح، عینام، 35یرموت، عدُلام، سوکوه، عزیقه، 36شعرایم، عدیتایم، جدیره و جدیرتایم. تماماً چهارده شهر با روستاهای آنها.
37همچنین صنان، حداشاه، مجدل جاد، 38دلعان، مصفه، یقتئیل، 39لاخیش، بصقه، عجلون، 40کبون، لحمان، کتلیش، 41جدیروت، بیت داجون، نعمه، مقیده. تماماً شانزده شهر با روستاهای آنها.
42لبنه، عاتر، عاشان، 43یفتاح، اشنه، نصیب، 44قعیله، اکزیب و مریشه. جمعاً نه شهر با روستاهای آنها.
45عقرون با شهرها و روستاهای آن، 46از عقرون تا دریای مدیترانه و شهرها و روستاهای اطراف اشدود.
47اشدود، شهرها و روستاهای آن، غزه، شهرها و روستاهای آن تا مرز مصر، تا دریای مدیترانه و سواحل آن.
48شهرهای کوهستانی شمیر، یتیر، سوکوه، 49دنه، قریت سنه (یعنی دبیر)، 50عناب، اشتموه، عانیم، 51جوشن، حولون و جیلوه. جمعاً یازده شهر با روستاهای اطراف آنها.
52اراب، دومه، اشعان، 53یانوم، بیت تفوح، افیقه، 54حمطه، حبرون و صیعور. جمعاً نه شهر با روستاهای اطراف آنها.
55معون، کرمل، زیف، یوته، 56یزرعیل، یقدعام، زانوح، 57قائن، جبعه و تمنه، جمعاً ده شهر با روستاهای اطراف آنها.
58حلحول، بیت صور، جدور، 59معارات، بیت عنوت و التقون. جمعاً شش شهر با روستاهای اطراف آنها.
60قریت بعل یا قریت یعاریم و ربه، دو شهر با روستاهای اطراف آنها.
61شهرهای بیایان: دشت اردن، مدیَن، سکاکه، 62نبشان، شهر نمک و عین جدی. جمعاً شش شهر با روستاهای اطراف آنها.
63امّا مردم یهودا نتوانستند، یبوسیان را که در اورشلیم زندگی میکردند، بیرون برانند؛ بنابراین یبوسیان تا به امروز، با مردم یهودا در اورشلیم هستند.
16
سرزمین طایفهٔ افرایم
1سهم فرزندان یوسف از اردن، در شرق چشمه اریحا شروع شده تا به بیابان و کوهستان بیتئیل میرسید 2و از بیتئیل تا لوز و عطاروت که سرحد ارکیان است ادامه داشت. 3از آن نقطه به یفلطیان که به طرف غرب است تا بیت حورون پایین و تا جازُر و ساحل دریای مدیترانه میرسید.
4پس فرزندان یوسف، یعنی طایفهٔ منسی و افرایم سهم زمین خود را گرفتند.
5سهم خاندانهای طایفهٔ افرایم که سرحد شرقی آن از عطاروت ادار شروع میشد و تا قسمت بیتحورون بالا 6و از آنجا به دریای مدیترانه میرسید. سرحد شمالی آن از دریای مدیترانه به طرف شرق، یعنی مکمیه و از آنجا گذشته تا تانه شیلوه و یانوحه ادامه داشت. 7از یانوحه به طرف جنوب تا عطاروت و نعره و از آنجا به رود اردن ختم میشد. 8شروع سرحد غربی آن از تفوح تا وادی قانه و پایان آن در دریای مدیترانه بود. 9به خاندانهای طایفهٔ افرایم بعضی از شهرهای نیمی از طایفهٔ منسی هم داده شد. 10ایشان کنعانیانِ ساکنِ جازر را بیرون نراندند و آنها تا به امروز در بین طایفهٔ افرایم به سر میبرند ولی آنها را به کار اجباری وادار کردند.
17
سهم طایفهٔ منسی غربی
1یک سهم از زمینی که در غرب رود اردن بود، به طایفهٔ منسی، پسر اول یوسف داده شد. به ماخیر پدر جلعاد، پسر اول منسی که یک قهرمان مبارز بود، جلعاد و باشان را در شرق رود اردن دادند. 2زمینی که در غرب رود اردن بود، به خاندانهای ابیعزر، هالک، اسریئیل، شکیم، حافر و شمیداع که به پسران منسی پسر یوسف بودند، داده شد. 3صلفحاد پسر حافر پسر جلعاد پسر ماخیر پسر منسی پسری نداشت، بلکه دارای چند دختر بود به نامهای، محله، نوعه، حجله، ملکه و ترصه. 4آنها نزد العازار کاهن، یوشع پسر نون و رهبران بنیاسرائیل آمدند و گفتند: «خداوند به موسی فرموده بود که به ما هم زمینی در بین برادران ما داده شود.» پس به آنها نیز مانند برادران ایشان سهمی داده شد. 5به این ترتیب طایفهٔ منسی به غیراز جلعاد و باشان، ده سهم دیگر از زمین را در شرق رود اردن مالک شدند، 6چون دختران طایفهٔ منسی ملکیّت خود را در بین مردان طایفه به دست آوردند. زمین جلعاد به سایر بقیّهٔ مردان طایفهٔ منسی داده شد.
7وسعت زمین طایفهٔ منسی از اشیر تا مکمته، که در شرق شکیم است، میرسید و از آنجا به طرف جنوب، تا منطقهای که مردم عینتفوح زندگی میکردند، ادامه داشت. 8سرزمین تفوح متعلّق به طایفهٔ منسی بود. امّا شهر تفوح واقع در سرحد منسی، به طایفهٔ افرایم تعلّق داشت. 9سرحد منسی تا وادی قانه میرسید. شهرهای جنوب وادی، گرچه در سرزمین منسی واقع بودند، ولی به طایفهٔ افرایم تعلّق داشتند. سرحد منسی به طرف شمال وادی رفته به دریای مدیترانه ختم میشد. 10افرایم در جنوب، منسی در شمال و دریای مدیترانه در سرحد غربی آنها واقع بود. اشیر به سمت شمالغرب و یساکار به طرف شمالشرق قرار داشت. 11در سرزمین یساکار و اشیر این شهرها با روستاهای آنها متعلّق به طایفهٔ منسی بودند: بیت شان، یبلعام، دور، عین دور، تعناک و مجدو. 12مردم منسی نتوانستند ساکنان آن شهرها را بیرون برانند، پس کنعانیان به زندگی در آنجا ادامه دادند. 13حتّی هنگامی که قوم اسرائیل قویتر هم شدند، نتوانستند تمام کنعانیان را از آنجا خارج کنند، ولی آنها را به كار اجباری وادار كردند.
اعتراض طایفهٔ یوسف
14مردم طایفهٔ یوسف به یوشع گفتند: «چرا به ما فقط یک سهم دادی، درحالیکه از برکت خداوند، جمعیّت ما بسیار گردیده و قومی بزرگ شدهایم.» 15یوشع به آنها گفت: «اگر جمعیّت شما زیاد است و ناحیه کوهستانی افرایم برایتان کافی نیست، به سرزمین فرزیان و رفائیان بروید و جنگل آنجا را برای خود صاف کنید.»
16آنها جواب دادند: «آن کوهستان برای ما کفایت نمیکند. ولی کنعانیانی که در دشت سکونت دارند چه در بیتشان و چه در دشت یزرعیل، همگی دارای ارّابههای جنگی آهنی هستند.»
17آنگاه یوشع به مردم طایفهٔ یوسف یعنی افرایم و منسی گفت: «میدانم که جمعیّت شما زیاد است و صاحب قدرت هستید و باید سهم زیادتری داشته باشید. 18پس کوهستان از آن شما باشد. اگرچه آنجا منطقهٔ جنگلی است، شما میتوانید جنگل را صاف کنید و مالک آن شوید. هرچند، کنعانیان ارّابههای جنگی آهنی دارند و قوی هستند، شما میتوانید آنها را از آنجا بیرون کنید.»
18
تقسیم بقیّهٔ زمینها
1بعد از آنکه مردم اسرائیل سرزمین را تسخیر کردند، همه در شیلوه جمع شدند و خیمهٔ مقدّس را برپا کردند. 2هفت طایفهٔ اسرائیل هنوز سهم زمین خود را نگرفته بودند. 3پس یوشع به قوم اسرائیل گفت: «تا به کی سستی میکنید و نمیروید تا سرزمینی را که خداوند خدای اجدادتان به شما داده است، تصرّف کنید؟ 4از هر طایفه سه نفر را انتخاب نمایید و من آنها را به سراسر سرزمین میفرستم تا هر جایی را که میخواهند صاحب شوند، بررسی کنند و نتیجهٔ بررسی خود را بنویسند و برای من بیاورند. 5آنگاه آن سرزمین به هفت سهم تقسیم میشود. یهودا در قسمت جنوبی خود و طایفهٔ یوسف در قسمت شمالی خود میمانند 6و شما زمین را به هفت قسمت تقسیم کرده نقشهٔ آن را برایم بیاورید تا من در حضور خداوند قرعه بیندازم. 7امّا طایفهٔ لاوی در بین شما از آن زمین سهمی نمیگیرند، چون سهم آنها این است که به عنوان کاهن، خداوند را خدمت کنند. طایفهٔ جاد، رئوبین و نصف طایفهٔ منسی، سهم زمین خود را قبلاً از موسی، خادم خداوند گرفتهاند.»
8پیش از آن که نمایندگان طایفهها به مأموریت خود بروند، یوشع به آنها دستور داد: «به سراسر آن سرزمین بروید. آن را بررسی کنید و بعد بیایید و به من گزارش کتبی بدهید و من در حضور خداوند قرعه میاندازم.» 9پس آنها به تمام قسمتهای آن سرزمین رفته و گزارشی نوشتند که چگونه شهرهای آنجا را به هفت قسمت تقسیم کردند. بعد با فهرست نامهای شهرها، به اردوگاه یوشع در شیلوه برگشتند. 10یوشع با مشورت خداوند برای ایشان در شیلوه قرعه انداخت و در آنجا سهم هفت طایفهٔ باقیماندهٔ بنیاسرائیل تعیین شد.
منطقهٔ طایفهٔ بنیامین
11قرعهٔ اول برای خاندانهای طایفهٔ بنیامین بود. ملکیّت آنها بین طایفهٔ یهودا و یوسف واقع بود. 12سرحد شمالی آن، از رود اردن شروع شده، به شمال اریحا میرسید، و از آنجا به طرف غرب، تا کوهستان و بیابان بیت آون ادامه داشت. 13از آن نقطه به طرف جنوب به لوز یعنی بیتئیل و سپس به عطاروت ادار به طرف کوهی در جنوب بیت حورون پایین میرفت. 14بعد به سوی مغرب دور زده، از پهلوی کوهی که در بیت حورون است میگذشت و به طرف جنوب به قریت بعل که قریت یعاریم هم نامیده میشود و متعلّق به طایفهٔ یهودا بود خاتمه مییافت. این بود سرحد غربی آن. 15سرحد جنوبی آن از کنار قریت یعاریم شروع شده، به چشمههای نفتوح، 16و از آنجا به دامنهٔ کوهی که مشرف بر درّهٔ هنوم در انتهای شمال دشت رفائیم واقع بود، میرفت. بعد از درّهٔ هنوم گذشته، به طرف جنوب، جایی که یبوسیان زندگی میکردند رسیده، از آنجا به طرف عین روجل میرفت. 17 بعد به طرف شمال پیچیده، به عین شمس و سپس تا جلیلوت، مقابل گردنه اَدّمیم میرسید. از آنجا به طرف پایین به سنگ بوهن، پسر رئوبین 18و باز از شمال دشت اردن گذشته، به عربهٔ پایین میرفت. 19از آنجا هم گذشته، به طرف شمال بیت حجله میرفت و در خلیج دریای شور ختم میشد. این سرحد جنوبی آن بود. 20رود اردن سرحد شرقی آن را تشکیل میداد. این سرحدات سهم خاندان طایفهٔ بنیامین بود.
21این شهرها متعلّق به خاندانهای طایفهٔ بنیامین بودند: اریحا، بیتحجله، عمیق قصیص، 22بیت عربه، صمارایم، بیتایل، 23عَّویم، فاره، عفروت، 24کفرعمونی، عفنی و جابع، جمعاً دوازده شهر و روستاهای اطراف آنها. 25جلعون، رامه، بئیروت، 26مصفه، کفیره، موصه، 27راقم، یرفئیل، تراله، 28صیله، آلف، یبوس اعنی اورشلیم، جبعه و قریت یعاریم. جمعاً چهارده شهر با روستاهای اطراف آنها. این بود سهم خاندان طایفهٔ بنیامین.
19
سرزمین طایفهٔ شمعون
1قرعه دوم برای خاندانهای طایفهٔ شمعون بود. سرزمین ایشان تا سرزمین یهودا میرسید. 2و شامل این شهرها بود: بئرشبع، شبع، مولادا، 3حصرشوعال، بالح، عاصم، 4التولد، بتول، حُرما، 5صقلغ، بیت مرکبوت، حصرسوسه، 6بیت لباعوت و شاروحن. جمعاً سیزده شهر با روستاهای اطراف آنها.
7عین، رِمون، عاتر و عاشان، جمعاً چهار شهر با روستاهای اطراف آنها. 8این روستاها با تمام شهرهای اطراف که آن تا بعلت بئیر یا رامه، در جنوب ادامه داشت، به خاندان طایفهٔ شمعون تعلّق گرفت. 9چون وسعت سرزمین طایفهٔ یهودا بیش از نیاز آنان بود، بنابراین قسمتی از آن به طایفهٔ شمعون داده شد.
سرزمین طایفهٔ زبولون
10قرعه سوم به نام خاندان طایفهٔ زبولون درآمد. وسعت سرزمین آنها تا به سارید میرسید. 11از آنجا به طرف غرب به مرعله و دباشه و تا وادی مشرق از یقنعام ادامه داشت. 12از سارید به طرف مشرق به سرحد کسلوت تابور و بعد به دابره و تا یافیع میرسید. 13از آنجا به طرف مشرق تا جت حافر و عتقاصین و بعد از راه نیعه به طرف رِمون میرفت. 14از طرف شمال به حناتون دور زده به درّهٔ یفتحئیل ختم میشد. 15این سرزمین شامل شهرهای قطه، نهلال، شمرون، یداله و بیتلحم که با روستاهای اطراف آنها، 16جمعاً دوازده شهر بودند. این شهرها و روستاهای آن سهم طایفهٔ زبولون بودند که به خاندانهای آنها داده شد.
سرزمین طایفهٔ یساکار
17قرعه چهارم به نام خاندانهای طایفهٔ یساکار درآمد. 18سرزمین آنها شامل شهرهای یزرعیل، کسلوت، شونم، 19حفارایم، شیئون، اناحره، 20ربیت، قشیون، آبص، 21رمه، عین جنیم، عین حده و بیت فصیص بود. 22سرحد این سرزمین با تابور، شحصیمه و بیت شمس هم تماس داشت و تا رود اردن میرسید. 23این بود زمین خاندانهای طایفهٔ یساکار. جمعاً شانزده شهر با روستاهای اطراف آنها.
سرزمین طایفهٔ اشیر
24قرعه پنجم به نام خاندانهای طایفهٔ اشیر درآمد. 25سرزمین ایشان شامل حلقه، حلی، باطن، اکشاف، 26الملك، عمعاد و مشال بود. و سرحد غربی آن با کرمل و شحور لبنه تماس داشت. 27بعد این سرحد به طرف شرق دور زده به بیت داجون و از آنجا به زبولون و درّهٔ یفتحئیل در شمال رسیده، بعد به طرف بیت عامق و نعیئیل و سپس به طرف شمال به کابول، 28حبرون، رحوب، حمون، قانه و تا به صیدون بزرگ ادامه داشت. 29از آنجا به سرحد رامه پیچیده، به شهر مستحکم صور میرسید. از آن نقطه تا حوصه ادامه پیدا کرده، انتهای آن دریای مدیترانه بود. این منطقه شامل محلب، اکزیب، 30عمه، عفیق و رحوب بود. جمعاً بیست و دو شهر با روستاهای اطراف آنها. 31این شهرها با دهاتشان مربوط به ملکیّت خاندانهای طایفهٔ اشیر بودند.
سرزمین طایفهٔ نفتالی
32قرعه ششم به نام خاندانهای طایفهٔ نفتالی درآمد. 33سرحد زمین آنها از حالف در بلوطی که در صنعیم است شروع شده به ادامی ناقب و یبنئیل و تا لقوم ادامه داشت و انتهای آن رود اردن بود. 34از آنجا به طرف غرب پیچیده به آزنوت تابور و بعد به حقوق میرسید. و با زبولون در جنوب، با اشیر در مغرب و با رود اردن در مشرق تماس داشت. 35شهرهای مستحکم آن صدیم، صیر، حمت، رقت، کنارت، 36ادامَه، رامه، حاصور، 37قادش، اذرعی، عین حاصور، 38یرون، مجدلئیل، حوریم، بیت عناه و بیت شمس بودند. جمعاً نوزده شهر با روستاهای اطراف آنها. 39این بود زمین خاندانهای طایفهٔ نفتالی با شهرها و روستاهای آنها.
سرزمین طایفهٔ دان
40قرعه هفتم به نام خاندانهای طایفهٔ دان درآمد. 41سرزمین ایشان شامل شهرهای صرعه، اشتئول، عیرشمس، 42شعلبین، ایالون، یتله، 43ایلون، تمنه، عقرون، 44التقیه، جبتون، بعله، 45یهود، بنیبرق، جت رِمون، 46میاه یرقون، رقون و منطقهٔ اطراف یافا بود. 47وقتی طایفهٔ دان سرزمین خود را از دست دادند، به لشم حمله نموده، آن را تصرّف کردند. مردم آنجا را با دَم شمشیر کشتند و در آنجا سکونت اختیار کرده و نام آن شهر را از لشم به دان، که اسم جدشان بود، تبدیل نمودند. 48این شهرها و روستاهای اطراف آنها متعلّق به خاندانهای طایفهٔ دان بودند.
سهم یوشع
49هنگامی که مردم اسرائیل تقسیم سرزمینها را به پایان رساندند، ایشان در میان خود، به یوشع پسر نون نیز سهمی دادند. 50طبق دستور خداوند و انتخاب خودش، شهر تمنه سارح را که در کوهستان افرایم بود برای او تعیین کردند. یوشع آن را دوباره آباد کرد و در آنجا سکونت اختیار نمود.
51به این ترتیب العازار کاهن، یوشع پسر نون و رهبران طایفههای اسرائیل، آن سرزمین را در حضور خداوند، در مقابل دروازهٔ خیمهٔ مقدّس در شیلوه تقسیم کردند.
20
شهرهای پناهگاه
1بعد خداوند به یوشع فرمود: 2«به قوم اسرائیل بگو، طبق دستوری که به موسی داده بودم، شهرهایی را به عنوان پناهگاه انتخاب کنید، 3تا اگر کسی ناخواسته مرتکب قتل شود، به یکی از آن شهرها پناه ببرد و دست وابستگان شخص مقتول به او نرسد. 4شخص قاتل باید، به یکی از آن شهرها فرار کند و در جلو دروازهٔ ورودی شهر بایستد و ماجرای خود را برای رهبران آن شهر بیان کند. آنها او را به داخل شهر ببرند و جایی برایش تهیّه کنند و او نزد آنها بماند. 5اگر خانوادهٔ شخص مقتول برای انتقام بیایند، قاتل را به دست آنها نسپارند؛ زیرا او به طور تصادفی مرتکب قتل شده و با مقتول سابقهٔ دشمنی نداشته است. 6او تا زمان محاکمه در حضور مردم و تا زمان فوت کاهن اعظم وقت، در آنجا بماند. بعد از آن، شخص قاتل میتواند به خانهٔ خود و به شهری که از آن فرار کرده است، بازگردد.»
7بنابراین شهر قادش در جلیل، در کوهستان نفتالی، شکیم در کوهستان افرایم و حبرون در کوهستان یهودا برای این منظور تعیین گردیدند. 8همچنین طبق دستور خداوند سه شهر دیگر را در آن طرف رود اردن، در شرق اریحا انتخاب کردند که عبارت بود از باصر، در بیابان طایفهٔ رئوبین، رامون در جلعاد در سرزمین جاد و جولان در باشان در محدوده طایفهٔ منسی. 9اینها شهرهای پناهگاه بودند برای مردم اسرائیل و بیگانگانی که با آنها زندگی میکردند. هرگاه کسی ناخواسته مرتکب قتل میشد، به آنجا پناه میبرد تا به دست وابستگان شخص مقتول کشته نشود و در آنجا تا روز محاکمهٔ خود باقی میماند.
21
شهرهایی که به لاویان داده شد
1رهبران فامیل لاویان، نزد العازار کاهن، یوشع پسر نون و بزرگان طایفههای بنیاسرائیل به شیلوه، در سرزمین کنعان آمده، گفتند: 2«طبق دستور خداوند به موسی، باید شهرهایی برای زندگی ما و چراگاههایی هم برای گلّههای ما، به ما داده شود.» 3بنابراین مطابق فرمان خداوند، مردم اسرائیل شهرهایی را با چراگاههای آنها برای لاویان و گلّههای ایشان تعیین کردند.
4خاندان قهاتیان اولین خانواده از طایفهٔ لاوی بودند که قرعه به نام ایشان درآمد. برای این خانوادهها که از فرزندان هارون بودند سیزده شهر در سرزمین یهودا، شمعون و بنیامین تعیین کردند. 5به بقیّهٔ خاندان قهاتیان، ده شهر در طایفهٔ افرایم، دان و نصف طایفهٔ منسی داده شد.
6برای خاندان جرشونیان سیزده شهر در طایفههای یساکار، اشیر، نفتالی و نصف طایفهٔ منسی در باشان تعیین کردند.
7به خانوادهٔ خاندان مراری دوازده شهر در طایفههای رئوبین، جاد و زبولون داده شد.
8این شهرها و چراگاهها را مردم اسرائیل، طبق فرمان خداوند به موسی، به حکم قرعه به لاویان دادند.
9اینها شهرهایی هستند در طایفههای یهودا و شمعون که به فرزندان هارون که قهاتیان بودند، دادند. 10آنها نخستین کسانی از طایفهٔ لاوی بودند که قرعه به نام ایشان درآمد. 11این شهرها را برای ایشان تعیین نمودند: قریت اربع (اربع پدر عناق بود) که اکنون آن را حبرون میگویند و در کوهستان یهودا واقع است با چراگاههای اطراف آن. 12امّا مزرعه و روستاهای اطراف آن قبلاً به کالیب پسر یفنه داده شده بود.
13علاوه بر حبرون که یکی از شهرهای پناهگاه بود، این شهرها را نیز با چراگاههای اطراف آنها به فرزندان هارون کاهن دادند: 14لبنه، یتیر، اشتموع، 15حولون، 16دبیر، عین، یطه و بیت شمس جمعاً نه شهر از دو طایفهٔ یهودا و شمعون. 17از طایفهٔ بنیامین: جبعون، جبعه، 18عناتوت و علمون. 19شهرهایی که به فرزندان هارون کاهن دادند، سیزده شهر با چراگاههای اطراف آنها بودند.
20به بقیّهٔ خانوادهٔ لاویان از خاندان قهات این شهرها را با چراگاههای اطراف آنها، از طایفهٔ افرایم دادند: 21شکیم شهر پناهگاه قاتلین در کوهستان افرایم، جازر، 22قبصایم و بیت حورون جمعاً چهار شهر. 23از طایفهٔ دان چهار شهر با چراگاههای اطراف آنها: التقیه، جبتون، 24ایلون و جت رِمون. 25از نصف طایفهٔ منسی غربی: تعنک، جت رِمون جمعاً دو شهر با چراگاههای اطراف آنها. 26به این ترتیب خاندان قهاتیان ده شهر با چراگاههای آنها دریافت کردند.
27یک خانوادهٔ دیگر لاوی، یعنی خاندان جرشونیان، این دو شهر را با چراگاههای اطراف آنها در نصف طایفهٔ منسی در باشان به دست آوردند: شهر جولان شهر پناهگاه در باشان و شهر بعشتره. 28از طایفهٔ یساکار: قشیون، دابره، 29یرموت و عین جنیم جمعاً چهار شهر با چراگاههای اطراف آنها. 30از طایفهٔ اشیر: میشال، عبدون، 31حلقات و رحوب جمعاً چهار شهر با چراگاههای اطراف آنها. 32از طایفهٔ نفتالی: قادش شهر پناهگاه در جلیل، حموت دور و قرتان جمعاً سه شهر با چراگاههای اطراف آنها. 33سپس به خانوادههای خاندان جرشونیان سیزده شهر با چراگاههای اطراف آنها داده شد.
34به بقیّهٔ لاویان یعنی خاندان مراری چراگاههای اطراف آنها در طایفهٔ زبولون داده شد که عبارت بودند از: یقنعام، قرته، 35دمنه و نحلال جمعاً چهار شهر با چراگاههای اطراف آنها. 36از طایفهٔ رئوبین: باصر، یهصه، 37قدیموت و میفعه جمعاً چهار شهر با چراگاههای اطراف آنها. 38از طایفهٔ جاد: راموت شهر پناهگاه در جلعاد، محنایم، 39حشبون و یعزیر جمعاً چهار شهر با چراگاههای اطراف آنها. 40آن دوازده شهر را برای خاندان مراری، که بقیّهٔ طایفهٔ لاوی بودند، تعیین کردند.
41-42به این ترتیب برای طایفهٔ لاوی جمعاً چهل و هشت شهر را با چراگاههای اطراف آنها در بین طایفههای اسرائیل تعیین کردند.
43قوم اسرائیل سر انجام همهٔ آن سرزمین را، همانطور که خداوند وعده داده بود که به ملکیّت ایشان میدهد، به دست آوردند و در آنجا زندگی را شروع کردند. 44خداوند همانگونه که وعده فرموده بود، در هر گوشه آن سرزمین آرامش برقرار کرد. هیچیک از دشمنان ایشان نمیتوانست در مقابل آنها مقاومت کند، زیرا خداوند، بنیاسرائیل را بر تمام دشمنان پیروز میساخت. 45خداوند به تمام وعدههایی که به مردم اسرائیل داده بود، وفا کرد.
22
بازگشت طایفههای شرقی
1-2سپس یوشع مردم طایفهٔ رئوبین، جاد و نصف طایفهٔ منسی را جمع کرده به آنها گفت: «شما از همهٔ احکام موسی، خادم خداوند اطاعت کردید و تمام اوامر او را بجا آوردید. 3هیچوقت برادران و خواهران اسرائیلی خود را ترک نکردید، بلکه با اخلاص کامل از دستورات خداوند پیروی نمودهاید. 4اینک که خداوند طبق وعدهٔ خود، به برادران شما صلح و آرامش بخشیده است، پس به خانههای خود در سرزمینی که در آن طرف رود اردن است و موسی، خادم خداوند به شما داد، بازگردید. 5مراقب باشید که همهٔ احکامی را که موسی، خادم خداوند به شما داده است، بجا آورید. خداوند خدای خود را دوست داشته باشید، رضای او را بخواهید و از اوامر او اطاعت کنید. به او وفادار باشید و از جان و دل او را خدمت نمایید.» 6بعد یوشع آنها را برکت داده به خانههایشان فرستاد.
7موسی به نصف طایفهٔ منسی زمینی را در باشان داده بود. یوشع به نصف دیگر آن طایفه زمینی در بین سایر اقوام اسرائیل در غرب رود اردن داد. پیش از آن که مردم به خانههای خود بروند، یوشع همه را برکت داد. 8او به آنها گفت: «حالا شما با دارایی و مال فراوان، گلّه و رمه، نقره، طلا، برنز، آهن و لباس زیاد به خانههای خود برمیگردید. شما باید همهٔ چیزهایی را که از دشمنان به غنیمت گرفتهاید، با برادرانتان تقسیم کنید.»
9پس طایفههای رئوبین، جاد و نصف طایفهٔ منسی از مردم اسرائیل در شیلوه که در سرزمین کنعان بود جدا شدند و به خانههای خود در جلعاد، که طبق دستور خداوند به موسی، آن را به دست آورده بودند، برگشتند.
قربانگاهی در شرق رود اردن
10وقتیکه طایفههای رئوبین و جاد و نصف طایفهٔ منسی به حوالی رود اردن، در سرحد کنعان آمدند، یک قربانگاه بزرگ و قابل توجّه ساختند. 11چون سایر مردم اسرائیل این را شنیدند، گفتند: «مردم رئوبین و جاد و منسی یک قربانگاه در سرحد کنعان، در حوالی رود اردن، یعنی در قسمتی که متعلّق به ما میباشد، ساختهاند.» 12وقتیکه مردم اسرائیل این را شنیدند، همگی در شیلوه جمع شدند تا با آنها جنگ کنند.
13-14آنگاه مردم اسرائیل، فینحاس پسر العازار کاهن را، با ده نفر نماینده، یعنی از هر طایفهٔ، یک سرکرده نزد مردم رئوبین، جاد و نصف طایفهٔ منسی فرستادند. 15-16آنها به جلعاد آمدند و به نمایندگی از طرف جماعت خداوند به آنها گفتند: «این چه فتنهای است که شما در مقابل خدای اسرائیل کردید؟ شما با ساختن آن قربانگاه، از امر خداوند سرپیچی نمودید. بنابراین شما دیگر پیرو او نیستید. 17-18آیا گناهی که در فغور از ما سر زد کم بود؟ بهخاطر همان گناه بود که آن بلا بر سر قوم خدا آمد که تا به حال از آن رنج میبریم. آیا نمیخواهید از اوامر خداوند پیروی کنید؟ اگر امروز فرمان خدا را بجا نیاورید، خداوند فردا همهٔ مردم اسرائیل را به غضب خود گرفتار میکند. 19اگر سرزمین شما مکان ناپاک برای عبادت است، پس بیایید به سرزمین خداوند، در جایی که خیمه اوست، جایی را برای خود انتخاب کنید. با ساختن قربانگاهی دیگر برضد خداوند و برضد ما قیام نکنید. 20آیا به یاد دارید که عخان پسر زارح نخواست طوری که خداوند امر فرموده بود، چیزهای حرام را از بین ببرد. تنها عخان بهخاطر گناه خود هلاک نشد، بلکه تمام قوم اسرائیل به غضب خداوند گرفتار شدند.»
21مردم رئوبین، جاد و نصف طایفهٔ منسی به رؤسای طایفههای بنیاسرائیل جواب دادند: 22«خدای قادر مطلق و خداوند متعال میداند که چرا ما این کار را کردیم و میخواهیم شما هم بدانید که اگر این کار ما نافرمانی از خداوند و یا نقصی در ایمان ما باشد، شما حق دارید ما را زنده نگذارید. 23یا اگر این قربانگاهی را که برای قربانی سوختنی و آردی و قربانی سلامتی ساختهایم، بیاطاعتی از فرمان خداوند باشد، خداوند خودش از ما انتقام بگیرد. 24امّا اینطور نیست. این کار ما به این سبب بود که میترسیدیم در آینده، فرزندان شما به فرزندان ما بگویند: شما حق ندارید که خدای اسرائیل را بپرستید 25زیرا خداوند رود اردن را بین ما و شما یعنی طایفههای رئوبین و جاد سرحد قرار داده است و شما هیچ سهمی در خداوند ندارید. بنابراین فرزندان شما ممکن است فرزندان ما را از پرستش خداوند باز دارند. 26به همین دلیل، گفتیم بیایید تا قربانگاهی بسازیم، نه برای سوزانیدن بُخور و یا قربانی، 27بلکه برای شهادتی بین مردم ما و مردم شما و همچنین نسل آینده، تا بدانند که ما واقعاً خداوند را با هدایای سوختنی و قربانیها و قربانیهای سلامتی پرستش میکنیم و اگر در آینده فرزندان شما به فرزندان ما بگویند: 'شما در خداوند سهمی ندارید،' 28فرزندان ما جواب بدهند: 'به قربانگاهی که اجداد ما شبیه قربانگاه خداوند ساختهاند نگاه کنید. این قربانگاه برای هدایای سوختنی و قربانی نبود، بلکه تا شهادتی باشد، بین مردم ما و مردم شما.' 29ما هرگز از خداوند نافرمانی نمیکنیم و ادّعا نداریم که با ساختن یک قربانگاه برای خود و تقدیم قربانیهای سوختنی و صدقههای آردی، فرمان خداوند را بجا میآوریم. ما میدانیم که یگانه قربانگاه، همان قربانگاه خداوند است که در مقابل خیمهٔ مقدّس قرار دارد.»
30وقتی فینحاس کاهن و بزرگان قوم و رؤسای طایفههای اسرائیل که با او بودند سخنان مردم رئوبین و جاد و منسی را شنیدند، همگی قانع شدند. 31فینحاس پسر العازار کاهن به مردم رئوبین و جاد و منسی گفت: «حال به یقین میدانم که خداوند در بین ما حضور دارد و شما از او نافرمانی نکردهاید، بلکه قوم ما و تمام بنیاسرائیل را از مجازات نجات دادهاید.»
32بعد فینحاس پسر العازر کاهن و رهبران قوم از مردم رئوبین، جاد و منسی در جلعاد خداحافظی کرده نزد قوم اسرائیل برگشتند و همه چیز را به آنها گزارش دادند. 33این خبر مردم اسرائیل را شادمان ساخت و همگی خدا را شکر کردند و دیگر سخنی از جنگ با طایفههای رئوبین و جاد و منسی و ویران کردن سرزمین آنها نزدند.
34مردم رئوبین و جاد، آن قربانگاه را «شاهد» نامیدند، زیرا گفتند: «این قربانگاه شاهد است که خداوند، خداست.»
23
وصیّت یوشع
1پس از گذشت سالهای طولانی، سرانجام خداوند بنیاسرائیل را از دشمنان گرداگرد ایشان رهایی بخشید و آنان به آرامی رسیدند. یوشع پیر و سالخورده شده بود. 2او تمام قوم اسرائیل را با رهبران، رؤسا، داوران و معتمدان آنها جمع کرده به آنها گفت: «من اکنون پیر شدهام. 3شما آنچه را که خداوند خدای شما، بهخاطر شما با سایر قومها کرد، دیدید. خداوند خدای شما، برای شما جنگ کرد. 4من سرزمین اقوامی را که باقی ماندهاند و همچنین آنهایی را که قبلاً مغلوب نمودهام، از رود اردن در شرق تا دریای مدیترانه در غرب، بین شما تقسیم کردم. 5خداوند خدای شما، همهٔ آن مردم را از سر راه شما و از سرزمینی که در آن سکونت دارند، بیرون میکند تا همانطور که به شما وعده داده بود، سرزمین آنها را تصرّف نمایید. 6پس کوشش کنید آنچه را که در کتاب تورات موسی نوشته شده، انجام دهید و از هیچیک از دستورات آن سرپیچی نکنید. 7احتیاط کنید با مردمی که در بین شما باقی ماندهاند، معاشرت نداشته باشید. حتّی نام خدایان آنها را هم، به زبان نیاورید. به نام خدایان ایشان قسم نخورید و آنها را خدمت یا پرستش نکنید. 8بلکه همانطور که تا به حال رفتار نمودهاید، به خداوند خدای خود توکّل نمایید. 9او اقوام بزرگ و نیرومند را از سر راهتان بیرون راند تا هیچ قومی یارای مقاومت با شما را نداشته باشد. 10هرکدام از شما میتواند به تنهایی در مقابل هزار سرباز دشمن بایستد، زیرا خداوند خدایتان مطابق وعدهای که داده است، برای شما جنگ میکند. 11پس کوشش کنید که خداوند خدای خود را دوست داشته باشید. 12اگر از او روی برگردانید و با اقوامی که باقی ماندهاند، معاشرت و ازدواج کنید، 13باید بدانید که خداوند خدای شما، آنها را بیرون نخواهد کرد، بلکه آنها دام بر سر راه شما و تازیانه برای پشت شما و خاری در چشمتان خواهند شد تا اینکه همگی شما در این زمین نیکویی که خداوند خدای شما، به شما داده است، هلاک گردید.
14«اکنون زمان مرگ من رسیده است و شما از دل و جان میدانید که خداوند خدای شما، همهٔ چیزهای خوبی را که وعده فرموده بود، به شما داد و به تمام وعدههای خود وفا کرد و یکی از آنها هم بر زمین نیافتاد. 15امّا همانطور که همهٔ وعدههای خود را عملی کرد، اگر از فرمان او سرپیچی نمایید، چنان بلاهایی بر سرتان خواهد آورد که همگی شما در این سرزمینی که خداوند به شما داده است، بکلّی نابود شوید. 16اگر شما پیمانی را که خداوند خدایتان با شما بسته است، بشکنید و خدایان بیگانه را پرستش کنید، آنگاه خشم خداوند بر شما خواهد آمد و شما را در آن سرزمینی که به شما داده است، نیست و نابود میکند.»
24
تجدید پیمان در شکیم
1بعد یوشع تمام طایفههای اسرائیل را با رهبران، روسا، داوران و معتمدان آنها در شکیم فراخواند. آنها آمدند و در پیشگاه خدا حاضر شدند. 2یوشع به آنها گفت: «خداوند خدای بنیاسرائیل چنین میفرماید: 'سالها پیش اجداد شما در آن طرف رود فرات زندگی میکردند و خدایان بیگانه را میپرستیدند. یکی از اجدادتان، طارح پدر ابراهیم و ناحور بود. 3بعد جدّ شما، ابراهیم را از سرزمین آن طرف رود فرات به سراسر کنعان هدایت نمودم. فرزندان او را زیاد کردم و اسحاق را به او دادم. 4به اسحاق یعقوب و عیسو را دادم. کوهستان اَدوم را به عیسو بخشیدم، امّا یعقوب و فرزندانش به مصر رفتند. 5سپس موسی و هارون را فرستادم و بلاهای بزرگی بر سر مصر آوردم. امّا اجداد شما را از آنجا بیرون آوردم. 6وقتی آنها را از مصر بیرون آوردم، مصریان با ارّابههای جنگی و سربازان اسب سوار، اجداد شما را تعقیب کردند. وقتی اجداد شما به دریای سرخ رسیدند. 7نزد من دعا و زاری نموده کمک خواستند. من بین آنها و لشکریان مصر تاریکی ایجاد نمودم و آب دریا را بر سر مصریان ریختم، به طوری که همهٔ آنها در دریا غرق شدند. آنچه را که من بر سر مصریان آوردم، شما به چشم خود دیدید.
«'سپس شما مدّتی طولانی در بیابان زندگی کردید. 8بعد شما را به سرزمین اموریان که در شرق رود اردن بود، آوردم. آنها با شما جنگ کردند و من شما را بر آنها پیروز ساختم و همهٔ آنها را از بین بردم. 9بعد بالاق پسر صفور، پادشاه موآب به جنگ بنیاسرائیل آمد و بلعام پسر بعور را دعوت کرد که شما را لعنت کند. 10امّا من حرف بلعام را گوش نکردم. پس او شما را برکت داده و به این ترتیب شما را از دست بالاق نجات دادم. 11شما از رود اردن عبور کردید و به اریحا رفتید. مردم اریحا مانند اموریان، فرزیان، کنعانیان، حِتّیان، جرجاشیان، حویان و یبوسیان با شما جنگیدند، امّا من شما را بر همهٔ آنها پیروز ساختم. 12وقتی که جلو رفتید، من پیش از رسیدن شما به آنجا، دو پادشاه اموریان را به ترس و وحشت انداختم تا آنها از سر راهتان رانده شوند. شما با شمشیر و کمان خود این کار را نکردید! 13من به شما زمینی را دادم که شما در آن زحمت نکشیده بودید. شهرهایی را بخشیدم که شما بنا نکرده بودید. حالا شما در آن جاها زندگی میکنید، انگور را از تاک و زیتون را از درختهایی میخورید که خود شما نکاشته بودید.'
14«پس از خداوند بترسید و با اخلاص و وفاداری او را خدمت و پرستش کنید. خدایانی را که نیاکانتان در آن طرف رود فرات و در مصر میپرستیدند، فراموش کنید و تنها خداوند را بپرستید. 15اگر نمیخواهید خداوند را پرستش کنید، هم اکنون تصمیم بگیرید که چه کسی را پرستش خواهید کرد. آیا خدایانی را که نیاکانتان در آن طرف رود فرات میپرستیدند، یا خدایان اموریان را که اکنون در سرزمینشان زندگی میکنید؟ امّا من و خانوادهام خداوند را پرستش خواهیم نمود.»
16آنگاه مردم جواب دادند: «ما هرگز خداوند را ترک نخواهیم کرد تا خدایان بیگانه را پرستش نماییم. 17زیرا خداوند، ما و نیاکان ما را از مصر، که در آنجا در غلامی به سر میبردیم، بیرون آورد و آن همه معجزات را در برابر چشمان ما انجام داد. به هر جایی که رفتیم و از بین همهٔ اقوامی که عبور کردیم، او حافظ و نگهبان ما بود. 18وقتیکه به این سرزمین آمدیم، خداوند، اموریان را که در اینجا زندگی میکردند، بیرون راند. پس ما نیز خداوند را که خدای ماست پرستش خواهیم کرد.»
19یوشع به مردم گفت: «امّا ممکن است شما نتوانید خداوند را پرستش کنید، او خدای مقدّس و غیور است. او گناهان شما را نمیبخشد. 20اگر خداوند را ترک کنید و خدایان بیگانه را بپرستید، او از شما رو میگرداند و شما را مجازات میکند و با وجود همهٔ خوبیهایی که در حق شما کرده است، بازهم شما را از بین میبرد.»
21مردم به یوشع گفتند: «خیر، ما خداوند را پرستش خواهیم کرد.»
22آنگاه یوشع به آنها گفت: «خودتان شاهد باشید که خداوند را برای پرستش اختیار کردید.»
آنها جواب دادند: «بلی، ما شاهد هستیم.»
23یوشع گفت: «پس خدایان بیگانه را که با خود دارید، ترک کنید و دلهایتان را به خداوند خدای اسرائیل بسپارید.»
24مردم به یوشع گفتند: «ما خداوند خدای خود را پرستش خواهیم کرد و از اوامر او اطاعت خواهیم کرد.»
25پس یوشع در همان روز در شکیم، با مردم پیمان بست و احکام و قوانینی برای ایشان وضع کرد. 26یوشع همهٔ آنها را در کتاب دستورات خدا نوشت. بعد سنگ بزرگی برداشت و در زیر درخت بلوط، در جایگاه مقدّس خداوند قرار داد. 27سپس یوشع به مردم گفت: «این سنگ شاهد ماست، زیرا همهٔ سخنانی را که خداوند به ما گفت شنید. بنابراین، این سنگ شاهد است و اگر شما از خدا سرپیچی کنید، این سنگ برضد شما شهادت خواهد داد.» 28آنگاه یوشع مردم را مرخّص نمود و هرکس به سرزمین خود بازگشت.
مرگ یوشع و العازار
29مدّتی بعد، یوشع پسر نون، خدمتگزار خداوند در سن صد و ده سالگی در گذشت. 30او را در زمین خودش در تمنه سارح که در کوهستان افرایم، در شمال کوه جاعش است به خاک سپردند.
31بنیاسرائیل در طول زندگانی یوشع و همچنین رهبران قوم، که بعد از مرگ او زنده بودند و همهٔ کارهایی را که خداوند برای قوم اسرائیل کرده بود، با چشم خود دیده بودند، به خداوند وفادار ماندند.
32استخوانهای یوسف را که مردم اسرائیل از مصر با خود آورده بودند در شکیم، در جایی که یعقوب از پسران حمور به قیمت یکصد سکّهٔ نقره خریده بود، دفن کردند. این زمین جزو زمینهای فرزندان یوسف بود.
33العازار پسر هارون نیز مُرد و در جبعه، در کوهستان افرایم، در شهری که به پسرش فینحاس تعلّق داشت به خاک سپرده شد.
© 2007 United Bible Societies
فصل بعدی
كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب میباشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده میشود.
كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید میباشد.
برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.