1
كلمهٔ حیات
1در ازل كلمه بود. كلمه با خدا بود و كلمه خود خدا بود، 2از ازل كلمه با خدا بود. 3همه چیز به وسیلهٔ او هستی یافت و بدون او چیزی آفریده نشد. 4حیات از او به وجود آمد و آن حیات 5نور آدمیان بود. نور در تاریكی میتابد و تاریكی هرگز بر آن چیره نشده است.
6مردی به نام یحیی ظاهر شد كه فرستادهٔ خدا بود. 7او آمد تا شاهد باشد و بر آن نور شهادت دهد تا به وسیلهٔ او همه ایمان بیاورند. 8او خود آن نور نبود، بلكه آمد تا بر آن نور شهادت دهد. 9آن نور واقعی كه همهٔ آدمیان را نورانی میكند، در حال آمدن بود.
10او در جهان بود و جهان به وسیلهٔ او آفریده شد، امّا جهان او را نشناخت. 11او به قلمرو خود آمد ولی متعلّقانش او را قبول نكردند. 12امّا به همهٔ کسانیکه او را قبول كردند و به او ایمان آوردند، این امتیاز را داد كه فرزندان خدا شوند 13كه نه مانند تولّدهای معمولی و نه در اثر تمایلات نفسانی یک پدر جسمانی، بلكه از خدا تولّد یافتند.
14كلمه انسان شد و در میان ما ساكن گردید. ما شكوه و جلالش را دیدیم، شكوه و جلالی شایستهٔ فرزند یگانهٔ پدر و پر از فیض و راستی.
15شهادت یحیی این بود كه فریاد میزد و میگفت: «این همان شخصی است كه دربارهٔ او گفتم كه بعد از من میآید امّا بر من برتری و تقدّم دارد، زیرا پیش از تولّد من، او وجود داشت.»
16از فیض سرشار او، پیوسته بركات فراوانی یافتهایم. 17زیرا شریعت به وسیلهٔ موسی عطا شد، امّا فیض و راستی توسط عیسی مسیح آمد. 18كسی هرگز خدا را ندیده است، امّا آن فرزند یگانهای كه در ذات پدر و از همه به او نزدیكتر است او را شناسانیده است.
پیام یحیای تعمیددهنده
(متّی 3:1-12؛ مرقس 1:1-8؛ لوقا 3:1-18)
19این است شهادت یحیی وقتی یهودیان اورشلیم، كاهنان و لاویان را نزد او فرستادند تا بپرسند كه او كیست.
20او از جواب دادن خودداری نكرد، بلكه به طور واضح اعتراف نموده گفت: «من مسیح نیستم.»
21آنها از او پرسیدند «پس آیا تو الیاس هستی؟» پاسخ داد: «خیر.» آنها پرسیدند: «آیا تو آن نبی موعود هستی؟» پاسخ داد: «خیر.»
22پرسیدند: «پس تو کیستی؟ ما باید به فرستندگان خود جواب بدهیم، دربارهٔ خودت چه میگویی؟» 23او از زبان اشعیای نبی پاسخ داده گفت: «من صدای ندا كنندهای هستم كه در بیابان فریاد میزند، 'راه خداوند را راست گردانید.'»
24این قاصدان كه از طرف فریسیان فرستاده شده بودند 25از او پرسیدند: «اگر تو نه مسیح هستی و نه الیاس و نه آن نبی موعود، پس چرا تعمید میدهی؟»
26یحیی پاسخ داد: «من با آب تعمید میدهم، امّا کسی در میان شما ایستاده است كه شما او را نمیشناسید. 27او بعد از من میآید، ولی من حتّی شایستهٔ آن نیستم كه بند كفشهایش را باز كنم.»
28این ماجرا در بیتعنیا، یعنی آن طرف رود اردن، در جاییکه یحیی مردم را تعمید میداد، واقع شد.
برّهٔ خدا
29روز بعد، وقتی یحیی عیسی را دید كه به طرف او میآید، گفت: «نگاه كنید این است آن برّهٔ خدا كه گناه جهان را برمیدارد. 30این است آن کسیکه دربارهاش گفتم كه بعد از من مردی میآید كه بر من تقدّم و برتری دارد، زیرا پیش از تولّد من او وجود داشته است. 31من او را نمیشناختم، امّا آمدم تا با آب تعمید دهم و به این وسیله او را به اسرائیل بشناسانم.»
32یحیی شهادت خود را اینطور ادامه داد: «من روح خدا را دیدم كه به صورت كبوتری از آسمان آمد و بر او قرار گرفت. 33من او را نمیشناختم امّا آن کسیکه مرا فرستاد تا با آب تعمید دهم به من گفته بود، هرگاه ببینی كه روح بر کسی نازل شود و بر او قرار گیرد، بدان كه او همان کسی است كه به روحالقدس تعمید میدهد. 34من این را دیدهام و شهادت میدهم كه او پسر خداست.»
اولین شاگردان عیسی
35روز بعد هم یحیی با دو نفر از شاگردان خود ایستاده بود، 36وقتی عیسی را دید كه از آنجا میگذرد گفت: «این است برّهٔ خدا.»
37آن دو شاگرد این سخن را شنیدند و به دنبال عیسی به راه افتادند. 38عیسی برگشت و آن دو نفر را دید كه به دنبال او میآیند. از آنها پرسید: «به دنبال چه میگردید؟» آنها گفتند: «ربی (یعنی ای استاد) منزل تو كجاست؟»
39او به ایشان گفت: «بیایید و ببینید.» پس آن دو نفر رفتند و دیدند كجا منزل دارد و بقیّهٔ روز را نزد او ماندند. زیرا تقریباً ساعت چهار بعد از ظهر بود.
40یكی از آن دو نفر، كه بعد از شنیدن سخنان یحیی به دنبال عیسی رفت، اندریاس برادر شمعون پطرس بود. 41او اول برادر خود شمعون را پیدا كرد و به او گفت: «ما ماشیح (یعنی مسیح) را یافتهایم.» 42پس وقتی اندریاس، شمعون را نزد عیسی برد، عیسی به شمعون نگاه كرد و گفت: «تویی شمعون پسر یونا، ولی بعد از این كیفا (یا پطرس به معنی صخره) نامیده میشوی.»
فیلیپُس و نتنائیل
43روز بعد، وقتی عیسی میخواست به جلیل برود، فیلیپُس را یافته به او گفت: «به دنبال من بیا.» 44فیلیپُس مانند اندریاس و پطرس اهل بیتصیدا بود. 45فیلیپُس هم رفت و نتنائیل را پیدا كرد و به او گفت: «ما آن کسی را كه موسی در تورات ذكر كرده و انبیا دربارهٔ او سخن گفتهاند، پیدا كردهایم او عیسی پسر یوسف و از اهالی ناصره است.»
46نتنائیل به او گفت: «آیا میشود كه از ناصره چیز خوبی بیرون بیاید؟» فیلیپُس جواب داد: «بیا و ببین.»
47وقتی عیسی نتنائیل را دید كه به طرف او میآید گفت: «این است یک اسرائیلی واقعی كه در او هیچ مكری وجود ندارد.»
48نتنائیل پرسید: «مرا از كجا میشناسی؟» عیسی جواب داد: «پیش از آنکه فیلیپُس تو را صدا كند، وقتی زیر درخت انجیر بودی، من تو را دیدم.»
49نتنائیل گفت: «ای استاد، تو پسر خدا هستی! تو پادشاه اسرائیل میباشی!»
50عیسی در جواب گفت: «آیا فقط به علّت اینکه به تو گفتم تو را زیر درخت انجیر دیدم ایمان آوردی؟ بعد از این كارهای بزرگتری خواهی دید.» 51آنگاه به او گفت: «یقین بدانید كه شما آسمان را گشوده و فرشتگان خدا را در حالیكه بر پسر انسان صعود و نزول میكنند خواهید دید.»
2
عروسی در قانای جلیل
1دو روز بعد، در قانای جلیل جشن عروسی برپا بود و مادر عیسی در آنجا حضور داشت. 2عیسی و شاگردانش نیز به عروسی دعوت شده بودند. 3وقتی شراب تمام شد، مادر عیسی به او گفت: «آنها دیگر شراب ندارند.»
4عیسی به وی پاسخ داد: «این به من مربوط است یا به تو؟ وقت من هنوز نرسیده است.»
5مادرش به نوكران گفت: «هرچه به شما بگوید انجام دهید.»
6در آنجا شش خمرهٔ سنگی وجود داشت، كه هر یک در حدود هشتاد لیتر گنجایش داشت و برای انجام مراسم تطهیر یهود به كار میرفت. 7عیسی به نوكران گفت: «خمرهها را از آب پر كنید.» آنها را لبالب پر كردند. 8آنگاه عیسی گفت: «اكنون كمی از آن را نزد رئیس مجلس ببرید.» و آنها چنین كردند. 9رئیس مجلس كه نمیدانست آن را از كجا آورده بودند، آبی را كه به شراب تبدیل شده بود چشید، امّا خدمتكارانی كه آب را از چاه كشیده بودند، از جریان اطّلاع داشتند. پس رئیس مجلس داماد را صدا كرد 10و به او گفت: «همه، بهترین شراب را اول به مهمانان میدهند و وقتی سرشان گرم شد، آن وقت شراب پستتر را میآورند امّا تو بهترین شراب را تا این ساعت نگاه داشتهای!»
11این معجزه، كه در قانای جلیل انجام شد، اولین معجزهٔ عیسی بود و او به وسیلهٔ آن جلال خود را ظاهر كرد و شاگردانش به او ایمان آوردند.
12بعد از آن عیسی همراه مادر، برادران و شاگردان خود به كفرناحوم رفت و چند روزی در آنجا ماندند.
عیسی به معبد بزرگ میرود
(متّی 21:12-13؛ مرقس 11:15-17؛ لوقا 19:45-46)
13چون عید فصح یهود نزدیک بود عیسی به اورشلیم رفت. 14در معبد بزرگ، اشخاصی را دید كه به فروش گاو و گوسفند و كبوتر مشغولند، و صرّافان هم در پشت میزهای خود نشستهاند. 15پس با طناب شلاقی ساخت و همهٔ آنان را با گوسفندان و گاوان از معبد بزرگ بیرون راند و سکّههای صرّافان را دور ریخت و میزهای آنها را واژگون ساخت. 16آنگاه به كبوتر فروشان گفت: «اینها را از اینجا بیرون ببرید. خانهٔ پدر مرا به بازار تبدیل نكنید.» 17شاگردان عیسی بهخاطر آوردند كه کتابمقدّس میفرماید: «غیرتی که برای خانهٔ تو دارم آتشی در وجودم برافروخته است.»
18پس یهودیان از او پرسیدند: «چه معجزهای میكنی كه نشان بدهد حق داری این كارها را انجام دهی؟»
19عیسی در پاسخ گفت: «این معبد را ویران كنید و من آن را در سه روز برپا خواهم كرد.»
20یهودیان گفتند: «ساختن این معبد چهل و شش سال طول كشیده است. تو چطور میتوانی آن را در سه روز بنا كنی؟»
21امّا معبدی كه عیسی از آن سخن میگفت بدن خودش بود. 22پس از رستاخیز او از مردگان، شاگردانش بهیاد آوردند كه این را گفته بود و به کتابمقدّس و سخنان عیسی ایمان آوردند.
عیسی همه را میشناسد
23در آن روزها كه عیسی برای عید فصح در اورشلیم بود اشخاص بسیاری كه معجزات او را دیدند، به او گرویدند 24امّا عیسی به آنان اعتماد نكرد، چون همه را خوب میشناخت 25و لازم نبود کسی دربارهٔ انسان چیزی به او بگوید زیرا او به خوبی میدانست كه در درون انسان چیست.
3
عیسی و نیقودیموس
1یک نفر از فریسیان به نام نیقودیموس كه از بزرگان قوم یهود بود، 2یک شب نزد عیسی آمد و به او گفت: «ای استاد، ما میدانیم تو معلّمی هستی كه از طرف خدا آمدهای زیرا هیچکس نمیتواند معجزاتی را كه تو میكنی انجام دهد، مگر آنکه خدا با او باشد.»
3عیسی پاسخ داد: «یقین بدان تا شخص از نو تولّد نیابد نمیتواند پادشاهی خدا را ببیند.»
4نیقودیموس گفت: «چطور ممكن است شخص سالخوردهای از نو متولّد شود؟ آیا میتواند باز به رحم مادر خود برگردد و دوباره تولّد یابد؟»
5عیسی پاسخ داد «یقین بدان كه هیچکس نمیتواند به پادشاهی خدا وارد شود مگر آنکه از آب و روح تولّد یابد. 6آنچه از جسم تولّد بیابد، جسم است و آنچه از روح متولّد گردد، روح است. 7تعجّب نكن كه به تو میگویم همه باید دوباره متولّد شوند. 8باد هرجا كه بخواهد میوزد صدای آن را میشنوی، امّا نمیدانی از كجا میآید، یا به كجا میرود. حالت كسی هم كه از روح خدا متولّد میشود همینطور است.»
9نیقودیموس در جواب گفت: «این چطور ممكن است؟»
10عیسی گفت: «آیا تو كه یک معلّم بزرگ اسرائیل هستی، این چیزها را نمیدانی؟ 11یقین بدان كه ما از آنچه میدانیم سخن میگوییم و به آنچه دیدهایم شهادت میدهیم، ولی شما شهادت ما را قبول نمیكنید. 12وقتی دربارهٔ امور زمینی سخن میگویم و آن را باور نمیکنید، اگر دربارهٔ امور آسمانی سخن بگویم چگونه باور خواهید كرد؟ 13کسی هرگز به آسمان بالا نرفت، مگر آنکس كه از آسمان پایین آمد، یعنی پسر انسان كه جایش در آسمان است.
14«همان طوری که موسی در بیابان مار برنزی را بر بالای تیری قرار داد، پسر انسان هم باید بالا برده شود 15تا هرکس به او ایمان بیاورد صاحب حیات جاودان گردد. 16زیرا خدا جهانیان را آنقدر محبّت نمود كه پسر یگانهٔ خود را داد تا هرکه به او ایمان بیاورد هلاک نگردد، بلكه صاحب حیات جاودان شود. 17زیرا خدا پسر خود را به جهان نفرستاد كه جهانیان را محكوم نماید بلكه تا آنان را نجات بخشد.
18«هرکس به او ایمان بیاورد محكوم نمیشود امّا کسیکه به او ایمان نیاورد در محکومیّت باقی میماند، زیرا به اسم پسر یگانهٔ خدا ایمان نیاورده است. 19حكم این است كه نور به جهان آمد ولی مردم به علّت کارهای شرارتآمیز خود تاریكی را بر نور ترجیح دادند، 20زیرا کسیکه مرتكب كارهای بد میشود از نور متنفّر است و از آن دوری میجوید مبادا کارهایش مورد سرزنش واقع شود. 21امّا شخص نیكوكار به سوی نور میآید تا روشن شود كه کارهایش در اتّحاد با خدا انجام شده است.»
عیسی و یحیی
22بعد از آن عیسی با شاگردان خود به سرزمین یهودیه رفت و در آنجا مدّتی با آنها مانده تعمید میداد. 23یحیی نیز در عینون، نزدیک سالیم، به تعمید دادن مشغول بود. در آن ناحیه آب فراوان بود و مردم برای گرفتن تعمید میآمدند، 24زیرا یحیی هنوز به زندان نیفتاده بود.
25بین شاگردان یحیی و یک نفر یهودی مباحثهای در مورد مسئلهٔ طهارت درگرفت. 26پس آنها نزد یحیی آمده به او گفتند: «ای استاد، آن کسیکه در اطراف اردن با تو بود و تو دربارهٔ او شهادت دادی، در اینجا به تعمید دادن مشغول است و همه نزد او میروند.»
27یحیی در پاسخ گفت: «انسان نمیتواند چیزی جز آنچه خدا به او میبخشد، به دست آورد. 28شما خود شاهد هستید كه من گفتم مسیح نیستم، بلكه پیشاپیش او فرستاده شدهام. 29عروس به داماد تعلّق دارد. دوست داماد، كه در كناری ایستاده و صدای داماد را میشنود، لذّت میبرد. شادی من هم همینطور كامل شده است. 30او باید پیشرفت كند، درحالیکه من عقب میروم.»
کسی که از آسمان میآید
31کسیکه از بالا میآید بالاتر از همه است و کسیکه متعلّق به این دنیای خاكی باشد، آدمی است زمینی و دربارهٔ امور دنیوی سخن میگوید، امّا آن کسیکه از آسمان میآید از همه بالاتر است 32و به آنچه دیده و شنیده است شهادت میدهد امّا هیچکس شهادت او را قبول نمیکند. 33هرکه شهادت او را بپذیرد صداقت و راستی خدا را تصدیق كرده است. 34کسیکه از طرف خدا فرستاده شده است، كلام خدا را بیان میکند زیرا خدا روح خود را بیحد و حصر به او عطا میفرماید. 35پدر پسر را محبّت میکند و همهچیز را به او سپرده است. 36آن کسیکه به پسر ایمان بیاورد حیات جاودان دارد؛ امّا کسیکه از پسر اطاعت نكند حیات را نخواهد دید، بلكه همیشه مورد غضب خدا خواهد بود.
4
عیسی و زن سامری
1وقتی خداوند فهمید كه فریسیان شنیدهاند كه او بیشتر از یحیی شاگرد پیدا كرده و آنها را تعمید میدهد 2(هرچند شاگردان عیسی تعمید میدادند نه خود او) 3یهودیه را ترک كرد و به جلیل برگشت 4ولی لازم بود از سامره عبور كند.
5او به شهری از سامره كه سوخار نام داشت، نزدیک مزرعهای كه یعقوب به پسر خود یوسف بخشیده بود، رسید. 6چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی كه از سفر خسته شده بود، در كنار چاه نشست. تقریباً ظهر بود.
7یک زن سامری برای كشیدن آب آمد. عیسی به او گفت: «قدری آب به من بده.» 8زیرا شاگردانش برای خرید غذا به شهر رفته بودند.
9زن سامری گفت: «چطور تو كه یک یهودی هستی از من كه یک زن سامری هستم آب میخواهی؟» (او این را گفت چون یهودیان با سامریان معاشرت نمیکنند.)
10عیسی به او پاسخ داد: «اگر میدانستی بخشش خدا چیست و كیست كه از تو آب میخواهد، حتماً از او خواهش میکردی و او به تو آب زنده عطا میکرد.»
11زن گفت: «ای آقا دلو نداری و این چاه عمیق است. از كجا آب زنده میآوری؟ 12آیا تو از جدّ ما یعقوب بزرگتری كه این چاه را به ما بخشید و خود او و پسران و گلّهاش از آن آشامیدند؟»
13عیسی گفت: «هرکه از این آب بنوشد باز تشنه خواهد شد، 14امّا هرکس از آبی كه من میبخشم بنوشد هرگز تشنه نخواهد شد، زیرا آن آبی كه به او میدهم در درون او به چشمهای تبدیل خواهد شد كه تا حیات جاودان خواهد جوشید.»
15زن گفت: «ای آقا، آن آب را به من بده تا دیگر تشنه نشوم و برای كشیدن آب به اینجا نیایم.»
16عیسی به او فرمود: «برو شوهرت را صدا كن و به اینجا برگرد.»
17زن پاسخ داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست میگویی که شوهر نداری، 18زیرا تو پنج شوهر داشتهای و آن مردی هم كه اكنون با تو زندگی میكند شوهر تو نیست. آنچه گفتی درست است.»
19زن گفت: «ای آقا میبینم که تو نبی هستی. 20پدران ما در روی این كوه عبادت میكردند، امّا شما یهودیان میگویید، باید خدا را در اورشلیم عبادت كرد.»
21عیسی گفت: «ای زن، باور كن زمانی خواهد آمد كه پدر را نه برروی این كوه پرستش خواهید كرد و نه در اورشلیم. 22شما سامریان آنچه را نمیشناسید میپرستید امّا ما آنچه را كه میشناسیم عبادت میکنیم، زیرا رستگاری به وسیلهٔ قوم یهود میآید. 23امّا زمانی میآید -و این زمان هم اكنون شروع شده است- كه پرستندگان حقیقی، پدر را با روح و راستی عبادت خواهند كرد، زیرا پدر طالب اینگونه پرستندگان میباشد. 24خدا روح است و هرکه او را میپرستد باید با روح و راستی عبادت نماید.»
25زن گفت: «من میدانم مسیح یا كریستوس خواهد آمد و هروقت بیاید، همهچیز را به ما خواهد گفت.»
26عیسی گفت: «من كه با تو صحبت میکنم همانم.»
27در همان موقع شاگردان عیسی برگشتند و چون او را دیدند كه با یک زن سخن میگوید تعجّب كردند ولی هیچکس از زن نپرسید: «چی میخواهی؟» و به عیسی هم نگفتند: «چرا با او سخن میگویی؟»
28زن سبوی خود را به زمین گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت: 29«بیایید و مردی را ببینید، كه آنچه تا به حال كرده بودم به من گفت. آیا این مسیح نیست؟» 30پس مردم از شهر خارج شده نزد عیسی رفتند.
31در این ضمن شاگردان از عیسی خواهش كرده گفتند: «ای استاد، چیزی بخور.»
32امّا او گفت: «من غذایی برای خوردن دارم كه شما از آن بیخبرید.»
33پس شاگردان از یكدیگر پرسیدند: «آیا کسی برای او غذا آورده است؟»
34عیسی به ایشان گفت: «غذای من این است كه ارادهٔ فرستندهٔ خود را بجا آورم و كارهای او را انجام دهم. 35مگر شما نمیگویید: 'هنوز چهار ماه به موسم درو مانده است؟' توجّه كنید، به شما میگویم به كشتزارها نگاه كنید و ببینید كه حالا برای درو آماده هستند. 36دروگر مزد خود را میگیرد و محصولی برای حیات جاودانی جمع میکند تا این كه كارنده و درو كننده با هم شادی كنند. 37در اینجا این گفته مصداق پیدا میکند، كه یكی میکارد و دیگری درو میکند. 38من شما را فرستادم تا محصولی را درو كنید كه برای آن زحمت نکشیدهاید. دیگران برای آن زحمت كشیدند و شما از نتایج كار ایشان استفاده میبرید.»
39بهخاطر شهادت آن زن كه گفته بود «آنچه تا به حال كرده بودم به من گفت»، در آن شهر عدّهٔ زیادی از سامریان به عیسی ایمان آوردند. 40وقتی سامریان نزد عیسی آمدند از او خواهش كردند كه نزد آنها بماند. پس عیسی دو روز در آنجا ماند.
41و عدّهٔ زیادی بهخاطر سخنان او ایمان آوردند. 42و به آن زن گفتند: «حالا دیگر بهخاطر حرف تو نیست كه ما ایمان داریم، زیرا ما خود سخنان او را شنیدهایم و میدانیم كه او در حقیقت نجاتدهندهٔ عالم است.»
شفای پسر مأمور دولت
43پس از دو روز، عیسی آنجا را ترک كرد و به طرف جلیل رفت. 44زیرا خود عیسی فرموده بود كه نبی در دیار خود احترامی ندارد، 45امّا وقتی به جلیل وارد شد، مردم از او استقبال كردند زیرا آنچه را كه در اورشلیم انجام داده بود دیده بودند، چون آنها هم در روزها عید در اورشلیم بودند.
46عیسی بار دیگر به قانای جلیل، جاییکه آب را به شراب تبدیل كرده بود، رفت. یكی از مأموران دولت در آنجا بود كه پسرش در كفرناحوم بیمار و بستری بود. 47وقتی شنید كه عیسی از یهودیه به جلیل آمده است نزد او آمد و خواهش كرد که به كفرناحوم برود و پسرش را كه در آستانهٔ مرگ بود شفا بخشد. 48عیسی به او گفت: «شما بدون دیدن عجایب و نشانهها به هیچوجه ایمان نخواهید آورد.»
49آن شخص گفت: «ای آقا، پیش از آنکه بچّهٔ من بمیرد بیا.»
50آنگاه عیسی گفت: «برو، پسرت زنده خواهد ماند.» آن مرد با ایمان به سخن عیسی به طرف منزل رفت. 51او هنوز به خانه نرسیده بود كه نوكرانش در بین راه او را دیدند و به او مژده دادند: «پسرت زنده و تندرست است.»
52او پرسید: «در چه ساعتی حالش خوب شد؟» گفتند: «دیروز در ساعت یک بعد از ظهر تب او قطع شد.» 53پدر فهمید كه این درست همان ساعتی است كه عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده خواهد ماند.» پس او و تمام اهل خانهاش ایمان آوردند.
54این دومین معجزهای بود كه عیسی پس از آنكه از یهودیه به جلیل آمد انجام داد.
5
شفای مفلوج
1بعد از آن عیسی برای یکی از عیدهای یهود به اورشلیم رفت. 2در اورشلیم نزدیک دروازهای معروف به دروازهٔ گوسفند استخری با پنج رواق وجود دارد كه به زبان عبری آن را بیت حسدا میگویند. 3در آنجا عدّهٔ زیادی از بیماران، نابینایان لنگان و مفلوجان دراز كشیده [و منتظر حركت آب بودند 4زیرا هر چند وقت یکبار فرشتهٔ خداوند به استخر داخل میشد و آب را به حركت در میآورد و اولین بیماری كه بعد از حركت آب به استخر داخل میگردید از هر مرضی كه داشت، شفا مییافت.] 5در میان آنها مردی دیده میشد كه سی و هشت سال بیمار بود. 6وقتی عیسی او را در آنجا خوابیده دید و دانست كه مدّت درازی است كه بیمار میباشد، از او پرسید: «آیا میخواهی خوب و سالم شوی؟»
7آن مریض پاسخ داد: «ای آقا، وقتی آب به حركت میآید کسی نیست كه به من كمک كند و مرا در استخر بیاندازد؛ تا من از جایم حركت میکنم، شخص دیگری پیش از من به داخل میرود.»
8عیسی به او گفت: «بلند شو، بسترت را بردار و برو.» 9آن مرد فوراً شفا یافت و بستر خود را برداشت و به راه افتاد. آن روز، روز سبت بود. 10به همین علّت یهودیان به مردی كه شفا یافته بود گفتند: «امروز روز سبت است، تو اجازه نداری بستر خود را حمل نمایی.»
11او در جواب ایشان گفت: «آن کسیکه مرا شفا داد به من گفت: 'بسترت را بردار و برو.'»
12از او پرسیدند: «چه شخصی به تو گفت بسترت را بردار و برو؟»
13ولی آن مردی كه شفا یافته بود، او را نمیشناخت؛ زیرا آن محل پر از جمعیّت بود و عیسی از آنجا رفته بود.
14بعد از این جریان عیسی او را در معبد بزرگ یافته به او گفت: «اكنون كه شفا یافتهای دیگر گناه نكن، مبادا به وضع بدتری دچار شوی.»
15آن مرد رفت و به یهودیان گفت: «کسیکه مرا شفا داد عیسی است.» 16چون عیسی در روز سبت این كارها را میکرد، یهودیان به اذیّت و آزار او پرداختند. 17امّا عیسی به آنان گفت: «پدرم هنوز كار میکند و من هم كار میکنم.»
18این سخن، یهودیان را در كشتن او مصمّمتر ساخت. چون او نه تنها سبت را میشکست، بلكه خدا را پدر خود میخواند و به این طریق خود را با خدا برابر میساخت.
اختیار فرزند
19عیسی در جواب آنان گفت: «یقین بدانید كه پسر نمیتواند از خود کاری انجام دهد مگر آنچه كه میبیند پدر انجام میدهد. هرچه پدر میکند پسر هم میکند، 20زیرا پدر پسر را دوست دارد و هرچه انجام دهد، به پسر نیز نشان میدهد و كارهای بزرگتر از این هم به او نشان خواهد داد تا شما تعجّب كنید، 21زیرا همانطور كه پدر مردگان را زنده میکند و به آنان حیات میبخشد، پسر هم هرکه را بخواهد زنده میکند. 22پدر بر هیچکس داوری نمیکند، او تمام داوری را به پسر سپرده است، 23تا آنكه همه، همانطور كه پدر را احترام میکنند، پسر را نیز احترام نمایند. کسیکه به پسر بیحرمتی كند، به پدر كه فرستندهٔ اوست بیحرمتی كرده است.
24«یقین بدانید، هرکه سخنان مرا بشنود و به فرستندهٔ من ایمان آورد، حیات جاودانی دارد و هرگز محكوم نخواهد شد، بلكه از مرگ گذشته و به حیات رسیده است. 25یقین بدانید كه زمانی خواهد آمد، و در واقع آن زمان شروع شده است، كه مردگان صدای پسر خدا را خواهند شنید و هرکه بشنود زنده خواهد شد. 26زیرا همانطور كه پدر منشأ حیات است، به پسر هم این قدرت را بخشیده است تا منشاء حیات باشد. 27و به او اختیار داده است كه داوری نماید، زیرا پسر انسان است. 28از این تعجّب نكنید، زیرا زمانی خواهد آمد كه همهٔ مردگان صدای او را خواهند شنید 29و از قبرهای خود بیرون خواهند آمد: نیكوكاران برای حیات خواهند برخواست و گناهكاران برای محکومیّت.
شهادت به عیسی
30«من از خود نمیتوانم کاری انجام دهم بلكه طبق آنچه كه میشنوم قضاوت میکنم و قضاوت من عادلانه است، زیرا در پی انجام خواستههای خود نیستم، بلكه انجام میل پدری كه مرا فرستاده است.
31«اگر من دربارهٔ خودم شهادت بدهم، شهادت من اعتباری ندارد، 32ولی شخص دیگری هست كه دربارهٔ من شهادت میدهد و میدانم كه شهادت او دربارهٔ من معتبر است. 33شما قاصدانی نزد یحیی فرستادید و او به حقیقت شهادت داد. 34من به شهادت انسان نیازی ندارم بلكه بهخاطر نجات شما این سخنان را میگویم. 35یحیی مانند چراغی بود كه میسوخت و میدرخشید و شما مایل بودید، برای مدّتی در نور او شادی كنید. 36امّا من شاهدی بزرگتر از یحیی دارم: كارهایی كه پدر به من سپرده است تا انجام دهم، بر این حقیقت شهادت میدهند كه پدر مرا فرستاده است. 37پدری كه مرا فرستاد خودش بر من شهادت داده است. شما هرگز نه او را دیدهاید و نه صدایش را شنیدهاید 38و كلام او در دلهای شما جایی ندارد، زیرا به آن کسیکه فرستاده است، ایمان نمیآورید. 39کتابمقدّس را مطالعه مینمایید، چون خیال میکنید كه در آن حیات جاودان خواهید یافت. درحالیکه كتاب دربارهٔ من شهادت میدهد، 40شما نمیخواهید نزد من بیایید تا حیات بیابید.
41«من از مردم توقّع احترام ندارم. 42من شما را میشناسم و میدانم كه خدا را از دل دوست ندارید. 43من به نام پدر خود آمدهام و شما مرا نمیپذیرید، ولی اگر کسی خودسرانه بیاید از او استقبال خواهید كرد. 44شما كه طالب احترام از یكدیگر هستید و به عزّت و احترامی كه از جانب خدای یكتا میآید توجّهی ندارید، چگونه میتوانید ایمان بیاورید؟ 45گمان نكنید كه من در پیشگاه پدر، شما را متّهم خواهم ساخت، کسی دیگر، یعنی همان موسی كه به او امیدوار هستید، شما را متّهم مینماید. 46اگر شما به موسی ایمان میداشتید به من نیز ایمان میآوردید، زیرا او دربارهٔ من نوشته است. 47امّا اگر به نوشتههای او ایمان ندارید، چگونه گفتار مرا باور خواهید كرد؟»
6
غذا دادن به پنج هزار نفر
(متّی 14:13-21؛ مرقس 6:30-44؛ لوقا 9:10-17)
1بعد از این عیسی به طرف دیگر دریای جلیل كه در دریای طبریه است رفت 2و عدّهٔ زیادی، كه معجزات او را در شفا دادن به بیماران دیده بودند، به دنبال او رفتند. 3آنگاه عیسی به بالای كوهی رفت و با شاگردان خود در آنجا نشست. 4روزهای عید فصح یهودیان نزدیک بود. 5وقتی عیسی به اطراف نگاه كرد و عدّهٔ زیادی را دید كه به طرف او میآیند، از فیلیپُس پرسید: «از كجا باید نان بخریم تا اینها بخورند؟» 6عیسی این را از روی امتحان به او گفت زیرا خود او میدانست چه باید بكند.
7فیلیپُس پاسخ داد: «دویست سکّهٔ نقره نان هم كافی نیست كه هر یک از آنها کمی بخورد.»
8یکی از شاگردانش به نام اندریاس كه برادر شمعون پطرس بود، به او گفت: 9«پسر بچّهای در اینجا هست كه پنج نان جو و دو ماهی دارد، ولی آن برای این عدّه چه میشود؟»
10عیسی گفت: «مردم را بنشانید.» در آنجا سبزه بسیار بود، پس مردم كه در حدود پنج هزار مرد بودند، نشستند. 11آنگاه عیسی نانها را برداشت، خدا را شكر كرد و در میان مردم، كه بر روی زمین نشسته بودند تقسیم نمود. ماهیان را نیز همینطور هرقدر خواستند تقسیم كرد. 12وقتی همه سیر شدند، به شاگردان گفت: «خوردههای نان را جمع كنید تا چیزی تلف نشود.» 13پس شاگردان آنها را جمع كردند و دوازده سبد از خوردههای باقیماندهٔ آن پنج نان جو پُر نمودند.
14وقتی مردم این معجزهٔ عیسی را دیدند گفتند: «در حقیقت این همان نبی موعود است كه میبایست به جهان بیاید.» 15پس چون عیسی متوجّه شد كه آنها میخواهند او را بزور برده پادشاه سازند، از آنها جدا شد و تنها به كوهستان رفت.
راه رفتن بر روی آب
(متّی 14:22-33؛ مرقس 6:45-52)
16در وقت غروب، شاگردان به طرف دریا رفتند 17و سوار قایق شده به آن طرف دریا به سوی كفرناحوم حركت كردند. هوا تاریک شده بود و عیسی هنوز نزد ایشان برنگشته بود. 18باد شدیدی شروع به وزیدن كرد و دریا توفانی شد. 19وقتی در حدود شش کیلومتر جلو رفتند، عیسی را دیدند كه بر روی آب قدم میزند و به طرف قایق میآید. آنها ترسیدند. 20امّا عیسی به آنها گفت: «من هستم، نترسید.» 21میخواستند او را به داخل قایق بیاورند، ولی قایق بزودی به مقصد رسید.
در جستجوی عیسی
22روز بعد مردمی كه در كنارهٔ دیگر دریا ایستاده بودند دیدند كه، به جز همان قایقی كه شاگردان سوار شده بودند، قایق دیگری در آنجا نبود و عیسی هم سوار آن نشده بود، بلكه شاگردان بدون عیسی رفته بودند. 23ولی قایقهای دیگری از طبریه به نزدیكی همان محلی كه مردم نانها را بعد از شکرگزاری خداوند خورده بودند، رسیدند. 24وقتی مردم دیدند كه عیسی و شاگردانش در آنجا نیستند، سوار این قایقها شده در جستجوی عیسی به كفرناحوم رفتند.
نان حیات
25همینکه او را در آن طرف دریا پیدا كردند، به او گفتند: «ای استاد، چه وقت به اینجا آمدی؟»
26عیسی پاسخ داد: «یقین بدانید به علّت معجزاتی كه دیدهاید نیست كه به دنبال من آمدهاید، بلكه بهخاطر نانی كه خوردید و سیر شدید. 27برای خوراک فانی تلاش نكنید بلكه برای خوراكی كه تا حیات جاودان باقی میماند یعنی خوراكی كه پسر انسان به شما خواهد داد، زیرا كه پدر او را تأیید كرده است.» 28آنها از او پرسیدند: «وظیفهٔ ما چیست؟ چطور میتوانیم كارهایی را كه خدا از ما میخواهد انجام دهیم؟»
29عیسی به ایشان پاسخ داد: «آن کاری كه خدا از شما میخواهد این است كه به کسیکه فرستاده است ایمان بیاورید.»
30آنها گفتند: «چه معجزهای نشان میدهی تا به تو ایمان بیاوریم؟ چه میکنی؟ 31نیاکان ما در بیابان مَنّا را خوردند و چنانکه كتابمقدّس میفرماید: 'او از آسمان به آنها نان عطا فرمود تا بخورند.'»
32عیسی به آنان گفت: «یقین بدانید آن موسی نبود كه از آسمان به شما نان داد، بلكه پدر من نان حقیقی را از آسمان به شما عطا میکند، 33زیرا نان خدا آن است كه از آسمان نازل شده به جهان حیات میبخشد.»
34به او گفتند: «ای آقا، همیشه این نان را به ما بده.»
35عیسی به آنها گفت: «من نان حیات هستم. هرکه نزد من بیاید، هرگز گرسنه نخواهد شد و هرکه به من ایمان بیاورد، هرگز تشنه نخواهد گردید. 36امّا چنانکه گفتم شما با اینكه مرا دیدید ایمان نیاوردید. 37همهٔ کسانیکه پدر به من میبخشد به سوی من خواهند آمد و کسی را که نزد من میآید بیرون نخواهم كرد. 38من از آسمان به زمین آمدهام نه بهخاطر آنكه ارادهٔ خود را به عمل آورم، بلكه ارادهٔ فرستندهٔ خویش را 39و ارادهٔ فرستندهٔ من این است كه من از همهٔ کسانیکه او به من داده است حتّی یک نفر را هم از دست ندهم، بلكه در روز بازپسین آنها را زنده كنم. 40زیرا خواست پدر من این است كه هرکس پسر را میبیند و به او ایمان میآورد، صاحب حیات جاودان گردد. و من او را در روز بازپسین زنده خواهم كرد.»
41پس یهودیان شكایتكنان به او اعتراض كردند، زیرا او گفته بود: «من آن نانی هستم كه از آسمان نازل شده است.» 42آنها گفتند: «آیا این مرد عیسی، پسر یوسف، نیست كه ما پدر و مادر او را میشناسیم؟ پس چگونه میگوید: 'من از آسمان آمدهام.'»
43عیسی در جواب گفت: «اینقدر شكایت نكنید. 44هیچکس نمیتواند نزد من بیاید، مگر اینكه پدری كه مرا فرستاد او را به طرف من جذب نماید و من او را در روز بازپسین زنده خواهم ساخت. 45در كتب انبیا نوشته شده است: همه از خدا تعلیم خواهند یافت. بنابراین هرکس صدای پدر را شنیده واز او تعلیم گرفته باشد، نزد من میآید. 46البتّه هیچکس پدر را ندیده است. فقط کسیکه از جانب خدا آمده پدر را دیده است. 47یقین بدانید کسیکه به من ایمان میآورد حیات جاودان دارد. 48من نان حیات هستم. 49نیاکان شما در بیابان مَنّا را خوردند ولی مردند. 50امّا من دربارهٔ نانی صحبت میکنم كه از آسمان نازل شده است و اگر کسی از آن بخورد هرگز نمیمیرد. 51من آن نان زنده هستم كه از آسمان آمده است. هرکه این نان را بخورد تا ابد زنده خواهد ماند و نانی كه من خواهم داد، بدن خودم میباشد، كه آن را بهخاطر حیات جهانیان میدهم.»
52یهودیان با یكدیگر به مشاجره پرداختند و میگفتند: «چگونه این شخص میتواند بدن خود را به ما بدهد تا بخوریم؟»
53عیسی پاسخ داد: «یقین بدانید اگر بدن پسر انسان را نخورید و خون او را نیاشامید در خودتان حیات ندارید. 54هركه بدن مرا بخورد و خون مرا بیاشامد حیات جاودان دارد و من در روز بازپسین او را زنده خواهم ساخت. 55زیرا جسم من خوراک حقیقی و خون من نوشیدنی حقیقی است. 56هرکه جسم مرا میخورد و خون مرا میآشامد، در من ساكن است و من در او. 57همان طوری که پدر زنده مرا فرستاد و من به وسیلهٔ پدر زنده هستم، هرکه مرا بخورد به وسیلهٔ من زنده خواهد ماند. 58این نانی كه از آسمان نازل شده، مانند نانی نیست كه نیاکان شما خوردند و مردند. زیرا هرکه از این نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند.»
59این چیزها را عیسی هنگامیکه در كنیسهای در كفرناحوم تعلیم میداد فرمود.
سخنان حیات جاودانی
60بسیاری از پیروانش هنگامیکه این را شنیدند گفتند: «این تعلیم سخت است، چه کسی میتواند به آن گوش دهد؟»
61وقتی عیسی احساس كرد كه پیروانش از این موضوع شكایت میکنند، به آنها گفت: «آیا این مطلب باعث لغزش شما شد؟ 62پس اگر پسر انسان را ببینید كه به مكان اول خود صعود میكند چه خواهید كرد؟ 63روح است كه حیات میبخشد ولی جسم فایدهای ندارد. سخنانی كه به شما میگویم روح و حیات است 64ولی بعضی از شما ایمان ندارید.» زیرا عیسی از ابتدا کسانی را كه ایمان نداشتند و همچنین آن کسی را كه بعداً او را تسلیم كرد میشناخت. 65پس گفت: «به همین دلیل به شما گفتم كه هیچکس نمیتواند نزد من بیاید، مگر آنكه پدر من این فیض را به او عطا كرده باشد.»
66از آن به بعد بسیاری از پیروان او برگشتند و دیگر با او همراهی نكردند. 67آن وقت عیسی از دوازده حواری پرسید: «آیا شما هم میخواهید مرا ترک كنید؟»
68شمعون پطرس در جواب گفت: «ای خداوند، نزد كه برویم؟ كلمات حیات جاودانی نزد توست. 69ما ایمان و اطمینان داریم كه تو آن پاک مرد خدا هستی.»
70عیسی پاسخ داد: «آیا من شما دوازده نفر را برنگزیدم؟ در حالیكه یکی از شما ابلیسی است.» 71این را دربارهٔ یهودای اسخریوطی پسر شمعون گفت. زیرا او كه یکی از آن دوازده حواری بود، قصد داشت عیسی را تسلیم كند.
7
عیسی و برادران او
1بعد از آن عیسی در جلیل مسافرت میکرد. او نمیخواست در یهودیه باشد چون یهودیان قصد داشتند او را بكشند. 2همینکه عید یهودیان یعنی عید خیمهها نزدیک شد، 3برادران عیسی به او گفتند: «اینجا را ترک كن و به یهودیه برو تا پیروان تو كارهایی را كه میکنی ببینند. 4کسیکه میخواهد مشهور شود كارهای خود را پنهانی انجام نمیدهد، تو كه این كارها را میکنی بگذار تمام دنیا تو را ببینند.» 5چونكه برادرانش هم به او ایمان نداشتند.
6عیسی به ایشان گفت: «هنوز وقت من نرسیده است، امّا برای شما هروقت مناسب است. 7دنیا نمیتواند از شما متنفّر باشد، امّا از من نفرت دارد، زیرا من دربارهٔ آن شهادت میدهم كه كارهایش بد است. 8شما برای این عید بروید. من فعلاً نمیآیم زیرا هنوز وقت من کاملاً نرسیده است.» 9عیسی این را به آنان گفت و در جلیل ماند.
عیسی در اورشلیم
10بعد از آنكه برادرانش برای عید به اورشلیم رفتند، خود عیسی نیز به آنجا رفت ولی نه آشكارا بلكه پنهانی. 11یهودیان در روزهای عید به دنبال او میگشتند و میپرسیدند: «او كجاست؟»
12در میان مردم دربارهٔ او گفتوگوی زیادی وجود داشت. بعضی میگفتند: «او آدم خوبی است» و دیگران میگفتند: «نه، او مردم را گول میزند.» 13امّا به علّت ترس از یهودیان، هیچکس دربارهٔ او به طور علنی چیزی نمیگفت.
14در اواسط روزهای عید، عیسی به معبد بزرگ آمد و به تعلیم دادن پرداخت. 15یهودیان با تعجّب میگفتند: «این شخص كه هرگز تعلیم نیافته است، چگونه كتب مقدّس را میداند؟»
16عیسی در جواب ایشان گفت: «آنچه من تعلیم میدهم از خود من نیست، بلكه از طرف فرستندهٔ من است. 17کسیکه مایل باشد ارادهٔ او را انجام دهد خواهد دانست كه تعالیم من از جانب خداست یا من فقط از خود سخن میگویم. 18هرکه از خود سخن بگوید طالب جاه و جلال برای خود میباشد. امّا کسیکه طالب جلال فرستنده خود باشد، آدمی است صادق و در او ناراستی نیست. 19مگر موسی شریعت را به شما نداد شریعتی كه هیچیک از شما به آن عمل نمیکند؟ چرا میخواهید مرا بكشید؟»
20مردم در جواب گفتند: «تو دیو داری. چه کسی میخواهد تو را بكشد؟»
21عیسی جواب داد: «من یک كار کردهام و همهٔ شما از آن تعجّب کردهاید. 22موسی قانون مربوط به ختنه را به شما داد (هرچند از موسی شروع نشد بلكه از اجداد قوم) و شما در روز سبت پسران خود را ختنه میکنید. 23پس اگر پسران خود را در روز سبت ختنه میکنید تا قانون موسی شكسته نشود، چرا به این دلیل كه من در روز سبت به یک انسان سلامتی كامل بخشیدم بر من خشمگین شدهاید؟ 24از روی ظاهر قضاوت نكنید، بلكه در قضاوتهای خود با انصاف باشید.»
آیا او مسیح است؟
25پس بعضی از مردم اورشلیم گفتند: «آیا این همان کسی نیست كه میخواهند او را بكشند؟ 26ببینید او در اینجا به طور علنی صحبت میکند و آنها چیزی به او نمیگویند. آیا حكمرانان ما واقعاً قبول دارند كه او مسیح موعود است؟ 27با وجود این ما همه میدانیم كه این مرد اهل كجاست، امّا وقتی مسیح ظهور كند هیچکس نخواهد دانست كه او اهل كجاست.»
28از این رو وقتی عیسی در معبد بزرگ تعلیم میداد با صدای بلند گفت: «شما مرا میشناسید و میدانید كه اهل كجا هستم. ولی من به دلخواه خود نیامدهام زیرا فرستنده من حق است و شما او را نمیشناسید. 29امّا من او را میشناسم زیرا از جانب او آمدهام و او مرا فرستاده است.»
30در این وقت آنها خواستند او را دستگیر كنند، امّا هیچکس دست به طرف او دراز نكرد، زیرا وقت او هنوز نرسیده بود. 31ولی عدّهٔ زیادی به او ایمان آوردند و میگفتند: «آیا وقتی مسیح ظهور كند از این شخص بیشتر معجزه مینماید؟»
كوشش برای بازداشت عیسی
32فریسیان آنچه را كه مردم دربارهٔ او به طور پنهانی میگفتند شنیدند. پس آنها و سران كاهنان پاسبانانی فرستادند تا عیسی را بازداشت كنند. 33آنگاه عیسی گفت: «فقط مدّت كوتاهی با شما خواهم بود و بعد به نزد فرستندهٔ خود خواهم رفت. 34شما به دنبال من خواهید گشت، امّا مرا نخواهید یافت و به جاییکه من خواهم بود شما نمیتوانید بیایید.»
35پس یهودیان به یكدیگر گفتند: «كجا میخواهد برود كه ما نتوانیم او را پیدا كنیم، آیا میخواهد نزد كسانی برود كه در میان یونانیان پراكنده هستند و به یونانیان تعلیم دهد؟ او میگوید: 36'به دنبال من خواهید گشت امّا مرا نخواهید یافت و به جاییکه من خواهم بود شما نمیتوانید بیایید.' مقصود او از این حرف چیست؟»
نهرهای آب حیات
37در آخرین روز كه مهمترین روز عید بود، عیسی ایستاد و با صدای بلند گفت: «اگر کسی تشنه است نزد من بیاید و بنوشد. 38چنانکه كلام خدا میفرماید: 'نهرهای آب زنده از درون آن کسیکه به من ایمان بیاورد جاری خواهد گشت.'» 39این سخنان را دربارهٔ روحالقدس، كه میباید به مؤمنین او داده شود میگفت و چون هنوز عیسی جلال نیافته بود روحالقدس عطا نشده بود.
دودستگی در میان جمعیّت
40بسیاری از کسانیکه این سخن را شنیدند گفتند: «این مرد واقعاً همان نبی موعود است»
41دیگران گفتند: «او مسیح است.» و عدّهای هم گفتند: «آیا مسیح از جلیل ظهور میکند؟ 42مگر کتابمقدّس نمیگوید كه مسیح باید از خاندان داوود و اهل دهكدهٔ داوود یعنی بیتلحم باشد؟» 43به این ترتیب دربارهٔ او در میان جمعیّت دودستگی به وجود آمد. 44عدّهای خواستند او را دستگیر كنند، امّا هیچکس به طرف او دست دراز نكرد.
بیایمانی سران یهود
45بعد از آن پاسبانان نزد سران كاهنان و فریسیان برگشتند. آنها از پاسبان پرسیدند: «چرا او را نیاوردید؟»
46پاسبان جواب دادند: «تا به حال هیچکس مانند این مرد سخن نگفته است.»
47فریسیان در پاسخ گفتند: «آیا او شما را هم گمراه كرده است؟ 48آیا کسی از رؤسا و فریسیان به او گرویده است؟ 49و امّا این آدمهایی كه از شریعت بیخبرند، ملعون هستند!»
50نیقودیموس، كه در شب به دیدن عیسی آمده بود و یکی از آنها بود، از آنها پرسید: 51«آیا شریعت به ما اجازه میدهد کسی را محكوم كنیم بدون آنكه به سخنان او گوش دهیم و بدانیم چه كار كرده است؟»
52در پاسخ به او گفتند: «مگر تو جلیلی هستی؟ بررسی كن و ببین كه هیچ نبیای از جلیل ظهور نكرده است.»
[ 53پس آنها همه به خانههای خود رفتند.
8
زنی كه در هنگام زنا گرفته شد
1امّا عیسی به كوه زیتون رفت 2و صبح زود باز به معبد بزرگ آمد و همهٔ مردم به دور او جمع شدند و او نشست و به تعلیم دادن آنها مشغول شد. 3در این وقت علما و فریسیان زنی را كه در هنگام عمل زنا گرفته بودند نزد او آوردند و در وسط برپا داشتند 4آنان به او گفتند: «ای استاد، این زن را در هنگام عمل زنا گرفتهایم. 5موسی در تورات به ما دستور داده است كه چنین زنهایی باید سنگسار شوند. امّا تو در این باره چه میگویی؟» 6آنان از روی امتحان این را گفتند تا دلیلی برای اتّهام او پیدا كنند. امّا عیسی سر بزیر افكند و با انگشت خود روی زمین مینوشت. 7ولی چون آنان با اصرار به سؤال خود ادامه دادند، عیسی سر خود را بلند كرد و گفت: «آن کسیکه در میان شما بیگناه است سنگ اول را به او بزند.» 8عیسی باز سر خود را بزیر افكند و بر زمین مینوشت. 9وقتی آنها این را شنیدند، از پیران شروع كرده یک به یک بیرون رفتند و عیسی تنها با آن زن كه در وسط ایستاده بود، باقی ماند. 10عیسی سر خود را بلند كرد و به آن زن گفت: «آنها كجا رفتند؟ کسی تو را محكوم نكرد؟»
11زن گفت: «هیچکس ای آقا.» عیسی گفت: «من هم تو را محكوم نمیکنم، برو و دیگر گناه نكن.»]
عیسی نور جهان است
12عیسی باز به مردم گفت: «من نور جهان هستم، کسیکه از من پیروی كند در تاریكی سرگردان نخواهد شد، بلكه نور حیات را خواهد داشت.»
13فریسیان به او گفتند: «تو دربارهٔ خودت شهادت میدهی پس شهادت تو اعتباری ندارد.»
14عیسی در پاسخ گفت: «من حتّی اگر بر خود شهادت بدهم، شهادتم معتبر است، زیرا من میدانم از كجا آمدهام و به كجا میروم ولی شما نمیدانید كه من از كجا آمدهام و به كجا میروم. 15شما از نظر انسانی قضاوت میکنید، ولی من دربارهٔ هیچکس چنین قضاوت نمیکنم. 16اگر قضاوت هم بكنم قضاوت من درست است، چون در این كار تنها نیستم، بلكه پدری كه مرا فرستاد نیز با من است. 17در شریعت شما هم نوشته شده است، كه گواهی دو شاهد معتبر است: 18یکی خود من هستم كه برخود شهادت میدهم و شاهد دیگر، پدری است كه مرا فرستاد.»
19به او گفتند: «پدر تو كجاست؟» عیسی پاسخ داد: «شما نه مرا میشناسید و نه پدر مرا. اگر مرا میشناختید پدر مرا نیز میشناختید.»
20عیسی این سخنان را هنگامیکه در بیتالمال معبد بزرگ تعلیم میداد گفت و کسی به طرف او دست دراز نكرد، زیرا وقت او هنوز نرسیده بود.
جاییکه من میروم شما نمیتوانید بیایید
21باز عیسی به ایشان گفت: «من میروم و شما به دنبال من خواهید گشت ولی در گناهان خود خواهید مرد و به جاییکه من میروم نمیتوانید بیایید.»
22یهودیان به یكدیگر گفتند: «وقتی میگوید جاییکه من میروم شما نمیتوانید بیایید، آیا منظورش این است كه او میخواهد خودش را بكشد؟»
23عیسی به آنها گفت: «شما به این عالم پایین تعلّق دارید و من از عالم بالا آمدهام، شما از این جهان هستید، ولی من از این جهان نیستم. 24به این جهت به شما گفتم كه در گناهان خود خواهید مرد. اگر ایمان نیاورید كه من او هستم، در گناهان خود خواهید مرد.»
25آنان از او پرسیدند: «تو كیستی؟» عیسی جواب داد: «من همان کسی هستم كه از اول هم به شما گفتم. 26چیزهای زیادی دارم كه دربارهٔ شما بگویم و داوری نمایم امّا فرستندهٔ من حق است و من آنچه را كه از او شنیدهام به جهان اعلام میکنم.»
27آنها نفهمیدند كه او دربارهٔ پدر با آنان صحبت میکند. 28به همین دلیل عیسی به آنان گفت: «وقتی شما پسر انسان را از زمین بلند كردید آن وقت خواهید دانست كه من او هستم و از خود كاری نمیکنم، بلكه همانطور كه پدر به من تعلیم داده است سخن میگویم. 29فرستندهٔ من با من است. پدر مرا تنها نگذاشته است، زیرا من همیشه آنچه او را خشنود میسازد به عمل میآورم.»
30در نتیجهٔ این سخنان بسیاری به او گرویدند.
آزادی و بردگی
31سپس عیسی به یهودیانی كه به او گرویده بودند گفت: «اگر مطابق تعالیم من عمل كنید، در واقع شاگردان من خواهید بود 32و حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد كرد.»
33آنها به او جواب دادند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز بردهٔ كسی نبودهایم. مقصود تو از اینكه میگویی شما آزاد خواهید شد چیست؟»
34عیسی به ایشان گفت: «یقین بدانید كه هرکسی كه گناه میکند بردهٔ گناه است 35و برده همیشه در میان اهل خانه نمیماند ولی پسر همیشه میماند. 36پس اگر پسر، شما را آزاد سازد واقعاً آزاد خواهید بود. 37میدانم كه شما فرزندان ابراهیم هستید. امّا چون تعالیم من در دلهای شما جایی ندارد، میخواهید مرا بكشید. 38من دربارهٔ آنچه در حضور پدر دیدهام سخن میگویم و شما هم آنچه را از پدر خود آموختهاید، انجام میدهید.»
39آنها در پاسخ گفتند: «ابراهیم پدر ماست.»
عیسی به آنها گفت: «اگر فرزندان ابراهیم میبودید، کارهای او را بجا میآورید، 40ولی حالا میخواهید مرا بكشید، درحالیکه من همان کسی هستم كه حقیقت را آنچنانکه از خدا شنیدهام به شما میگویم. ابراهیم چنین کاری نكرد. 41شما كارهای پدر خود را بجا میآورید.»
آنها به او گفتند: «ما حرامزاده نیستیم، ما یک پدر داریم و آن خود خداست.»
42عیسی به آنها گفت: «اگر خدا پدر شما میبود، مرا دوست میداشتید؛ زیرا من از جانب خدا آمدهام و در بین شما هستم. من خودسرانه نیامدهام، بلكه او مرا فرستاد. 43چرا سخنان مرا نمیفهمید؟ برای اینكه طاقت شنیدن چنین سخنانی را ندارید. 44شما فرزندان پدر خود، ابلیس هستید و آرزوهای پدر خود را به عمل میآورید. او از اول قاتل بود و از راستی بیخبر است، چون در او هیچ راستی نیست. وقتی دروغ میگوید مطابق سرشت خود رفتار مینماید؛ زیرا دروغگو و پدر تمام دروغهاست. 45امّا من چون حقیقت را به شما میگویم، به من ایمان نمیآورید. 46کدامیک از شما میتواند گناهی به من نسبت دهد؟ پس اگر من حقیقت را میگویم، چرا به من ایمان نمیآورید؟ 47کسیکه از خدا باشد، به كلام خدا گوش میدهد. شما به كلام خدا گوش نمیدهید، چون از خدا نیستید.»
عیسی و ابراهیم
48یهودیان در جواب به او گفتند: «آیا درست نگفتیم كه تو سامری هستی و دیو داری؟»
49عیسی گفت: «من دیو ندارم، بلكه به پدر خود احترام میگذارم ولی شما مرا بیحرمت میسازید. 50من طالب جلال خود نیستم، كس دیگری هست كه طالب آن است و او قضاوت میکند. 51یقین بدانید اگر کسی از تعالیم من اطاعت نماید، هرگز نخواهد مرد.»
52یهودیان به او گفتند: «حالا مطمئن شدیم كه تو دیو داری. ابراهیم و همهٔ انبیا مردند ولی تو میگویی: هرکه از تعالیم من اطاعت نماید، هرگز نخواهد مرد. 53آیا تو از پدر ما ابراهیم و همهٔ انبیایی كه مردهاند بزرگتری؟ فكر میکنی كه هستی؟»
54عیسی پاسخ داد: «اگر من خود را آدم بزرگی بدانم این بزرگی ارزشی ندارد، آن پدر من است كه مرا بزرگی و جلال میبخشد، همان کسیکه شما میگویید خدای شماست. 55شما هیچوقت او را نشناختهاید، امّا من او را میشناسم و اگر بگویم كه او را نمیشناسم، مانند شما دروغگو خواهم بود، ولی من او را میشناسم و آنچه میگوید اطاعت میکنم. 56پدر شما ابراهیم از اینكه امید داشت روز مرا ببیند، خوشحال بود و آن را دید و شادمان شد.»
57یهودیان به او گفتند: «تو هنوز پنجاه سال هم نداری پس چگونه ممكن است، ابراهیم را دیده باشی؟»
58عیسی به ایشان گفت: «یقین بدانید كه پیش از تولّد ابراهیم، من بودهام و هستم.»
59آنها سنگ برداشتند كه به سوی عیسی پرتاب كنند ولی از نظر مردم دور شد و معبد بزرگ را ترک كرد و رفت.
9
عیسی كور مادرزاد را شفا میدهد
1وقتی از محلی میگذشت، كور مادرزادی را دید. 2شاگردانش از او پرسیدند: «ای استاد، به علّت گناه چه کسی بود كه این مرد، نابینا به دنیا آمد؟ خود او گناهكار بود یا والدینش؟»
3عیسی جواب داد: «نه از گناه خودش بود و نه از والدینش، بلكه تا در وجود او كارهای خدا آشكار گردد. 4تا وقتی روز است، باید كارهای فرستندهٔ خود را به انجام برسانیم. وقتی شب میآید کسی نمیتواند كار كند. 5تا وقتی در جهان هستم، نور جهانم.»
6وقتی این را گفت آب دهان به زمین انداخت و با آن گل ساخت و گل را به چشمان كور مالید 7و به او گفت: «برو و در حوض سیلوحا (یعنی فرستاده) چشمهای خود را بشوی.» پس رفت و شست و با چشمان باز برگشت.
8پس همسایگان و کسانیکه او را در وقتیکه گدایی میکرد میشناختند گفتند: «آیا این همان شخصی نیست كه مینشست و گدایی میکرد؟»
9بعضی گفتند: «این همان شخص است.» امّا دیگران گفتند: «نه این شخص به او شباهت دارد.» ولی او خودش گفت: «من همان شخص هستم.»
10از او پرسیدند: «پس چشمان تو چگونه باز شد؟»
11او در جواب گفت: «شخصی كه اسمش عیسی است گل ساخت و به چشمان من مالید و به من گفت كه به حوض سیلوحا بروم و بشویم. من هم رفتم و چشمهای خود را شستم و بینا شدم.»
12آنها پرسیدند: «آن شخص كجاست؟» پاسخ داد: «نمیدانم.»
تحقیق فریسیان دربارهٔ شفای كور مادرزاد
13آنها آن مرد را كه قبلاً نابینا بود، نزد فریسیان بردند، 14زیرا عیسی در روز سبت گل ساخته و چشمان او را باز كرده بود. 15در این وقت فریسیان از او پرسیدند كه چگونه بینا شده است. آن مرد به آنان گفت: «او روی چشمانم گل مالید و من شستم و حالا میتوانم ببینم.»
16عدّهای از فریسیان گفتند: «این شخص از جانب خدا نیست چون قانون سبت را رعایت نمیکند.»
دیگران گفتند: «شخص گناهكار چگونه میتواند چنین معجزاتی بنماید؟» و در میان آنان دو دستگی به وجود آمد.
17آنها باز هم از آن شخص كه نابینا بود پرسیدند: «نظر تو دربارهٔ آن کسیکه میگویی چشمان تو را باز كرد چیست؟»
او پاسخ داد: «او یک نبی است.»
18ولی یهودیان باور نمیکردند كه آن مرد كور بوده و بینایی خود را باز یافته است تا اینكه والدین او را احضار كردند. 19از آنان پرسیدند: «آیا این مرد پسر شماست؟ آیا شهادت میدهید كه كور به دنیا آمده است؟ پس چگونه اكنون میتواند ببیند؟»
20والدین آن شخص در جواب گفتند: «ما میدانیم كه او فرزند ما میباشد و نابینا به دنیا آمده است. 21امّا نمیدانیم اكنون چگونه میتواند ببیند یا چه كسی چشمان او را باز كرده است. از خودش بپرسید، او بالغ است و حرف خود را خواهد زد.» 22والدین او چون از یهودیان میترسیدند اینطور جواب دادند، زیرا یهودیان قبلاً توافق كرده بودند كه هركس اقرار كند كه عیسی، مسیح است او را از كنیسه اخراج نمایند. 23از این جهت والدین آن مرد گفتند: «از خودش بپرسید، او بالغ است.»
24پس برای بار دوم آن مرد را كه قبلاً كور بود، احضار كرده گفتند: «سوگند یاد كن كه حقیقت را خواهی گفت. ما میدانیم كه این شخص گناهكار است.»
25آن مرد پاسخ داد: «اینکه او گناهكار است یا نه من نمیدانم فقط یک چیز میدانم كه كور بودم و اكنون میبینم.»
26آنها پرسیدند: «با تو چه كرد؟ چگونه چشمان تو را باز نمود؟»
27جواب داد: «من همین حالا به شما گفتم و گوش ندادید. چرا میخواهید دوباره بشنوید؟ آیا شما هم میخواهید شاگرد او بشوید؟» 28پس به او دشنام دادند و گفتند: «خودت شاگرد او هستی، ما شاگرد موسی هستیم. 29ما میدانیم كه خدا با موسی سخن گفت ولی در مورد این شخص، ما نمیدانیم كه او از كجا آمده است.»
30آن مرد در جواب آنان گفت: «چیز عجیبی است كه شما نمیدانید او از كجا آمده است درحالیکه چشمان مرا باز كرده است. 31همه میدانیم كه خدا دعای گناهكاران را نمیشنود ولی اگر کسی خداپرست باشد و ارادهٔ خدا را بجا آورد، خدا دعاهای او را میشنود. 32از ابتدای پیدایش عالم شنیده نشده كه کسی چشمان كور مادرزادی را باز كرده باشد. 33اگر این مرد از جانب خدا نیامده بود، نمیتوانست کاری بكند.»
34به او گفتند: «تو كه در گناه متولّد شدهای، به ما تعلیم میدهی؟» و بعد او را از كنیسه بیرون انداختند.
كور دلان
35وقتی عیسی شنید كه او را از كنیسه بیرون کردهاند، او را پیدا كرد و از او پرسید: «آیا به پسر انسان ایمان داری؟»
36آن مرد پاسخ داد: «ای آقا، كیست تا به او ایمان آورم؟»
37عیسی به او گفت: «تو او را دیدهای و او همان کسی است كه اكنون با تو سخن میگوید.»
38او گفت: «خداوندا، ایمان دارم.» و در مقابل عیسی سجده كرد.
39عیسی سپس گفت: «من بهخاطر داوری به این جهان آمدهام تا كوران بینا و بینایان كور شوند.»
40بعضی از فریسیان كه در اطراف او بودند این سخنان را شنیدند و به او گفتند: «آیا مقصودت این است كه ما هم كور هستیم؟» 41عیسی به ایشان گفت: «اگر كور میبودید گناهی نمیداشتید، امّا چون میگویید بینا هستیم، به همین دلیل هنوز در گناه هستید.»
10
مَثَل آغل گوسفندان
1«یقین بدانید هرکه از در به آغل گوسفندان وارد نشود بلكه از راه دیگری بالا برود او دزد و راهزن است. 2امّا کسیکه از در وارد شود شبان گوسفندان است. 3دربان در را برای او باز میکند و گوسفندان صدایش را میشنوند. او گوسفندان خود را به نام میخواند و آنان را بیرون میبرد. 4وقتی گوسفندان خود را بیرون میبَرد، خودش در جلوی آنها حركت میکند و گوسفندان 5به دنبالش میروند زیرا صدای او را میشناسند. به دنبال غریبه نمیروند بلكه از او میگریزند زیرا صدای غریبهها را نمیشناسند.»
6عیسی این مَثَل را برای ایشان آورد ولی آنها مقصود او را نفهمیدند.
شبان نیكو
7پس عیسی بار دیگر به آنها گفت: «یقین بدانید كه من برای گوسفندان در هستم. 8همهٔ کسانیکه قبل از من آمدند، دزد و راهزن بودند و گوسفندان به صدای آنان گوش ندادند. 9من در هستم، هرکه به وسیلهٔ من وارد شود نجات مییابد و به داخل و خارج میرود و علوفه پیدا میکند. 10دزد میآید تا بدزدد، بكشد و نابود سازد. من آمدهام تا آدمیان حیات یابند و آن را به طور كامل داشته باشند.
11«من شبان نیكو هستم، شبان نیكو جان خود را برای گوسفندان فدا میسازد. 12امّا مزدوری كه شبان نیست و گوسفندان به او تعلّق ندارند وقتی ببیند كه گرگ میآید، گوسفندان را میگذارد و فرار میکند. آنگاه گرگ به گلّه حمله میکند و گوسفندان را پراكنده میسازد. 13او میگریزد چون مزدور است و به فكر گوسفندان نیست. 14من شبان نیكو هستم، من گوسفندان خود را میشناسم و آنها هم مرا میشناسند. 15همانطور كه پدر مرا میشناسد، من هم پدر را میشناسم و جان خود را در راه گوسفندان فدا میسازم. 16من گوسفندان دیگری هم دارم كه از این گلّه نیستند، باید آنها را نیز بیاورم. آنها صدای مرا خواهند شنید و یک گلّه و یک شبان خواهند شد.
17«پدرم مرا دوست دارد زیرا من جان خود را فدا میکنم تا آن را بار دیگر بازیابم. 18هیچکس جان مرا از من نمیگیرد، من به میل خود آن را فدا میکنم. اختیار دارم كه آن را فدا سازم و اختیار دارم كه آن را باز به دست آورم. پدر این دستور را به من داده است.»
19بهخاطر این سخنان، بار دیگر در بین یهودیان دودستگی به وجود آمد. 20بسیاری از آنان گفتند: «او دیو دارد و دیوانه است. چرا به سخنان او گوش میدهید؟»
21دیگران گفتند: «کسیکه دیو دارد نمیتواند اینطور سخن بگوید. آیا دیو میتواند چشمان كور را باز نماید؟»
یهودیان عیسی را نمیپذیرند
22وقتی عید تقدیس در اورشلیم فرا رسید، زمستان بود 23و عیسی در صحن معبد بزرگ و در داخل رواق سلیمان قدم میزد. 24یهودیان در اطراف او گرد آمدند و از او پرسیدند: «تا چه موقع ما را در بیتکلیفی نگاه میداری؟ اگر مسیح هستی آشكارا بگو.»
25عیسی گفت: «من به شما گفتهام امّا شما باور نمیكنید. كارهایی كه به نام پدر انجام میدهم بر من شهادت میدهند. 26امّا شما، چون گوسفندان من نیستید ایمان نمیآورید. 27گوسفندان من صدای مرا میشنوند و من آنها را میشناسم و آنها به دنبال من میآیند. 28من به آنها حیات جاودان میبخشم و آنها هرگز هلاک نخواهند شد و هیچکس نمیتواند آنها را از دست من بگیرد. 29پدری كه آنان را به من بخشیده است از همه بزرگتر است و هیچکس نمیتواند آنها را از دست پدر من بگیرد. 30من و پدر یک هستیم.»
31بار دیگر یهودیان سنگ را برداشتند تا او را سنگسار كنند. 32عیسی به آنها گفت: «من از جانب پدر كارهای نیک بسیاری در برابر شما انجام دادهام بهخاطر کدامیک از آنها مرا سنگسار میکنید؟»
33یهودیان در جواب گفتند: «برای كارهای نیک نیست كه میخواهیم تو را سنگسار كنیم، بلكه بهخاطر كفرگفتن توست. تو كه یک انسان هستی و ادّعای الوهیّت میکنی!»
34عیسی در جواب گفت: «مگر در شریعت شما نوشته نشده است كه شما خدایان هستید؟ 35اگر خدا كسانی را كه كلام او را دریافت کردهاند خدایان خوانده است و ما میدانیم كه كلام خدا هرگز باطل نمیشود، 36پس چرا به من كه پدر، مرا برگزیده و به جهان فرستاده است نسبت كفرگویی میدهید، وقتی میگویم پسر خدا هستم؟ 37اگر من كارهای پدرم را بجا نمیآورم، به من ایمان نیاورید. 38امّا اگر كارهای او را انجام میدهم حتّی اگر به من ایمان نمیآورید به كارهای من ایمان آورید و بدانید و مطمئن شوید كه پدر در من است و من در او.»
39پس بار دیگر آنها میخواستند او را دستگیر كنند امّا از نظر ایشان دور شد.
40باز عیسی از رود اردن گذشته به جاییکه یحیی قبلاً تعمید میداد، رفت و در آنجا ماند. 41بسیاری از مردم نزد او آمدند و گفتند: «یحیی هیچ معجزهای نكرد امّا آنچه او دربارهٔ این مرد گفت راست بود.» 42در آنجا بسیاری به عیسی گرویدند.
11
مرگ ایلعازر
1مردی به نام ایلعازر، از اهالی بیتعنیا یعنی دهكدهٔ مریم و خواهرش مرتا، مریض بود. 2مریم همان بود كه به پاهای خداوند عطر ریخت و آنها را با گیسوان خود خشک كرد و اكنون برادرش ایلعازر بیمار بود. 3پس خواهرانش برای عیسی پیغام فرستادند كه: «ای خداوند، آن کسیکه تو او را دوست داری بیمار است.»
4وقتی عیسی این را شنید گفت: «این بیماری به مرگ او منجر نخواهد شد بلكه وسیلهای برای جلال خداست تا پسر خدا نیز از این راه جلال یابد.» 5عیسی مرتا و خواهر او و ایلعازر را دوست میداشت. 6پس وقتی از بیماری ایلعازر باخبر شد دو روز دیگر در جاییکه بود توقّف كرد 7و سپس به شاگردانش گفت: «بیایید باز با هم به یهودیه برویم.»
8شاگردان به او گفتند: «ای استاد، هنوز از آن وقت كه یهودیان میخواستند تو را سنگسار كنند، چیزی نگذشته است. آیا باز هم میخواهی به آنجا بروی؟»
9عیسی پاسخ داد: «آیا یک روز دوازده ساعت نیست؟ کسیکه در روز راه میرود لغزش نمیخورد زیرا نور این جهان را میبیند. 10امّا اگر کسی در شب راه برود میلغزد، زیرا در او هیچ نوری وجود ندارد.» 11عیسی این را گفت و افزود: «دوست ما ایلعازر خوابیده است امّا من میروم تا او را بیدار كنم.»
12شاگردان گفتند: «ای خداوند، اگر او خواب باشد حتماً خوب خواهد شد.»
13عیسی از مرگ او سخن میگفت امّا آنها تصوّر كردند مقصود او خواب معمولی است. 14آنگاه عیسی به طور واضح به آنها گفت: «ایلعازر مرده است. 15بهخاطر شما خوشحالم كه آنجا نبودهام چون حالا میتوانید ایمان بیاورید. بیایید نزد او برویم.»
16توما كه او را دوقلو میگفتند به سایر شاگردان گفت: «بیایید ما هم برویم تا با او بمیریم.»
عیسی قیامت و حیات است
17وقتی عیسی به آنجا رسید، معلوم شد كه چهار روز است او را دفن کردهاند. 18بیتعنیا كمتر از سه کیلومتر از اورشلیم فاصله داشت 19و بسیاری از یهودیان نزد مرتا و مریم آمده بودند تا بهخاطر مرگ برادرشان آنها را تسلّی دهند.
20مرتا به محض آنكه شنید عیسی در راه است، برای استقبال او بیرون رفت ولی مریم در خانه ماند. 21مرتا به عیسی گفت: «خداوندا، اگر تو اینجا میبودی، برادرم نمیمُرد. 22با وجود این میدانم كه الآن هم هرچه از خدا بخواهی به تو عطا خواهد كرد.»
23عیسی گفت: «برادرت باز زنده خواهد شد.»
24مرتا گفت: «میدانم كه او در روز قیامت زنده خواهد شد.»
25عیسی گفت: «من قیامت و حیات هستم. کسیکه به من ایمان بیاورد حتّی اگر بمیرد، حیات خواهد داشت؛ 26هر کسیکه زنده باشد و به من ایمان بیاورد، هرگز نخواهد مرد. آیا این را باور میکنی؟»
27مرتا گفت: «آری، خداوندا! من ایمان دارم كه تو مسیح و پسر خدا هستی كه میباید به جهان بیاید.»
عیسی گریه میکند
28مرتا پس از اینكه این را گفت رفت و خواهر خود مریم را صدا كرد و به طور پنهانی به او گفت: «استاد آمده است و تو را میخواهد.» 29وقتی مریم این را شنید، فوراً بلند شد و به طرف عیسی رفت. 30عیسی هنوز به دهكده نرسیده بود بلكه در همان جایی بود كه مرتا به دیدن او رفت. 31یهودیانی كه برای تسلّیدادن به مریم در خانه بودند وقتی دیدند كه او با عجله برخاسته و از خانه بیرون میرود به دنبال او رفتند و با خود میگفتند كه او میخواهد به سر قبر برود تا در آنجا گریه كند.
32همینکه مریم به جاییکه عیسی بود آمد و او را دید، به پاهای او افتاده گفت: «خداوندا، اگر در اینجا میبودی برادرم نمیمُرد.»
33عیسی وقتی او و یهودیانی را كه همراه او بودند، گریان دید؛ از دل آهی كشید و سخت متأثّر شد 34و پرسید: «او را كجا گذاشتهاید؟» جواب دادند: «خداوندا، بیا و ببین.»
35اشک از چشمان عیسی سرازیر شد. 36یهودیان گفتند: «ببینید چقدر او را دوست داشت؟»
37امّا بعضی گفتند: «آیا این مرد كه چشمان کور را باز كرد، نمیتوانست کاری بكند كه جلوی مرگ ایلعازر را بگیرد؟»
ایلعازر زنده میشود
38پس عیسی درحالیکه از دل آه میکشید به سر قبر آمد. قبر غاری بود كه سنگی جلوی آن گذاشته بودند. 39عیسی گفت: «سنگ را بردارید.» مرتا خواهر ایلعازر گفت: «خداوندا، الآن چهار روز از مرگ او میگذرد و متعفّن شده است.»
40عیسی به او گفت: «آیا به تو نگفتم كه اگر ایمان داشته باشی، جلال خدا را خواهی دید؟» 41پس سنگ را از جلوی قبر برداشتند. آنگاه عیسی به آسمان نگاه كرد و گفت: «ای پدر، تو را شكر میکنم كه سخن مرا شنیدهای. 42من میدانستم كه تو همیشه سخن مرا میشنوی ولی بهخاطر کسانیکه اینجا ایستادهاند، این را گفتم تا آنها ایمان بیاورند كه تو مرا فرستادهای.» 43پس از این سخنان، عیسی با صدای بلند فریاد زد: «ای ایلعازر، بیرون بیا.» 44آن مرده، درحالیکه دستها و پاهایش با كفن بسته شده و صورتش با دستمال پوشیده بود بیرون آمد. عیسی به آنها گفت: «او را باز كنید و بگذارید برود.»
توطئه علیه عیسی
(متّی 26:1-5؛ مرقس 14:1-2؛ لوقا 22:1-2)
45بسیاری از یهودیانی كه برای دیدن مریم آمده بودند، وقتی آنچه را عیسی انجام داد مشاهده كردند، به او ایمان آوردند. 46امّا بعضی از آنها نزد فریسیان رفتند و كارهایی را كه عیسی انجام داده بود به آنها گزارش دادند. 47فریسیان و سران كاهنان با شورای بزرگ یهود جلسهای تشكیل دادند و گفتند: «چه باید كرد؟ این مرد معجزات زیادی میکند. 48اگر او را همینطور آزاد بگذاریم، همهٔ مردم به او ایمان خواهند آورد و آن وقت رومیان خواهند آمد و معبد بزرگ و ملّت ما را خواهند گرفت.»
49یکی از آنها یعنی قیافا كه در آن سال، كاهن اعظم بود گفت: «شما اصلاً چیزی نمیدانید. 50متوجّه نیستید كه لازم است یک نفر بهخاطر قوم بمیرد تا ملّت ما به كلّی نابود نشود.» 51او این سخن را از خود نگفت، بلكه چون در آن سال كاهن اعظم بود، پیشگویی كرد كه عیسی میباید در راه قوم یهود بمیرد، 52و نه تنها در راه آن قوم بلكه تا فرزندان خدا را كه پراكنده هستند به صورت یک بدن واحد به هم بپیوندد.
53از آن روز به بعد آنها توطئه قتل او را چیدند. 54بعد از آن عیسی دیگر به طور علنی در بین یهودیان رفت و آمد نمیکرد، بلكه از آنجا به ناحیهای نزدیک بیابان، به شهری به نام افرایم رفت و با شاگردان خود در آنجا ماند.
55عید فصح یهودیان نزدیک بود و عدّهٔ زیادی از آبادیهای اطراف به اورشلیم آمدند تا قبل از عید خود را تطهیر نمایند. 56آنها در جستجوی عیسی بودند و در معبد بزرگ به یكدیگر میگفتند: «او به جشن نخواهد آمد. نظر شما چیست؟» 57امّا سران كاهنان و فریسیان دستور داده بودند كه هرکه بداند عیسی كجاست، اطّلاع دهد تا او را دستگیر نمایند.
12
تدهین عیسی به وسیلهٔ مریم
(متّی 26:6-13؛ مرقس 14:3-9)
1شش روز قبل از عید فصح، عیسی به بیتعنیا، محل زندگی ایلعازر یعنی همان کسیکه او را پس از مردن، زنده كرده بود، آمد. 2آنها در آنجا برای او شامی تهیّه دیدند. مرتا خدمت میکرد و ایلعازر با مهمانان، پهلوی عیسی بر سر سفره نشست. 3آنگاه مریم پیمانهای از عطر بسیار گرانبها كه روغن سنبل خالص بود، آورد و بر پاهای عیسی ریخت و با گیسوان خود آنها را خشک كرد به طوری که آن خانه از بوی عطر پر شد. 4در این وقت یهودای اسخریوطی پسر شمعون كه یکی از حواریون عیسی بود و بزودی او را تسلیم میکرد گفت: 5«چرا این عطر به سیصد سکّهٔ نقره فروخته نشد تا پول آن به فقرا داده شود؟» 6او این را از روی دلسوزی برای فقرا نگفت، بلكه به این دلیل گفت كه خودش مسئول كیسهٔ پول و شخص دزدی بود و از پولی كه به او میدادند، برمیداشت. 7عیسی گفت: «با او کاری نداشته باش، بگذار آن را تا روزی كه مرا دفن میکنند نگه دارد. 8فقرا همیشه در بین شما خواهند بود امّا من همیشه با شما نخواهم بود.»
توطئه علیه ایلعازر
9عدّهٔ زیادی از یهودیان شنیدند كه عیسی در آنجاست. پس آمدند تا نه تنها عیسی بلكه ایلعازر را هم كه زنده كرده بود، ببینند. 10بنابراین سران كاهنان تصمیم گرفتند كه ایلعازر را نیز بكشند، 11زیرا او باعث شده بود بسیاری از یهودیان از رهبران خود رویگردان شده، به عیسی ایمان آورند.
ورود مظفّرانهٔ عیسی به اورشلیم
(متّی 21:1-11؛ مرقس 11:1-11؛ لوقا 19:28-40)
12فردای آن روز جمعیّت بزرگی كه برای عید آمده بودند. وقتی شنیدند عیسی در راه اورشلیم است، 13شاخههای نخل به دست گرفتند و به استقبال او رفتند. آنها فریاد میزدند: «خدا را سپاس باد، مبارک باد پادشاه اسرائیل كه به نام خداوند میآید.»
14عیسی کرّهالاغی یافت و بر آن سوار شد، چنانکه كلام خدا میفرماید:
15«ای دختر صهیون، دیگر نترس!
اكنون پادشاه تو كه بر کرّهالاغی سوار است، میآید.»
16در ابتدا مقصود این چیزها برای شاگردان روشن نبود؛ امّا پس از آنكه عیسی به جلال رسید، آنها بهیاد آوردند كه این چیزها دربارهٔ او نوشته شده بود و همانطور هم آنها برای او انجام داده بودند.
17موقعی که عیسی ایلعازر را صدا زد و زنده از قبر بیرون آورد، عدّهٔ زیادی حضور داشتند. آنها آنچه را دیده و شنیده بودند نقل كردند. 18به این دلیل آن جمعیّت بزرگ به استقبال عیسی آمدند، زیرا شنیده بودند كه عیسی این معجزه را انجام داده بود. 19فریسیان به یكدیگر گفتند: «نمیبینید كه هیچ کاری از ما ساخته نیست؟ تمام دنیا به دنبال او رفته است.»
یونانیان میخواهند عیسی را ببینند
20در میان کسانیکه برای عبادت عید به اورشلیم آمده بودند عدّهای یونانی بودند. 21آنها نزد فیلیپُس كه اهل بیتصیدای جلیل بود آمدند و گفتند: «ای آقا، ما میخواهیم عیسی را ببینیم.»
22فیلیپُس رفت و این را به اندریاس گفت و آن وقت هردوی آنها رفتند و به عیسی گفتند. 23عیسی به آنها گفت: «ساعت آن رسیده است كه پسر انسان جلال یابد. 24یقین بدانید كه اگر دانهٔ گندم به داخل خاک نرود و نمیرد، هیچوقت از یک دانه بیشتر نمیشود امّا اگر بمیرد دانههای بیشماری به بار میآورد. 25کسیکه جان خود را دوست دارد، آن را از دست میدهد و کسیکه در این جهان از جان خود بگذرد آن را تا به حیات جاودانی حفظ خواهد كرد. 26اگر کسی میخواهد مرا خدمت كند باید به دنبال من بیاید و هرجا من باشم، خادم من نیز در آنجا با من خواهد بود و اگر کسی مرا خدمت كند، پدر من او را سرافراز خواهد كرد.
عیسی دربارهٔ مرگ خود سخن میگوید
27«اكنون جان من در اضطراب است. چه بگویم؟ آیا بگویم: 'ای پدر مرا از این ساعت برهان؟' امّا برای همین منظور به این ساعت رسیدهام. 28ای پدر، نام خود را جلال بده.» در آن وقت صدایی از آسمان رسید كه میگفت: «آن را جلال دادهام و باز هم جلال خواهم داد.»
29گروهی كه در آنجا ایستاده بودند گفتند: «صدای رعد بود.» و دیگران گفتند: «فرشتهای با او سخن گفت.»
30عیسی در جواب گفت: «این صدا بهخاطر شما آمد نه بهخاطر من. 31اكنون موقع داوری این جهان است و حكمران این جهان بیرون رانده میشود. 32وقتی از زمین بالا برده میشوم، همهٔ آدمیان را به سوی خود خواهم كشید.» 33عیسی این را در اشاره به نوع مرگی كه در انتظارش بود گفت.
34مردم به او گفتند: «تورات به ما تعلیم میدهد كه مسیح تا به ابد زنده میماند. پس تو چگونه میگویی كه پسر انسان باید بالا برده شود؟ این پسر انسان كیست؟»
35عیسی به آنان گفت: «فقط تا زمانی كوتاه نور با شماست؛ تا وقتی این نور با شماست راه بروید مبادا تاریكی شما را فرا گیرد. کسیکه در تاریكی راه میرود نمیداند به كجا میرود. 36تا زمانیکه نور را دارید به نور ایمان بیاورید تا فرزندان نور شوید.»
بیایمانی یهودیان
عیسی این را گفت و از نزد آنان رفت و پنهان شد. 37با وجود معجزات بسیاری كه در حضور آنان انجام داد آنها به او ایمان نیاوردند، 38تا سخن اشعیای نبی تحقّق یابد كه گفته بود:
«ای خداوند، آیا پیام ما را کسی باور نموده
و آیا قدرت خداوند به احدی مشكوف گردیده است؟»
39پس آنها نتوانستند ایمان آورند، زیرا اشعیا باز هم فرموده است:
40«چشمان آنها را نابینا
و دلهایشان را سخت گردانیده است
تا با چشمان خود نبینند
و با دلهای خود نفهمند
و به سوی من باز نگردند
تا ایشان را شفا دهم.»
41اشعیا این را فرمود زیرا جلال عیسی را دید و دربارهٔ او سخن گفت.
42با وجود این بسیاری از بزرگان یهود به او گرویدند. ولی بهخاطر فریسیان و ترس از آنکه مبادا از كنیسه اخراج شوند به ایمان خود اقرار نمیکردند، 43زیرا آنان تعریف و تمجید از انسان را بیش از حرمت و عزّتی كه از جانب خداست دوست میداشتند.
داوری به وسیلهٔ كلام عیسی
44پس عیسی با صدای بلند گفت: «هرکه به من ایمان بیاورد نه فقط به من بلكه به فرستندهٔ من نیز ایمان آورده است. 45هرکه مرا میبیند فرستندهٔ مرا دیده است. 46من نوری هستم كه به جهان آمدهام تا هرکه به من ایمان آورد در تاریكی نماند، 47امّا اگر کسی سخنان مرا بشنود و اطاعت نكند، من در حقّ او داوری نمیکنم، زیرا نیامدهام تا جهان را محكوم سازم بلكه تا جهان را نجات بخشم. 48داوری هست كه هرکه مرا رد كند و سخنانم را نپذیرد او را محكوم میسازد. سخنانی كه من گفتم در روز آخر او را محكوم خواهد ساخت. 49چون من از خود سخن نمیگویم بلكه پدری كه مرا فرستاده است به من فرمان داد كه چه بگویم و چگونه صحبت كنم 50و من میدانم كه فرمان او حیات جاودانی است. پس آنچه من میگویم کاملاً همان چیزی است كه پدر به من گفته است.»
13
شستن پاهای شاگردان
1یک روز قبل از عید فصح بود. عیسی فهمید كه ساعتش فرا رسیده است و میبایست این جهان را ترک كند و نزد پدر برود. او كه همیشه متعلّقان خود را در این جهان محبّت مینمود، آنها را تا به آخر محبّت كرد.
2وقت شام خوردن بود و شیطان قبلاً دل یهودای اسخریوطی را برانگیخته بود كه عیسی را تسلیم نماید. 3عیسی كه میدانست پدر همهچیز را به دست او سپرده و از جانب خدا آمده است و به سوی او میرود، 4از سر سفره برخاسته، لباس خود را كنار گذاشت و حولهای گرفته به كمر بست. 5بعد از آن در لگنی آب ریخت و شروع كرد به شستن پاهای شاگردان و خشکكردن آنها با حولهای كه به كمر بسته بود. 6وقتی نوبت به شمعون پطرس رسید او به عیسی گفت: «ای خداوند، آیا تو میخواهی پاهای مرا بشویی؟»
7عیسی در جواب گفت: «تو اكنون نمیفهمی من چه میکنم ولی بعداً خواهی فهمید.»
8پطرس گفت: «هرگز نمیگذارم پاهای مرا بشویی.»
عیسی به او گفت: «اگر تو را نشویم، تو در من سهمی نخواهی داشت.»
9شمعون پطرس گفت: «پس ای خداوند، نه تنها پاهای مرا بلكه دستها و سرم را نیز بشوی.»
10عیسی گفت: «کسیکه غسل كرده است احتیاجی به شستوشو ندارد، به جز شستن پاهایش. او از سر تا پا تمیز است و شما پاک هستید، ولی نه همه.» 11چون او میدانست چه کسی او را تسلیم خواهد نمود، به همین دلیل گفت همهٔ شما پاک نیستید.
12بعد از آنکه پاهای آنان را شست و لباس خود را پوشید و دوباره سر سفره نشست، از آنها پرسید: «آیا فهمیدید برای شما چه كردم؟ 13شما مرا استاد و خداوند خطاب میکنید و درست هم میگویید زیرا كه چنین هستم. 14پس اگر من كه استاد و خداوند شما هستم پاهای شما را شستهام، شما هم باید پاهای یكدیگر را بشویید. 15به شما نمونهای دادم تا همانطور كه من با شما رفتار كردم شما هم رفتار كنید. 16یقین بدانید كه هیچ غلامی از ارباب خود و هیچ قاصدی از فرستندهٔ خویش بزرگتر نیست. 17هرگاه این را فهمیدید، خوشا به حال شما اگر به آن عمل نمایید.
18«آنچه میگویم مربوط به همهٔ شما نیست. من کسانی را كه برگزیدهام میشناسم. امّا این پیشگویی کتابمقدّس باید تحقّق یابد: 'آنکس كه با من نان میخورد، برضد من برخاسته است.' 19اكنون پیش از وقوع این را به شما میگویم تا وقتی واقع شود ایمان آورید كه من او هستم. 20یقین بدانید هرکه، کسی را كه من میفرستم بپذیرد مرا پذیرفته است و هرکه مرا بپذیرد فرستندهٔ مرا پذیرفته است.»
پیشگویی دربارهٔ تسلیمشدن
(متّی 26:20-25؛ مرقس 14:17-21؛ لوقا 22:21-23)
21وقتی عیسی این را گفت، روحاً سخت مضطرب شد و به طور آشكار فرمود: «یقین بدانید كه یکی از شما مرا تسلیم دشمنان خواهد كرد.»
22شاگردان با شک و تردید به یكدیگر نگاه میکردند زیرا نمیدانستند این را دربارهٔ کدامیک از آنها میگوید. 23یکی از شاگردان كه عیسی او را دوست میداشت، پهلوی او نشسته بود. 24پس شمعون پطرس با اشاره از او خواست از عیسی بپرسد كه او دربارهٔ کدامیک از آنها صحبت میکند.
25بنابراین آن شاگرد به عیسی نزدیكتر شده از او پرسید: «ای خداوند، او كیست؟»
26عیسی پاسخ داد: «من این تکهٔ نان را به داخل كاسه فرو میبرم و به او میدهم، او همان شخص است.» پس وقتی تكهٔ نان را به داخل كاسه فرو برد، آن را به یهودا پسر شمعون اسخریوطی داد. 27همینکه یهودا لقمه را گرفت شیطان وارد وجود او شد. عیسی به او گفت: «آنچه را میکنی زودتر بكن.» 28ولی از کسانیکه بر سر سفره بودند هیچکس نفهمید منظور او از این سخن چه بود. 29بعضی گمان كردند كه چون یهودا مسئول كیسهٔ پول بود عیسی به او میگوید كه هرچه برای عید لازم دارند، خریداری نماید و یا چیزی به فقرا بدهد.
30به محض اینكه یهودا لقمه را گرفت بیرون رفت و شب بود.
فرمان تازه
31وقتی یهودا بیرون رفت، عیسی گفت: «اكنون پسر انسان جلال مییابد 32و اگر خدا به وسیلهٔ او جلال یابد، خدا نیز او را جلال خواهد داد و این جلال بزودی شروع میشود. 33ای فرزندان من، زمانی كوتاه با شما هستم. آنگاه به دنبال من خواهید گشت و همانطور كه به یهودیان گفتم اكنون به شما هم میگویم، آن جاییکه من میروم شما نمیتوانید بیایید. 34به شما فرمان تازهای میدهم: یكدیگر را دوست بدارید، همانطور که من شما را دوست داشتهام شما نیز یکدیگر را دوست بدارید. 35اگر نسبت به یكدیگر محبّت داشته باشید، همه خواهند فهمید كه شاگردان من هستید.»
پیشگویی انكار پطرس
(متّی 26:31-35؛ مرقس 14:27-31؛ لوقا 22:31-34)
36شمعون پطرس به او گفت: «ای خداوند، كجا میروی؟» عیسی پاسخ داد: «جاییکه میروم تو حالا نمیتوانی به دنبال من بیایی، امّا بعدها خواهی آمد.»
37پطرس گفت: «ای خداوند چرا نمیتوانم همین حالا به دنبال تو بیایم؟ من حاضرم جان خود را بهخاطر تو بدهم.»
38عیسی به او جواب داد: «آیا حاضری جان خود را بهخاطر من بدهی؟ یقین بدان كه پیش از بانگ خروس سه بار خواهی گفت كه مرا نمیشناسی.»
14
عیسی یگانه راه به سوی خداست
1«دلهای شما مضطرب نشود. به خدا توکّل نمایید، به من نیز ایمان داشته باشید. 2در خانهٔ پدر من منزلهای بسیاری هست. اگر چنین نبود، به شما میگفتم. من میروم تا مكانی برای شما آماده سازم. 3پس از اینكه رفتم و مكانی برای شما آماده ساختم، دوباره میآیم و شما را نزد خود میبرم تا جاییکه من هستم شما نیز باشید. 4شما میدانید به كجا میروم و راه آن را نیز میدانید.»
5توما گفت: «ای خداوند، ما نمیدانیم تو به كجا میروی، پس چگونه میتوانیم راه را بدانیم.»
6عیسی به او گفت: «من راه و راستی و حیات هستم، هیچکس جز به وسیلهٔ من نزد پدر نمیآید. 7اگر مرا میشناختید پدر مرا نیز میشناختید، از این پس شما او را میشناسید و او را دیدهاید.»
8فیلیپُس به او گفت: «ای خداوند، پدر را به ما نشان بده و این برای ما كافی است.»
9عیسی به او گفت: «ای فیلیپُس، در این مدّت طولانی من با شما بودهام و تو هنوز مرا نشناختهای؟ هرکه مرا دید پدر را دیده است. پس چگونه میگویی پدر را به ما نشان بده؟ 10آیا باور نمیکنی كه من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنانی كه به شما میگویم از خودم نیست، آن پدری كه در من ساكن است همهٔ این كارها را انجام میدهد. 11به من ایمان داشته باشید كه من در پدر هستم و پدر در من است. در غیر این صورت بهخاطر کارهایی كه از من دیدهاید به من ایمان داشته باشید. 12یقین بدانید هرکه به من ایمان بیاورد آنچه را من میكنم خواهد كرد و حتّی كارهای بزرگتری هم انجام خواهد داد، زیرا من نزد پدر میروم 13و هرچه به نام من بخواهید آن را انجام خواهم داد تا پدر در پسر جلال یابد. 14اگر چیزی به نام من بخواهید آن را انجام خواهم داد.
وعدهٔ روحالقدس
15«اگر مرا دوست دارید، دستورهای مرا اطاعت خواهید كرد 16و من از پدر درخواست خواهم كرد و او پشتیبان دیگری به شما خواهد داد كه همیشه با شما بماند. 17یعنی همان روح راستی كه جهان نمیتواند بپذیرد زیرا او را نمیبیند و نمیشناسد ولی شما او را میشناسید، چون او نزد شما میماند و در خود شما خواهد بود.
18«شما را تنها نمیگذارم، نزد شما برمیگردم. 19پس از اندک زمانی، جهان دیگر مرا نخواهد دید امّا شما مرا خواهید دید و چون من زندهام شما هم خواهید زیست. 20در آن روز خواهید دانست كه من در پدر هستم و شما در من و من در شما.
21«هرکه احكام مرا قبول كند و مطابق آنها عمل نماید او کسی است كه مرا دوست دارد و هرکه مرا دوست دارد پدر من او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته خود را به او ظاهر خواهم ساخت.»
22یهودا (نه یهودای اسخریوطی) از او پرسید: «ای خداوند، چرا میخواهی خود را به ما ظاهر سازی امّا نه به جهان؟»
23عیسی در جواب او گفت: «هرکه مرا دوست دارد مطابق آنچه میگویم عمل خواهد نمود و پدر من او را دوست خواهد داشت و ما نزد او آمده و با او خواهیم ماند. 24کسیکه مرا دوست ندارد مطابق تعالیم من عمل نمیكند. آنچه شما میشنوید از خودم نیست بلكه از پدری كه مرا فرستاده است.
25«این چیزها را وقتی هنوز با شما هستم میگویم، 26امّا پشتیبان شما یعنی روحالقدس كه پدر به نام من خواهد فرستاد همهچیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه را به شما گفتهام بهیاد شما خواهد آورد.
27«آرامش برای شما بجا میگذارم، من آرامش خود را به شما میدهم. جهان نمیتواند آن آرامش را به طوری که من به شما میدهم بدهد. دلهای شما مضطرب نشود و ترسان نباشید. 28شنیدید كه به شما گفتم من میروم ولی نزد شما برمیگردم. اگر مرا دوست میداشتید از شنیدن اینكه من نزد پدر میروم، شاد میشدید زیرا پدر از من بزرگتر است. 29اكنون قبل از اینكه این كار عملی شود به شما گفتم تا وقتی اتّفاق میافتد ایمان بیاورید. 30بعد از این با شما زیاد سخن نمیگویم زیرا حكمران این جهان میآید، او بر من هیچ قدرتی ندارد، 31امّا برای اینكه جهان بداند كه من پدر را دوست دارم، دستورات او را به طور كامل انجام میدهم. برخیزید از اینجا برویم.
15
تاک حقیقی
1«من تاک حقیقی هستم و پدر من باغبان است. 2هر شاخهای را كه در من ثمر نیاورد میبرد و هر شاخهای كه ثمر بیاورد آن را پاک میسازد تا میوهٔ بیشتری به بار آورد. 3شما با تعالیمی كه به شما گفتم پاک شدهاید. 4در من بمانید و من در شما. همانطور كه هیچ شاخهای نمیتواند به خودی خود میوه دهد مگر آنکه در تاک بماند، شما نیز نمیتوانید ثمر بیاورید مگر در من بمانید.
5«من تاک هستم و شما شاخههای آن هستید. هرکه در من بماند و من در او، میوهٔ بسیار میآورد چون شما نمیتوانید جدا از من کاری انجام دهید. 6اگر کسی در من نماند مانند شاخهای به دور افكنده میشود و خشک میگردد. مردم شاخههای خشكیده را جمع میکنند و در آتش میریزند و میسوزانند. 7اگر در من بمانید و سخنان من در شما بماند هرچه میخواهید بطلبید كه حاجت شما برآورده میشود. 8جلال پدر من در این است كه شما میوهٔ فراوان بیاورید و به این طریق شاگردان من خواهید بود. 9همانطور كه پدر مرا دوست داشته است من هم شما را دوست داشتهام. در محبّت من بمانید. 10اگر مطابق احكام من عمل كنید، در محبّت من خواهید ماند، همانطور كه من احكام پدر را اطاعت نمودهام و در محبّت او ساكن هستم.
11«این چیزها را به شما گفتهام تا شادی من در شما باشد و شادی شما كامل گردد. 12حكم من این است كه یكدیگر را دوست بدارید، همانطور كه من شما را دوست داشتم. 13محبّتی بزرگتر از این نیست كه کسی جان خود را فدای دوستان خود كند. 14شما دوستان من هستید اگر احكام مرا انجام دهید. 15دیگر شما را بنده نمیخوانم زیرا بنده نمیداند اربابش چه میکند. من شما را دوستان خود خواندهام زیرا هرچه را از پدر خود شنیدم برای شما شرح دادم. 16شما مرا برنگزیدهاید بلكه من شما را برگزیدهام و مأمور كردهام كه بروید و میوه بیاورید، میوهای كه دایمی باشد تا هرچه به نام من از پدر بخواهید به شما عطا نماید. 17حكم من برای شما این است كه یكدیگر را دوست بدارید.
نفرت جهان
18«اگر جهان از شما نفرت دارد، بدانید كه قبل از شما از من نفرت داشته است. 19اگر شما متعلّق به این جهان بودید جهان متعلّقان خود را دوست میداشت، امّا چون شما از این جهان نیستید و من شما را از جهان برگزیدهام، به این سبب جهان از شما نفرت دارد. 20آنچه را گفتم بهخاطر بسپارید: غلام از ارباب خود بزرگتر نیست. اگر به من آزار رسانیدند به شما نیز آزار خواهند رسانید و اگر از تعالیم من پیروی كردند از تعالیم شما نیز پیروی خواهند نمود. 21چون شما به من تعلّق دارید آنها با شما چنین رفتاری خواهند داشت زیرا فرستندهٔ مرا نمیشناسند. 22اگر من نمیآمدم و با آنها سخن نمیگفتم آنها تقصیری نمیداشتند، ولی اكنون دیگر برای گناه خود عذری ندارند. 23کسیکه از من متنفّر باشد از پدر من نیز نفرت دارد. 24اگر در میان آنان كارهایی را كه هیچ شخص دیگری قادر به انجام آنها نیست انجام نداده بودم، مقصّر نمیبودند، ولی آنها آن كارها را دیدهاند ولی با وجود این، هم از من و هم از پدر من نفرت دارند. 25و به این ترتیب تورات آنها كه میگوید: 'بیجهت از من متنفّرند' تحقّق مییابد.
26«امّا وقتی پشتیبان شما كه او را از جانب پدر نزد شما میفرستم بیاید یعنی روح راستی كه از پدر صادر میگردد، او دربارهٔ من شهادت خواهد داد 27و شما نیز شاهدان من خواهید بود زیرا از ابتدا با من بودهاید.
16
1«این چیزها را به شما گفتم تا ایمانتان سست نشود. 2شما را از کنیسهها بیرون خواهند كرد و در حقیقت زمانی میآید كه هرکه شما را بكشد، گمان میکند كه با این كار به خدا خدمت مینماید. 3این كارها را با شما خواهند كرد، زیرا نه پدر را میشناسند و نه مرا. 4این چیزها را به شما گفتم تا وقتی زمان وقوع آنها برسد گفتار مرا بهخاطر آورید.
كار روحالقدس
«این چیزها را در اول به شما نگفتم زیرا خودم با شما بودم 5امّا اكنون نزد کسیکه مرا فرستاد میروم و هیچیک از شما نمیپرسید 'كجا میروی؟' 6ولی چون این چیزها را به شما گفتم دلهای شما پر از غم شد. 7با وجود این، این حقیقت را به شما میگویم كه رفتن من برای شما بهتر است زیرا اگر من نروم پشتیبانتان نزد شما نمیآید امّا اگر بروم او را نزد شما خواهم فرستاد 8و وقتی او میآید جهان را در مورد گناه، عدالت و داوری متقاعد میسازد. 9گناه را نشان خواهد داد چون به من ایمان نیاوردند، 10عدالت را مكشوف خواهد ساخت چون من نزد پدر میروم و دیگر مرا نخواهند دید؛ 11و واقعیّت داوری به آنها ثابت میشود چون حكمران این جهان محكوم شده است.
12«چیزهای بسیاری هست كه باید به شما بگویم ولی شما فعلاً طاقت شنیدن آنها را ندارید. 13در هر حال، وقتی او كه روح راستی است بیاید شما را به تمام حقیقت رهبری خواهد كرد، زیرا از خود سخن نخواهد گفت بلكه فقط دربارهٔ آنچه بشنود سخن میگوید و شما را از امور آینده باخبر میسازد. 14او مرا جلال خواهد داد، زیرا حقایقی را كه از من دریافت كرده به شما اعلام خواهد نمود. 15هرچه پدر دارد از آن من است و به همین دلیل بود كه گفتم: حقایقی را كه از من دریافت كرده به شما اعلام خواهد نمود.
غم و شادی
16«بعد از مدّتی، دیگر مرا نمیبینید ولی باز بعد از چند روز مرا خواهید دید.»
17پس بعضی از شاگردان به یكدیگر گفتند: «چرا او میگوید: بعد از مدّتی دیگر مرا نخواهید دید ولی باز بعد از مدّتی مرا خواهید دید، چون به نزد پدر میروم؟ مقصود او از این سخن چیست؟» 18سپس آنها گفتند: «این مدّتی كه او دربارهٔ آن سخن میگوید چیست؟ ما نمیدانیم دربارهٔ چه چیزی صحبت میکند.»
19عیسی فهمید كه آنها میخواهند در این باره از او چیزی بپرسند، پس به آنها گفت: «من به شما گفتم كه بعد از مدّتی، دیگر مرا نخواهید دید ولی باز بعد از مدّتی مرا خواهید دید. آیا بحث شما دربارهٔ این است؟ 20یقین بدانید كه شما اشک خواهید ریخت و ماتم خواهید گرفت ولی جهان شادی خواهد كرد. شما غمیگن خواهید شد ولی غم شما به شادی مبدّل خواهد گشت. 21یک زن در وقت زایمان درد میکشد و از درد ناراحت است امّا به محض اینكه طفل به دنیا میآید درد و ناراحتی خود را فراموش میکند بهخاطر اینكه یک انسان به جهان آمده است. 22شما هم همینطور، اكنون غمگین و ناراحت هستید ولی شما را باز هم خواهم دید و در آن وقت شادمان خواهید شد و هیچکس نمیتواند این شادی را از شما بگیرد.
23«در آن روز دیگر از من چیزی نخواهید پرسید، یقین بدانید كه هرچه به نام من از پدر بخواهید به شما خواهد داد. 24تاكنون چیزی به نام من نخواستهاید، بخواهید تا به دست آورید و شادی شما كامل گردد.
پیروزی بر جهان
25«تا به حال با مَثَل و كنایه با شما سخن گفتهام ولی زمانی خواهد آمد كه دیگر با مَثَل و كنایه با شما صحبت نخواهم كرد، بلكه واضح و بیپرده دربارهٔ پدر با شما سخن خواهم گفت. 26وقتی آن روز برسد خواهش خود را به نام من از خدا خواهید كرد و من نمیگویم كه برای شما از پدر تقاضا خواهم نمود، 27زیرا پدر خودش شما را دوست دارد چون شما مرا دوست داشتهاید و قبول کردهاید كه من از جانب خدا آمدهام. 28من از نزد پدر آمدم و به جهان وارد شدم و اكنون جهان را ترک میکنم و به سوی پدر میروم.»
29شاگردان به او گفتند: «حالا به طور واضح و بدون اشاره و كنایه سخن میگویی. 30ما اكنون مطمئن هستیم كه تو همهچیز را میدانی و لازم نیست کسی چیزی از تو بپرسد و به این دلیل است كه ما ایمان داریم تو از نزد خدا آمدهای.»
31عیسی پاسخ داد: «آیا حالا ایمان دارید؟ 32ببینید، ساعتی میآید -و در واقع هم اكنون شروع شده است- كه همهٔ شما پراكنده میشوید و به خانههای خود میروید و مرا تنها میگذارید. با وجود این، من تنها نیستم، زیرا پدر با من است. 33این چیزها را به شما گفتم تا در اتّحاد با من آرامش داشته باشید. در جهان رنج و زحمت خواهید داشت. ولی شجاع باشید، من بر دنیا چیره شدهام.»
17
دعا برای شاگردان
1پس از این سخنان، عیسی به سوی آسمان نگاه كرد و گفت: «ای پدر، آن ساعت رسیده است. پسر خود را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد، 2زیرا تو اختیار تمام انسانها را به دست او سپردهای تا به همهٔ کسانیکه تو به او بخشیدهای حیات جاودان بدهد. 3این است حیات جاودان كه آنها تو را خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را كه فرستادهٔ توست بشناسند. 4من تو را در روی زمین جلال دادم و کاری را كه به من سپرده شده بود تمام كردم 5و اكنون ای پدر، مرا در پیشگاه خود جلال بده همان جلالی كه پیش از آفرینش جهان در نزد تو داشتم.
6«من تو را به آن کسانیکه تو از میان جهانیان برگزیده و به من بخشیدی شناسانیدم. آنان متعلّق به تو بودند و تو آنان را به من بخشیدی و آنها مطابق كلام تو عمل کردهاند. 7اكنون آنها میدانند كه آنچه به من دادی واقعاً از جانب توست. 8زیرا آن كلامی را كه تو به من دادی، به آنان دادم و آنها هم آن را قبول كردند. آنها این حقیقت را میدانند كه من از جانب تو آمدهام و ایمان دارند كه تو مرا فرستادهای.
9«من برای آنها دعا میکنم، نه برای جهان. من برای کسانیکه تو به من دادهای دعا میکنم زیرا آنها از آن تو هستند. 10آنچه من دارم از آن توست و آنچه تو داری از آن من است و جلال من به وسیلهٔ آنها آشكار شده است. 11من دیگر در این جهان نمیمانم ولی آنها هنوز در جهان هستند و من نزد تو میآیم. ای پدر مقدّس، با قدرت نام خود کسانی را كه به من دادهای حفظ فرما تا آنها یکی باشند همان طوری که ما یکی هستیم. 12در مدّتی كه با آنان بودم با قدرت نام تو کسانی را كه به من بخشیدی، حفظ كردم و هیچیک از آنان هلاک نشد جز آن کسیکه مستحقّ هلاكت بود تا آنچه کتابمقدّس میگوید تحقّق یابد. 13ولی اكنون نزد تو میآیم و قبل از اینکه جهان را ترک كنم این سخنان را میگویم تا شادی مرا در خود به حدّ كمال داشته باشند. 14من كلام تو را به آنان رسانیدهام، امّا چون آنها مانند من به این جهان تعلّق ندارند جهان از آنان نفرت دارد. 15به درگاه تو دعا میکنم، نه برای اینكه آنان را از جهان ببری بلكه تا آنان را از شرارت و شیطان محافظت فرمایی. 16همانطور كه من متعلّق به این جهان نیستم، ایشان هم نیستند. 17آنان را به وسیلهٔ راستی خود تقدیس نما، كلام تو راستی است. 18همانطور كه تو مرا به جهان فرستادی من نیز آنان را به جهان فرستادم. 19و اكنون بهخاطر آنان، خود را تقدیس مینمایم تا آنان نیز با راستی تقدیس گردند.
20«فقط برای اینها دعا نمیکنم بلكه برای کسانی هم كه به وسیلهٔ پیام و شهادت آنان به من ایمان خواهند آورد، 21تا همهٔ آنان یکی باشند آنچنانکه تو ای پدر در من هستی و من در تو و آنان نیز در ما یکی باشند و تا جهان ایمان بیاورد كه تو مرا فرستادهای. 22آن جلالی را كه تو به من دادهای به آنان دادهام تا آنها یکی باشند آنچنانکه ما یکی هستیم، 23من در آنان و تو در من، تا آنها به طور كامل یکی باشند و تا جهان بداند كه تو مرا فرستادی و آنها را مثل خود من دوست داری.
24«ای پدر، آرزو دارم کسانیکه به من بخشیدهای در جاییکه من هستم با من باشند تا جلالی را كه تو بر اثر محبّت خود بیش از آغاز جهان به من دادی، ببیند. 25ای پدر عادل، اگر چه جهان تو را نشناخته است، من تو را شناختهام و اینها میدانند كه تو مرا فرستادی. 26من تو را به آنان شناسانیدم، و باز خواهم شناسانید تا آن محبّتی كه تو نسبت به من داشتهای در آنها باشد و من در آنها باشم.»
18
بازداشت عیسی
(متّی 26:47-56؛ مرقس 14:43-50؛ لوقا 22:47-53)
1پس از این سخنان، عیسی با شاگردان خود به آن طرف درّهٔ قدرون رفت. در آنجا باغی بود كه عیسی و شاگردانش وارد آن شدند. 2یهودا كه تسلیمكنندهٔ او بود، میدانست آن محل كجاست زیرا عیسی و شاگردانش اغلب در آنجا جمع میشدند. 3پس یهودا یکدسته از سربازان و پاسبانانی را كه سران كاهنان و فریسیان فرستاده بودند با خود به آن باغ برد. آنها مجهّز به چراغها و مشعلها و اسلحه بودند. 4عیسی با وجودی كه میدانست چه اتّفاقی برایش خواهد افتاد، جلو رفت و از آنان پرسید: «به دنبال چه كسی میگردید؟»
5به او گفتند: «به دنبال عیسی ناصری.» عیسی به آنان گفت: «من هستم.» و یهودای خائن هم همراه آنان بود 6وقتی عیسی به آنان گفت: «من هستم»، آنان عقبعقب رفته به زمین افتادند. 7پس عیسی بار دیگر پرسید: «به دنبال چه كسی میگردید؟» آنها جواب دادند: «عیسای ناصری.»
8عیسی گفت: «من كه به شما گفتم خودم هستم. اگر به دنبال من میگردید، بگذارید اینها بروند.» 9او این را گفت تا به آنچه قبلاً فرموده بود تحقّق بخشد: «هیچیک از کسانیکه به من سپردی گُم نشد.»
10آنگاه شمعون پطرس شمشیری را كه همراه داشت كشیده، ضربهای به نوكر كاهن اعظم كه ملوک نام داشت زد و گوش راست او را برید. 11عیسی به پطرس گفت: «شمشیرت را غلاف كن. آیا جامی را كه پدر به من داده است نباید بنوشم؟»
عیسی در مقابل حنا
12سپس آن سربازان به اتّفاق فرماندهٔ خود و پاسبانان یهود عیسی را دستگیر كرده، محكم بستند. 13ابتدا او را نزد حنا پدرزن قیافا كه در آن موقع كاهن اعظم، بود بردند 14و این همان قیافایی بود كه به یهودیان گفته بود كه به خیر و صلاح آنان است اگر یک نفر بهخاطر قوم بمیرد.
انكار پطرس
(متّی 26:69-70؛ مرقس 14:66-68؛ لوقا 22:55-57)
15شمعون پطرس و یک شاگرد دیگر به دنبال عیسی رفتند و چون آن شاگرد با كاهن اعظم آشنایی داشت همراه عیسی به داخل خانهٔ كاهن اعظم رفت. 16امّا پطرس در بیرون منزل، نزدیک در ایستاد. پس آن شاگردی كه با كاهن اعظم آشنایی داشت بیرون آمد و به دربان چیزی گفت و پطرس را به داخل برد. 17خادمهای كه جلوی در خدمت میکرد گفت: «مگر تو یکی از شاگردان این مرد نیستی؟» او گفت: «نه، نیستم.»
18نوكران و نگهبانان، آتش افروخته بودند زیرا هوا سرد بود و دور آتش ایستاده خود را گرم میکردند. پطرس نیز پهلوی آنان ایستاده بود و خود را گرم میکرد.
بازجویی از عیسی
(متّی 26:59-66؛ مرقس 14:55-64؛ لوقا 22:66-71)
19كاهن اعظم از عیسی دربارهٔ شاگردان و تعالیم او سؤالاتی كرد. 20عیسی پاسخ داد: «من به طور علنی و در مقابل همه صحبت کردهام. همیشه در كنیسه و در معبد بزرگ یعنی در جاییکه همهٔ یهودیان جمع میشوند، تعلیم دادهام و هیچوقت در خفا چیزی نگفتهام، 21پس چرا از من سؤال میکنی؟ از کسانیکه سخنان مرا شنیدهاند بپرس. آنها میدانند چه گفتهام.»
22وقتی عیسی این را گفت یکی از نگهبانان كه در آنجا ایستاده بود به او سیلی زده گفت: «آیا اینطور به كاهن اعظم جواب میدهی؟»
23عیسی به او گفت: «اگر بد گفتم، با دلیل خطای مرا ثابت كن و اگر درست جواب دادم چرا مرا میزنی؟»
24سپس حنا او را دستبسته نزد قیافا كاهن اعظم فرستاد.
پطرس بار دیگر منكر عیسی میشود
(متّی 26:71-75؛ مرقس 14:69-72؛ لوقا 22:58-62)
25شمعون پطرس در آنجا ایستاده بود و خود را گرم میکرد. عدّهای از او پرسیدند: «مگر تو از شاگردان او نیستی؟» او منكر شد و گفت: «نه، نیستم»
26یکی از خدمتكاران كاهن اعظم كه از خویشاوندان آن کسی بود كه پطرس گوشش را بریده بود به او گفت: «مگر من خودم تو را در باغ با او ندیدم؟»
27پطرس باز هم منكر شد و درست در همان وقت خروس بانگ زد.
عیسی در مقابل پیلاطس
(متّی 27:1-2 و 11-14؛ مرقس 15:1-5؛ لوقا 23:1-5)
28صبح زود عیسی را از نزد قیافا به کاخ فرماندار بردند. یهودیان به کاخ وارد نشدند مبادا ناپاک شوند و نتوانند غذای فصح را بخورند. 29پس پیلاطس بیرون آمد و از آنها پرسید: «چه شكایتی علیه این مرد دارید؟»
30در جواب گفتند: «اگر جنایتكار نبود او را نزد تو نمیآوردیم.»
31پیلاطس گفت: «او را ببرید و بر طبق قانون خود محاكمه نمایید.» یهودیان به او پاسخ دادند: «طبق قانون، ما اجازه نداریم کسی را بكشیم.» 32و به این ترتیب آنچه كه عیسی در اشاره به نحوهٔ مرگ خود گفته بود تحقّق یافت. 33سپس پیلاطس به کاخ برگشت و عیسی را احضار كرده از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهود هستی؟»
34عیسی پاسخ داد: «آیا این نظر خود توست یا دیگران دربارهٔ من چنین گفتهاند؟»
35پیلاطس گفت: «مگر من یهودی هستم؟ قوم خودت و سران كاهنان، تو را نزد من آوردند. چه کردهای؟»
36عیسی پاسخ داد: «پادشاهی من متعلّق به این جهان نیست. اگر پادشاهی من به این جهان تعلّق میداشت، پیروان من میجنگیدند تا من به یهودیان تسلیم نشوم، ولی پادشاهی من پادشاهی دنیوی نیست.»
37پیلاطس به او گفت: «پس تو پادشاه هستی؟» عیسی پاسخ داد: «همانطور كه میگویی هستم. من برای این متولّد شدهام و به دنیا آمدم تا به راستی شهادت دهم و هرکه راستی را دوست دارد، سخنان مرا میشنود.»
38پیلاطس گفت: «راستی چیست؟»
عیسی به مرگ محكوم میشود
(متّی 27:15-31؛ مرقس 15:6-20؛ لوقا 23:13-25)
پس از گفتن این سخن، پیلاطس باز نزد یهودیان رفت و به آنها گفت: «من در این مرد هیچ جُرمی نیافتم، 39ولی طبق رسم شما من در روز فصح یکی از زندانیان را برایتان آزاد میکنم. آیا مایلید كه پادشاه یهود را برایتان آزاد سازم؟»
40آنها همه فریاد كشیدند: «نه او را نمیخواهیم، باراباس را آزاد كن.» باراباس یک راهزن بود.
19
1در این وقت پیلاطس دستور داد عیسی را تازیانه زدند 2و سربازان تاجی از خار بافته بر سر او گذاشتند و ردایی ارغوانی رنگ به او پوشانیدند. 3و نزد او میآمدند و میگفتند: «درود بر پادشاه یهود!» و به او سیلی میزدند.
4بار دیگر پیلاطس بیرون آمد و به آنها گفت: «ببینید، او را نزد شما میآورم تا بدانید كه در او هیچ جُرمی نمیبینم.» 5و عیسی درحالیکه تاج خاری بر سر و ردایی ارغوانی برتن داشت بیرون آمد. پیلاطس گفت: «ببینید، آن مرد اینجاست.»
6وقتی سران كاهنان و مأموران آنها را دیدند، فریاد كردند: «مصلوبش كن! مصلوبش كن!» پیلاطس گفت: «شما او را ببرید و مصلوبش كنید، چون من هیچ تقصیری در او نمیبینم.»
7یهودیان پاسخ دادند: «ما قانونی داریم كه به موجب آن او باید بمیرد، زیرا ادّعا میکند كه پسر خداست.»
8وقتی پیلاطس این را شنید بیش از پیش هراسان شد 9و باز به کاخ خود رفت و از عیسی پرسید: «تو اهل كجا هستی؟» عیسی به او پاسخ نداد. 10پیلاطس گفت: «آیا به من جواب نمیدهی؟ مگر نمیدانی كه من قدرت دارم تو را آزاد سازم و قدرت دارم تو را مصلوب نمایم؟»
11عیسی در جواب گفت: «تو هیچ قدرتی بر من نمیداشتی، اگر خدا آن را به تو نمیداد. از این رو کسیکه مرا به تو تسلیم نمود، تقصیر بیشتری دارد.»
12از آن وقت به بعد پیلاطس سعی كرد او را آزاد سازد ولی یهودیان دایماً فریاد میکردند: «اگر این مرد را آزاد كنی دوست قیصر نیستی. هرکه ادّعای پادشاهی كند، دشمن قیصر است.»
13وقتی پیلاطس این را شنید عیسی را بیرون آورد و خود در محلی موسوم به سنگفرش كه به زبان عبری آن را جباتا میگفتند، بر مسند قضاوت نشست. 14وقت تهیّه فصح و نزدیک ظهر بود كه پیلاطس به یهودیان گفت: «ببینید، پادشاه شما اینجاست.»
15ولی آنها فریاد كردند: «اعدامش كن! اعدامش كن! مصلوبش كن!» پیلاطس گفت: «آیا میخواهید پادشاه شما را مصلوب كنم؟» سران كاهنان جواب دادند: «ما پادشاهی جز قیصر نداریم.»
16سرانجام پیلاطس عیسی را به دست آنها داد تا مصلوب شود.
عیسی را بر صلیب میخكوب میکنند
(متّی 27:32-44؛ مرقس 15:21-32؛ لوقا 23:26-43)
پس آنها عیسی را تحویل گرفتند. 17عیسی درحالیکه صلیب خود را میبرد، به جاییکه به «محلهٔ كاسه سر» و به عبری به جُلجُتا موسوم است، رفت. 18در آنجا او را به صلیب میخكوب كردند و با او دو نفر دیگر را یکی در دست راست و دیگری در سمت چپ او مصلوب كردند و عیسی در وسط آن دو نفر بود. 19پیلاطس تقصیرنامهای نوشت تا بر صلیب نصب گردد و آن نوشته چنین بود: «عیسای ناصری پادشاه یهود.» 20بسیاری از یهودیان این تقصیرنامه را خواندند، زیرا جاییکه عیسی مصلوب شد از شهر دور نبود و آن تقصیرنامه به زبانهای عبری و لاتین و یونانی نوشته شده بود. 21بنابراین، سران كاهنان یهود به پیلاطس گفتند: «ننویس پادشاه یهود، بنویس او ادّعا میکرد كه پادشاه یهود است.»
22پیلاطس پاسخ داد: «هرچه نوشتم، نوشتم.»
23پس از اینكه سربازان عیسی را به صلیب میخكوب كردند، لباسهای او را برداشتند و چهار قسمت كردند و هر یک از سربازان یک قسمت از آن را برداشت ولی پیراهن او كه درز نداشت و از بالا تا پایین یکپارچه بافته شده بود، باقی ماند. 24پس آنها به یكدیگر گفتند:
«آن را پاره نكنیم، بیایید روی آن قرعه بیندازیم
و ببینیم به چه كسی میرسد.»
به این ترتیب كلام خدا كه میفرماید: «لباسهای مرا در میان خود تقسیم كردند و بر ردایم قرعه افكندند.» به حقیقت پیوست و سربازان همین كار را كردند.
25نزدیک صلیبی كه عیسی به آن میخكوب شده بود، مادر عیسی به اتّفاق خواهرش مریم زن كلوپاس و مریم مجدلیه ایستاده بودند. 26وقتی عیسی مادر خود را دید كه پهلوی همان شاگردی كه او را دوست میداشت ایستاده است، به مادر خود گفت: «مادر، این پسر تو میباشد.»
27و بعد به شاگرد خود گفت: «و این مادر تو میباشد.» و از همان لحظه آن شاگرد او را به خانهٔ خود برد.
عیسی جان میدهد
(متّی 27:45-56؛ مرقس 15:33-41؛ لوقا 23:44-49)
28بعد از آن عیسی دید كه همهچیز انجام شده است، گفت: «تشنهام.» و به این طریق پیشگویی كلام خدا تحقّق یافت.
29خمرهای پر از شراب تُرشیده در آنجا قرار داشت. آنها اسفنجی را به شراب آغشته كردند و آن را بر سر نیای گذارده جلوی دهان او گرفتند. 30وقتی عیسی به شراب لب زد گفت: «تمام شد.»
بعد سر به زیر افكنده جان سپرد.
به پهلوی عیسی نیزه میزنند
31چون جمعه با روز تهیّه فصح مصادف بود و یهودیان نمیخواستند اجساد مصلوب شدگان در آن سبت بزرگ بر روی صلیب بماند، از پیلاطس درخواست كردند كه ساق پای آن سه را بشكنند و آنها را از صلیب پایین بیاورند. 32پس سربازان جلو آمدند و ساق پای آن دو نفری را كه با عیسی مصلوب شده بودند، شكستند. 33امّا وقتی نزد عیسی آمدند، دیدند كه او مرده است و از این رو ساقهای او را نشكستند. 34امّا یکی از سربازان نیزهای به پهلوی او فرو كرد و خون و آب از بدنش جاری شد. 35کسیکه خود شاهد این واقعه بود این را میگوید و شهادت او راست است، او حقیقت را میگوید تا شما نیز ایمان آورید. 36چنین شد تا پیشگویی کتابمقدّس كه میفرماید: «هیچیک از استخوانهایش شكسته نخواهد شد.» تحقّق یابد. 37و در جای دیگر میفرماید: «آنها به کسیکه نیزه زدهاند، نگاه خواهند كرد.»
تدفین عیسی
(متّی 27:57-61؛ مرقس 15:42-47؛ لوقا 23:50-56)
38بعد از آن یوسف رامهای كه به علّت ترس از یهودیان مخفیانه شاگرد عیسی بود، نزد پیلاطس رفت و اجازه خواست كه جنازهٔ عیسی را بردارد. پیلاطس به او اجازه داد. پس آمد و جسد عیسی را برداشت. 39نیقودیموس، یعنی همان کسیکه ابتدا شبانه به دیدن عیسی رفته بود، نیز آمد و با خود مخلوطی از مُرّ و چوب عود كه در حدود پنجاه كیلو میشد، آورد. 40آنها بدن عیسی را بردند و مطابق مراسم تدفین یهود، در پارچهای كتانی با داروهای معطّر پیچیدند. 41در نزدیكی محلی كه او مصلوب شد، باغی بود و در آن باغ قبر تازهای قرار داشت كه هنوز کسی در آن دفن نشده بود. 42چون روز قبل از سبت بود و قبر هم در همان نزدیكی قرار داشت، جسد عیسی را در آنجا دفن كردند.
20
قبر خالی
(متّی 28:1-8؛ مرقس 16:1-8؛ لوقا 24:1-12)
1بامداد روز اول هفته وقتی هوا هنوز تاریک بود. مریم مجدلیه بر سر قبر آمد و دید كه سنگ از جلوی قبر برداشته شده است. 2او دواندوان نزد شمعون پطرس و آن شاگردی كه عیسی او را دوست میداشت رفت و به آنها گفت: «خداوند را از قبر بردهاند و نمیدانیم او را كجا گذاشتهاند.»
3پس پطرس و آن شاگرد دیگر به راه افتادند و به طرف قبر رفتند. 4هر دو با هم میدویدند، ولی آن شاگرد دیگر از پطرس جلو افتاد و اول به سر قبر رسید. 5او خم شد و به داخل قبر نگاه كرده، كفن را دید كه در آنجا قرار داشت. ولی به داخل قبر نرفت. 6بعد شمعون پطرس هم رسید و به داخل قبر رفت. او هم كفن را دید كه در آنجا قرار داشت 7و آن دستمالی كه روی سر او بود در كنار كفن نبود بلكه پیچیده شده و دور از آن در گوشهای گذاشته شده بود. 8بعد، آن شاگردی هم كه ابتدا به قبر رسید به داخل رفت، آن را دید و ایمان آورد. 9زیرا تا آن وقت آنها كلام خدا را نفهمیده بودند كه او باید بعد از مرگ دوباره زنده شود. 10پس آن دو شاگرد به منزل خود برگشتند.
ظاهر شدن عیسی به مریم مجدلیه
(متّی 28:9-10؛ مرقس 16:9-11)
11امّا مریم در خارج قبر ایستاده بود و گریه میکرد. همانطور كه او اشک میریخت خم شد و به داخل قبر نگاه كرد 12و دو فرشتهٔ سفید پوش را دید كه در جاییکه بدن عیسی را گذاشته بود، یکی نزدیک سر و دیگری نزدیک پا نشسته بودند. 13آنها به او گفتند: «ای زن، چرا گریه میکنی؟» او پاسخ داد: «خداوند مرا بردهاند و نمیدانم او را كجا گذاشتهاند.»
14وقتی این را گفت به عقب برگشت و عیسی را دید كه در آنجا ایستاده است ولی او را نشناخت. 15عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریه میکنی؟ به دنبال چه کسی میگردی؟» مریم به گمان اینكه او باغبان است به او گفت: «ای آقا، اگر تو او را بردهای به من بگو او را كجا گذاشتهای تا من او را ببرم.»
16عیسی گفت: «ای مریم.» مریم برگشت و به زبان عبری گفت: «ربونی.» (یعنی ای استاد.)
17عیسی به او گفت: «به من دست نزن! زیرا هنوز به نزد پدر بالا نرفتهام امّا نزد برادران من برو و به آنان بگو كه اكنون نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما بالا میروم.»
18مریم مجدلیه نزد شاگردان رفت و به آنها گفت: «من خداوند را دیدهام.» و سپس پیغام او را به آنان رسانید.
ظاهرشدن عیسی به شاگردان
(متّی 28:16-20؛ مرقس 16:14-18؛ لوقا 24:36-49)
19در غروب روز یكشنبه وقتی شاگردان از ترس یهودیان در پشت درهای بسته، دور هم جمع شده بودند، عیسی آمده در میان آنان ایستاد و گفت: «سلام بر شما باد!» 20و بعد دستها و پهلوی خود را به آنان نشان داد. وقتی شاگردان، خداوند را دیدند، بسیار شاد شدند. 21عیسی باز هم گفت: «سلام بر شما باد! همانطور كه پدر مرا فرستاد من نیز شما را میفرستم.» 22بعد از گفتن این سخن، عیسی بر آنان دمید و گفت: «روحالقدس را بیابید، 23گناهان کسانی را كه ببخشید، بخشیده میشود و آنانی را كه نبخشید، بخشیده نخواهد شد.»
عیسی و توما
24یکی از دوازده شاگرد یعنی توما كه به معنی دوقلو است، موقعی که عیسی آمد با آنها نبود. 25پس وقتیکه سایر شاگردان به او گفتند: «ما خداوند را دیدهایم.» او گفت: «من تا جای میخها را در دستش نبینم و تا انگشت خود را در جای میخها و دستم را در پهلویش نگذارم باور نخواهم كرد.»
26بعد از هشت روز، وقتی شاگردان بار دیگر با هم بودند و توما هم با آنان بود، با وجود اینكه درها بسته بود، عیسی به درون آمد و در میان آنان ایستاد و گفت: «سلام بر شما باد.» 27و بعد به توما گفت: «انگشت خود را به اینجا بیاور، دستهای مرا ببین، دست خود را بر پهلوی من بگذار و دیگر بیایمان نباش بلكه ایمان داشته باش.»
28توما گفت: «ای خداوند من و ای خدای من.»
29عیسی گفت: «آیا تو بهخاطر اینكه مرا دیدهای ایمان آوردی؟ خوشا به حال کسانیکه مرا ندیدهاند و ایمان میآورند.»
مقصود از نوشتن این كتاب
30عیسی معجزات بسیار دیگری در حضور شاگردان خود انجام داد كه در این كتاب نوشته نشد. 31ولی اینقدر نوشته شد تا شما ایمان بیاورید كه عیسی، مسیح و پسر خداست و تا ایمان آورده به وسیلهٔ نام او صاحب حیات جاودان شوید.
21
ظاهرشدن عیسی به هفت شاگرد
1چندی بعد عیسی در كنار دریای طبریه بار دیگر خود را به شاگردان ظاهر ساخت. ظاهر شدن او اینطور بود: 2شمعون پطرس و تومای ملقّب به دوقلو و نتنائیل كه اهل قانای جلیل بود و دو پسر زِبدی و دو شاگرد دیگر در آنجا بودند. 3شمعون پطرس به آنها گفت: «من میخواهم به ماهیگیری بروم.»
آنها گفتند: «ما هم با تو میآییم.» پس آنها به راه افتاده سوار قایقی شدند. امّا در آن شب چیزی صید نكردند. 4وقتی صبح شد، عیسی در ساحل ایستاده بود ولی شاگردان او را نشناختند. 5او به آنها گفت: «دوستان، چیزی گرفتهاید؟» آنها جواب دادند: «خیر.»
6عیسی به آنها گفت: «تور را به طرف راست قایق بیندازید، در آنجا ماهی خواهید یافت.» آنها همین كار را كردند و آنقدر ماهی گرفتند كه نتوانستند تور را به داخل قایق بكشند.
7پس آن شاگردی كه عیسی او را دوست میداشت به پطرس گفت: «این خداوند است!» وقتی شمعون پطرس كه برهنه بود این را شنید لباسش را به خود پیچید و به داخل آب پرید. 8بقیّهٔ شاگردان با قایق به طرف خشكی آمدند و تور پر از ماهی را به دنبال خود میکشیدند زیرا از خشكی فقط یكصد متر دور بودند. 9وقتی به خشكی رسیدند، در آنجا آتشی دیدند كه ماهی روی آن قرار داشت و با مقداری نان آماده بود. 10عیسی به آنها گفت: «مقداری از ماهیانی را كه الآن گرفتید بیاورید.»
11شمعون پطرس به طرف قایق رفت و توری را كه از یكصد و پنجاه و سه ماهی بزرگ پر بود به خشكی كشید و با وجود آنهمه ماهی، تور پاره نشد. 12عیسی به آنها گفت: «بیایید صبحانه بخورید.» هیچیک از شاگردان جرأت نكرد از او بپرسد: «تو كیستی؟» آنها میدانستند كه او خداوند است. 13پس عیسی پیش آمده نان را برداشت و به آنان داد و ماهی را نیز همینطور.
14این سومین باری بود كه عیسی پس از رستاخیز از مردگان به شاگردانش ظاهر شد.
عیسی و پطرس
15بعد از صبحانه، عیسی به شمعون پطرس گفت: «ای شمعون پسر یونا، آیا مرا بیش از اینها محبّت مینمایی؟»
پطرس جواب داد: «آری، ای خداوند، تو میدانی كه تو را دوست دارم.» عیسی گفت: «پس به برّههای من خوراک بده.» 16بار دوم پرسید: «ای شمعون پسر یونا، آیا مرا محبّت مینمایی؟»
پطرس پاسخ داد: «ای خداوند، تو میدانی كه تو را دوست دارم.»
عیسی به او گفت: «پس از گوسفندان من پاسداری كن.» 17سومین بار عیسی از او پرسید: «ای شمعون پسر یونا، آیا مرا دوست داری؟»
پطرس از اینكه بار سوم از او پرسید آیا مرا دوست داری، آزرده خاطر شده گفت: «خداوندا تو از همهچیز اطّلاع داری، تو میدانی كه تو را دوست دارم.»
عیسی گفت: «گوسفندان مرا خوراک بده. 18در حقیقت به تو میگویم در وقتیکه جوان بودی كمر خود را میبستی و به هرجا كه میخواستی میرفتی، ولی وقتی پیر بشوی، دستهایت را دراز خواهی كرد و دیگران تو را خواهند بست و به جاییکه نمیخواهی خواهند برد.» 19به این وسیله عیسی اشاره به نوع مرگی نمود كه پطرس میبایست برای جلال خدا متحمّل شود و بعد به او گفت: «به دنبال من بیا.»
عیسی و آن شاگرد دیگر
20پطرس به اطراف نگاه كرد و دید آن شاگردی كه عیسی او را دوست میداشت، از عقب میآید یعنی همان شاگردی كه در وقت شام پهلوی عیسی نشسته و از او پرسیده بود: «خداوندا، كیست آنکس كه تو را تسلیم خواهد كرد؟» 21وقتی پطرس چشمش به آن شاگرد افتاد از عیسی پرسید: «خداوندا، عاقبت او چه خواهد بود؟»
22عیسی به او گفت: «اگر میل من این باشد كه تا وقت آمدن من او بماند، به تو چه ربطی دارد؟ تو به دنبال من بیا.»
23این گفتهٔ عیسی در میان شاگردان پیچید و همه تصوّر كردند كه آن شاگرد نخواهد مرد، ولی در واقع عیسی نگفت كه او نخواهد مرد. او فقط گفته بود: «اگر میل من این باشد كه تا وقت آمدن من او بماند به تو چه ربطی دارد؟»
24و این همان شاگردی است كه این چیزها را نوشته و به درستی آنها شهادت میدهد و ما میدانیم كه شهادت او راست است.
خاتمه
25البتّه عیسی كارهای بسیار دیگری هم انجام داد كه اگر جزئیات آنها به تفصیل نوشته شود، تصوّر میکنم تمام دنیا هم گنجایش كتابهایی را كه نوشته میشد، نمیداشت.
© 2007 United Bible Societies
فصل بعدی
كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب میباشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده میشود.
كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید میباشد.
برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.