1
مقدّمه
1تقدیم به عالیجناب تئوفیلوس:
تا به حال نویسندگان بسیاری به نوشتن شرح وقایعی كه در بین ما رخ داده است، اقدام کردهاند 2و آنچه را كه به وسیلهٔ شاهدان عینی اوّلیه و اعلام کنندگان آن پیام به ما رسیده است به قلم آوردهاند. 3من نیز به نوبهٔ خود، به عنوان کسیکه جریان كامل این وقایع را جزء به جزء مطالعه و بررسی كرده است، صلاح دیدم كه این پیشامدها را به ترتیب تاریخ وقوع برای تو بنویسم 4تا به حقیقت همهٔ مطالبی كه از آن اطّلاع یافتهای، پی ببری.
خبر تولّد یحیی
5در زمان سلطنت هیرودیس، پادشاه یهودیه، كاهنی به نام زكریا از افراد گروه ابیا، زندگی میکرد. همسر او نیز از خاندان هارون بود و الیزابت نام داشت. 6این دو نفر در نظر خدا درستكار بودند و بدون کوتاهی، كلّیهٔ احكام و دستورات خداوند را رعایت میکردند. 7امّا فرزندی نداشتند زیرا الیزابت نازا بود و هر دو سالخورده بودند. 8چون نوبت خدمت روزانه در معبد بزرگ به گروه زكریا رسید، او به عنوان كاهن مشغول انجام وظایف خود شد. 9طبق رسوم كاهنان قرعه به نام او درآمد كه به داخل جایگاه مقدّس در معبد بزرگ وارد شود و بُخور بسوزاند. 10در وقت سوزاندن بُخور، تمام جماعت در بیرون ایستاده و دست به دعا برداشته بودند. 11در آنجا فرشتهٔ خداوند به او ظاهر شد و در سمت راست آتشدان بُخور ایستاد. 12زكریا از دیدن این منظره تكانی خورد و ترسید. 13امّا فرشته به او گفت: «ای زكریا نترس. دعاهای تو مستجاب شده و همسرت الیزابت برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید. 14شادی و سرور نصیب تو خواهد بود و بسیاری از تولّد او شادمان خواهند شد. 15زیرا او در نظر خداوند بزرگ خواهد بود و هرگز به شراب و باده لب نخواهد زد. از همان ابتدای تولّد از روحالقدس پُر خواهد بود 16و بسیاری از بنیاسرائیل را به سوی خداوند، خدای آنان باز خواهد گردانید. 17با روح و قدرت الیاس مانند پیشاهنگی در حضور خداوند قدم خواهد زد تا پدران و فرزندان را آشتی دهد و سركشان را به راه نیكان آورد و مردمانی مستعد برای خداوند آماده سازد.» 18زكریا به فرشته گفت: «چطور میتوانم این را باور كنم؟ من پیر هستم و زنم نیز سالخورده است.» 19فرشته به او پاسخ داد: «من جبرائیل هستم كه در حضور خدا میایستم و فرستاده شدهام تا با تو صحبت كنم و این مژده را به تو برسانم. 20پس توجّه كن: تو تا هنگام وقوع این امور لال خواهی شد و نیروی تكلّم را از دست خواهی داد زیرا سخنان مرا كه در وقت مقرّر به حقیقت خواهد پیوست باور نكردی.» 21جماعتی كه منتظر زكریا بودند از اینكه او آنهمه در داخل جایگاه مقدّس در معبد بزرگ ماند، متعجّب گشتند. 22وقتی بیرون آمد و یارای سخن گفتن نداشت، آنان فهمیدند كه در داخل جایگاه مقدّس در معبد بزرگ رؤیایی دیده است و چون نمیتوانست حرف بزند ایما و اشاره میکرد. 23زكریا وقتیکه دورهٔ خدمت كهانت خود را در معبد بزرگ به انجام رسانید به خانه بازگشت. 24بعد از آن همسرش الیزابت حامله شد و مدّت پنج ماه در خلوت به سر برد و با خود میگفت: 25«این كار را خداوند برای من كرده است و با این لطف خود، رسوایی مرا پیش مردم از میان برداشته است.»
خبر تولّد عیسی
26در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری به نام ناصره، كه در استان جلیل واقع است 27به نزد دختر باکرهای كه در عقد مردی به نام یوسف -از خاندان داوود- بود، فرستاده شد. نام این دختر مریم بود. 28فرشته وارد شد و به او گفت: «سلام، ای کسیکه مورد لطف هستی، خداوند با توست.» 29امّا مریم از آنچه فرشته گفت بسیار مضطرب شد و ندانست كه معنی این سلام چیست. 30فرشته به او گفت: «ای مریم، نترس زیرا خداوند به تو لطف فرموده است. 31تو آبستن خواهی شد و پسری خواهی زایید و نام او را عیسی خواهی گذارد. 32او بزرگ خواهد بود و به پسر خدای متعال ملقّب خواهد شد. خداوند، خدا تخت پادشاهی جدّش داوود را به او عطا خواهد فرمود. 33او تا به ابد برخاندان یعقوب فرمانروایی خواهد كرد و پادشاهی او هرگز پایانی نخواهد داشت.» 34مریم به فرشته گفت: «این چگونه ممكن است؟ من باکره هستم.» 35فرشته به او پاسخ داد: «روحالقدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افكند و به این سبب آن نوزاد مقدّس، پسر خدا نامیده خواهد شد. 36بدان كه خویشاوند تو الیزابت در سن پیری پسری در رحم دارد و آن کسیکه نازا به حساب میآمد اكنون شش ماه از حاملگی او میگذرد. 37زیرا برای خدا هیچ چیز محال نیست.» 38مریم گفت: «باشد، من كنیز خداوند هستم، همانطور كه تو گفتی بشود.» و فرشته از نزد او رفت.
ملاقات مریم با الیزابت
39در آن روزها مریم عازم سفر شد و باشتاب به شهری واقع در كوهستان یهودیه رفت. 40او به خانهٔ زكریا وارد شد و به الیزابت سلام كرد. 41وقتی الیزابت سلام مریم را شنید، بچّه در رَحمش تكان خورد. الیزابت از روحالقدس پُر شد 42و با صدای بلند گفت: «تو در بین زنها متبارک هستی و مبارک است ثمرهٔ رحم تو. 43من كیستم كه مادر خداوندم به دیدنم بیاید؟ 44همینکه سلام تو به گوش من رسید، بچّه از شادی در رحم من تكان خورد. 45خوشا به حال آن زنی كه باور میکند که وعدهٔ خداوند برای او به انجام خواهد رسید.»
سرود مریم
46مریم گفت:
«جان من خداوند را میستاید
47و روح من در نجاتدهندهٔ من، خدا، شادی میکند،
48چون او به كنیز ناچیز خود نظر لطف داشته است.
از این پس همهٔ نسلها مرا خوشبخت خواهند خواند،
49زیرا آن قادر مطلق كارهای بزرگی برای من كرده است.
نام او مقدّس است.
50رحمت او پشت در پشت برای كسانی است كه از او میترسند.
51دست خداوند با قدرت كار كرده است،
متكبّران را با خیالات دلشان تارومار كرده
52و زورمندان را از تختهایشان به زیر افكنده
و فروتنان را سربلند كرده است.
53گرسنگان را با چیزهای نیكو سیر نموده
و ثروتمندان را تهیدست روانه كرده است.
54بهخاطر محبّت پایدار خود،
از بندهٔ خود اسرائیل حمایت كرده است،
55همانطور كه به اجداد ما یعنی به ابراهیم
و به فرزندان او تا به ابد وعده داد.»
56مریم در حدود سه ماه نزد الیزابت ماند و بعد به منزل خود بازگشت.
تولّد یحیی
57وقت زایمان الیزابت فرا رسید و پسری به دنیا آورد. 58وقتی همسایگان و خویشاوندان او باخبر شدند كه خداوند چه لطف بزرگی در حق او كرده است مانند او شاد و خوشحال گشتند. 59پس از یک هفته آمدند تا نوزاد را ختنه نمایند و در نظر داشتند نام پدرش زكریا را بر او بگذارند. 60امّا مادرش گفت: «خیر، نام او باید یحیی باشد.» 61آنها گفتند: «امّا در خاندان تو هیچکس چنین نامی ندارد.» 62و با اشاره از پدرش پرسیدند كه تصمیم او دربارهٔ نام طفل چیست. 63او تختهای خواست و در برابر تعجّب همگی نوشت: «نام او یحیی است.» 64ناگهان زبانش باز شد و به ستایش خدا پرداخت. 65تمام همسایگان ترسیدند و كلّیهٔ این اخبار در سرتاسر كوهستان یهودیه انتشار یافت. 66همهٔ کسانیکه این موضوع را میشنیدند دربارهٔ آن فكر میکردند و میگفتند: «این كودک چه خواهد شد؟ در واقع دست خداوند با اوست.»
نبوّت زكریا
67پدر او زكریا، از روحالقدس پُر شد و چنین نبوّت كرد:
68«خداوند، خدای اسرائیل را سپاس باد.
زیرا به یاری قوم خود آمده و آنان را رهایی داده است.
69از خاندان بندهٔ خود داوود،
رهانندهٔ نیرومندی بر افراشته است.
70او از قدیم از زبان انبیای مقدّس خود وعده داد
71كه ما را از دست دشمنانمان رهایی بخشد
و از دست همهٔ کسانیکه از ما نفرت دارند، آزاد سازد
72و با نیاکان ما به رحمت رفتار نماید
و پیمان مقدّس خود را بهخاطر آورد.
73برای پدر ما ابراهیم سوگند یاد كرد
74كه ما را از دست دشمنان نجات دهد
و عنایت فرماید كه او را بدون ترس
75با پاكی و نیكی تا زندهایم، عبادت نماییم.
76و تو، ای فرزند، نبیِ خدای متعال نامیده خواهی شد،
زیرا جلوی قدمهای خداوند خواهی رفت
تا راه او را آماده سازی
77و به قوم او خبر دهی
كه با آمرزش گناهانشان رستگار میشوند،
78زیرا از رحمت و دلسوزی خدای ماست
كه خورشید صبحگاهی از آسمان بر ما طلوع خواهد كرد
79تا بر کسانیکه در تاریكی و در سایهٔ مرگ به سر میبرند بتابد
و قدمهای ما را به راه صلح و سلامتی هدایت فرماید.»
80و امّا طفل بزرگ میشد و در روح قوی میگشت و تا روزی كه علناً به قوم اسرائیل ظاهر شد در بیابان به سر میبرد.
2
تولّد عیسی
(متّی 1:18-25)
1در آن روزها به منظور یک سرشماری عمومی در سراسر دنیای روم فرمانی از طرف امپراتور اوغسطس صادر شد. 2این اولین سرشماری بود و در آن هنگام كرینیوس فرماندار كلّ سوریه بود. 3پس برای انجام سرشماری هرکسی به شهر خود میرفت 4و یوسف نیز از شهر ناصرهٔ جلیل به یهودیه آمد تا در شهر داوود، كه بیتلحم نام داشت نامنویسی كند، زیرا او از خاندان داوود بود. 5او مریم را كه در این موقع در عقد او و باردار بود همراه خود برد. 6هنگامیکه در آنجا اقامت داشتند وقت تولّد طفل فرا رسید 7و مریم اولین فرزند خود را كه پسر بود به دنیا آورد. او را در قنداق پیچیده در آخوری خوابانید، زیرا در مسافرخانه جایی برای آنان نبود.
چوپانان و فرشتگان
8در همان اطراف در میان مزارع، چوپانانی بودند كه در هنگام شب از گلّهٔ خود نگهبانی میکردند. 9فرشتهٔ خداوند در برابر ایشان ایستاد و شكوه و جلال خداوند در اطرافشان درخشید و ایشان سخت وحشت كردند. 10امّا فرشته گفت: «نترسید، من برای شما مژدهای دارم: شادی بزرگی شامل حال تمامی این قوم خواهد شد. 11امروز در شهر داوود نجاتدهندهای برای شما به دنیا آمده است كه مسیح و خداوند است. 12نشانی آن برای شما این است كه نوزاد را در قنداق پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت.» 13ناگهان با آن فرشته فوج بزرگی از سپاه آسمانی ظاهر شد كه خدا را با حمد و ثنا میسراییدند و میگفتند:
14«خدا را در برترین آسمانها جلال
و بر زمین در بین مردمی كه مورد پسند او میباشند صلح و سلامتی باد.»
15بعد از آنكه فرشتگان آنان را ترک كردند و به آسمان رفتند، چوپانان به یكدیگر گفتند: «بیایید، به بیتلحم برویم و واقعهای را كه خداوند ما را از آن آگاه ساخته است ببینیم.» 16پس باشتاب رفتند و مریم و یوسف و آن كودک را كه در آخور خوابیده بود پیدا كردند. 17وقتی كودک را دیدند آنچه را كه دربارهٔ او به آنان گفته شده بود بیان كردند. 18همهٔ شنوندگان از آنچه چوپانان میگفتند تعجّب میکردند. 19امّا مریم تمام این چیزها را بهخاطر میسپرد و دربارهٔ آنها عمیقاً میاندیشید. 20چوپانان برگشتند و بهخاطر آنچه شنیده و دیده بودند خدا را حمد و سپاس میگفتند، زیرا آنچه به ایشان گفته شده بود اتّفاق افتاده بود.
نامگذاری عیسی
21یک هفته بعد كه وقت ختنهٔ كودک فرا رسید او را عیسی نامیدند، همان نامی كه فرشته قبل از قرار گرفتن او در رحم تعیین كرده بود.
تقدیم عیسی در معبد بزرگ
22پس از آنكه روزهای تطهیر را مطابق شریعت موسی پشت سر گذاردند كودک را به اورشلیم آوردند تا به خداوند تقدیم نمایند. 23چنانکه در شریعت خداوند نوشته شده است: نخستزادهٔ مذکر از آن خداوند شمرده میشود 24و نیز طبق آنچه در شریعت خداوند نوشته شده است قربانیای تقدیم كنند. یعنی یک جفت کبوتر و یا دو جوجه قمری.
25در اورشلیم مردی به نام شمعون زندگی میکرد كه درستكار و پارسا بود و در انتظار سعادت اسرائیل به سر میبرد و روحالقدس بر او بود. 26از طرف روحالقدس به او الهام رسیده بود كه تا مسیح موعود خداوند را نبیند، نخواهد مرد. 27او به هدایت روح به داخل معبد بزرگ آمد و هنگامیکه والدین عیسی، طفل را به داخل آوردند تا آنچه را كه طبق شریعت مرسوم بود انجام دهند، 28شمعون، طفل را در آغوش گرفت و خدا را حمدكنان گفت:
29«حال ای خداوند، بر طبق وعدهٔ خود
بندهات را بسلامت مرخّص فرما
30چون چشمانم نجات تو را دیده است،
31نجاتی كه تو در حضور همهٔ ملّتها آماده ساختهای،
32نوری كه افكار ملل بیگانه را روشن سازد
و مایهٔ سربلندی قوم تو، اسرائیل گردد.»
33پدر و مادر آن طفل از آنچه دربارهٔ او گفته شد متحیّر گشتند. 34شمعون برای آنان دعای خیر كرد و به مریم مادر عیسی، گفت: «این كودک برای سقوط و یا سرافرازی بسیاری در اسرائیل تعیین شده است و نشانهای است كه در ردكردن او 35افكار پنهانی عدّهٔ كثیری آشكار خواهد شد و در دل تو نیز خنجری فرو خواهد رفت.»
36در آنجا، همچنین زنی نبیّه به نام حنا زندگی میکرد كه دختر فنوئیل از طایفهٔ اشیر بود، او زنی بود بسیار سالخورده، كه بعد از ازدواج، مدّت هفت سال با شوهرش زندگی كرده 37و بعد از آن هشتاد و چهار سال بیوه مانده بود. او هرگز از معبد بزرگ خارج نمیشد بلكه شب و روز با نماز و روزه، خدا را عبادت میکرد. 38او در همان موقع جلو آمد، به درگاه خدا شكرگزاری نمود و برای همهٔ کسانیکه در انتظار نجات اورشلیم بودند، دربارهٔ آن طفل صحبت كرد.
بازگشت به ناصره
39بعد از آنكه همهٔ كارهایی را كه در شریعت خداوند مقرّر است انجام دادند، به شهر خود، ناصرهٔ جلیل برگشتند. 40و كودک سرشار از حكمت، بزرگ و قوی میگشت و لطف خدا با او بود.
عیسی نوجوان در معبد بزرگ
41والدین عیسی همه ساله برای عید فصح به اورشلیم میرفتند. 42وقتی او به دوازده سالگی رسید آنها طبق معمول برای آن عید به آنجا رفتند. 43وقتی روزهای عید به پایان رسید و آنان عازم شهر خود شدند، عیسی نوجوان در اورشلیم ماند ولی والدینش این را نمیدانستند 44و به گمان اینكه او در بین كاروان است یک روز تمام به سفر ادامه دادند و آن وقت در میان دوستان و خویشان خود به جستجوی او پرداختند. 45چون او را پیدا نكردند ناچار به اورشلیم برگشتند تا به دنبال او بگردند. 46بعد از سه روز او را در معبد بزرگ پیدا كردند -درحالیكه در میان معلّمان نشسته بود و به آنان گوش میداد و از ایشان سؤال میکرد. 47همهٔ شنوندگان از هوش او و از پاسخهایی كه میداد در حیرت بودند. 48والدین عیسی از دیدن او تعجّب كردند و مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین كردی؟ من و پدرت با نگرانی زیاد دنبال تو میگشتیم.»
49او گفت: «برای چه دنبال من میگشتید؟ مگر نمیدانستید كه من موظّف هستم در خانهٔ پدرم باشم؟» 50امّا آنان نفهمیدند كه مقصود او چیست.
51عیسی با ایشان به ناصره بازگشت و مطیع آنان بود. مادرش همهٔ این چیزها را در دل خود نگاه میداشت. 52عیسی در حكمت و قامت رشد میکرد و مورد پسند خدا و مردم بود.
3
پیام یحیی
(متّی 3:1-12؛ مرقس 1:1-8؛ یوحنا 1:19-28)
1در پانزدهمین سال حكومت طیبریوس قیصر، وقتی پنطیوس پیلاطس فرماندار یهودیه و هیرودیس، حاكم استان جلیل و برادرش فیلیپُس، حاكم استانهای ایتوریه و نواحی ترخونیتس، و لیسانیوس حاكم آبلیه بود، 2یعنی در زمانیکه حنا و قیافا كاهنان اعظم بودند، كلام خدا در بیابان به یحیی پسر زكریا رسید. 3او به تمام نواحی اطراف رود اردن میرفت و اعلام میکرد كه مردم توبه كنند و برای آمرزش گناهان خود تعمید بگیرند. 4همچنانکه در كتاب اشعیای نبی آمده است:
«شخصی در بیابان فریاد میزند:
راهی برای خداوند آماده سازید،
طریق او را راست نمایید.
5درّهها پر شوند،
کوهها و تپّهها صاف گردند،
کجیها راست خواهند شد
راههای ناهموار هموار خواهند گشت
6و همهٔ آدمیان نجات خدا را خواهند دید.»
7انبوه مردم میآمدند تا از دست یحیای تعمید بگیرند. او به ایشان گفت: «ای مارها، چه كسی شما را آگاه ساخت تا از خشم و غضب آینده بگریزید؟ 8پس توبهٔ خود را با ثمراتی كه به بار میآورید، نشان دهید و پیش خود نگویید كه ما پدری مانند ابراهیم داریم. بدانید كه خدا قادر است از این سنگها فرزندانی برای ابراهیم بیافریند. 9تیشه بر ریشهٔ درختان گذاشته شده و هر درختی كه میوهٔ خوب به بار نیاورد، بریده و در آتش افكنده خواهد شد.»
10مردم از او پرسیدند: «پس تكلیف ما چیست؟» 11او پاسخ داد: «آن کسیکه دو پیراهن دارد، باید یكی از آنها را به کسیکه ندارد بدهد و هرکه خوراک دارد، باید همچنین كند.» 12باجگیران هم برای گرفتن تعمید آمدند و از او پرسیدند: «ای استاد، ما چه باید بكنیم؟» 13به ایشان گفت: «بیش از آنچه مقرّر شده مطالبه نكنید.» 14سپاهیان هم پرسیدند: «ما چه كنیم؟» به آنان گفت: «از كسی بزور پول نگیرید و تهمت ناروا نزنید و به حقوق خود قانع باشید.»
15مردم در انتظار به سر میبردند و از یكدیگر میپرسیدند كه آیا یحیی مسیح موعود است یا نه. 16امّا او چنین جواب داد: «من شما را با آب تعمید میدهم امّا كسی خواهد آمد كه از من تواناتر است و من لایق آن نیستم كه بند كفش او را باز كنم. او شما را با روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد. 17او چنگال خود را در دست دارد تا خرمن خود را پاک كند و گندم را در انبار جمع نماید، امّا كاه را در آتشی خاموش نشدنی، خواهد سوزانید.»
18یحیی با راههای بسیار و گوناگون مردم را تشویق میکرد و به آنها بشارت میداد 19امّا هیرودیس، كه بر سر موضوع زن برادرش هیرودیا و خلافکاریهای دیگر خود مورد سرزنش یحیی واقع شده بود، 20با انداختن یحیی به زندان مرتكب كاری بدتر از همه شد.
تعمید گرفتن عیسی
(متّی 3:13-17؛ مرقس 1:9-11)
21پس از آنكه همه تعمید گرفتند، عیسی نیز تعمید گرفت و به دعا مشغول بود كه آسمان گشوده شد 22و روحالقدس به صورت كبوتری بر او نازل شد و صدایی از آسمان آمد: «تو پسر عزیز من هستی. از تو خشنودم.»
شجرهنامهٔ عیسی
(متّی 1:1-17)
23وقتی عیسی مأموریت خود را شروع كرد در حدود سی سال از عمرش گذشته بود و برحسب تصوّر مردم او پسر یوسف بود و یوسف پسر هالی، 24پسر مَتات، پسر لاوی، پسر مِلكی، پسر ینا، پسر یوسف، 25پسر مَتاتیا، پسر آموس، پسر ناحوم، پسر حِسلی، پسر نَجی، 26پسر مأت، پسر مَتاتیا، پسر شِمعی، پسر یوسف، پسر یهودا، 27پسر یوحنا، پسر ریسا، پسر زروبابل، پسر شالتیئیل، پسر نیری، 28پسر مِلكی، پسر اَدی، پسر قوسام، پسر ایلمودام، پسر عیر، 29پسر یوسی، پسر الیعزر، پسر یوریم، پسر مَتات، پسر لاوی، 30پسر شَمعون، پسر یهودا، پسر یوسف، پسر یونان، پسر ایلیاقیم، 31پسر مِلیا، پسر مینان، پسر مَتاتا، پسر ناتان، پسر داوود، 32پسر یَسی، پسر عوبید، پسر بوعز، پسر شَلمون، پسر نَحشون، 33پسر عمیناداب، پسر ارام، پسر حَصرون، پسر فارص، پسر یهودا، 34پسر یعقوب، پسر اسحاق، پسر ابراهیم، پسر تارح، پسر ناحور، 35پسر سروج، پسر رعو، پسر فالج، پسر عابر، پسر صالح، 36پسر قینان، پسر ارفكشاد، پسر سام، پسر نوح، پسر لامَک، 37پسر متوشالَح، پسر خنوخ، پسر یارد، پسر مَهلئیل، پسر قینان، 38پسر انوش، پسر شیث، پسر آدم بود و آدم از خدا بود.
4
آزمایشها
(متّی 4:1-11؛ مرقس 1:12-13)
1عیسی پر از روحالقدس از رود اردن بازگشت و روح خدا او را به بیابانها برد 2و در آنجا ابلیس او را مدّت چهل روز با وسوسهها آزمایش میکرد. او در آن روزها چیزی نخورد و سرانجام گرسنه شد.
3ابلیس به او گفت: «اگر تو پسر خدا هستی به این سنگ بگو تا نان شود.» 4عیسی پاسخ داد: «در کتابمقدّس نوشته شده است كه زندگی انسان فقط بسته به نان نیست.» 5بعد ابلیس او را به بالای كوهی برد و در یک چشم به هم زدن تمام ممالک دنیا را به او نشان داد 6و گفت: «تمامی اختیارات این قلمرو و همهٔ شكوه و جلال آن را به تو خواهم بخشید، زیرا در اختیار من است و من میتوانم آن را به هرکه بخواهم ببخشم. 7اگر تو مرا سجده كنی، صاحب همهٔ آن خواهی شد.»
8عیسی به او پاسخ داد: «در کتابمقدّس نوشته شده است: 'تو باید خداوند، خدای خود را سجده كنی و فقط او را خدمت نمایی.'»
9سپس ابلیس او را به اورشلیم برد و بر كنگرهٔ معبد بزرگ قرار داد و به او گفت: «اگر تو پسر خدا هستی خود را از اینجا به پایین بینداز، 10زیرا در کتابمقدّس نوشته شده است: 'او به فرشتگان خود فرمان خواهد داد تا تو را محافظت كنند.' 11و نیز نوشته شده است: 'تو را در دستهای خود نگاه خواهند داشت، مبادا پایت به سنگی بخورد.'»
12عیسی به او پاسخ داد: «کتابمقدّس همچنین میگوید كه 'نباید خداوند، خدای خود را بیازمایی.'» 13ابلیس پس از آنكه تمام وسوسههای خود را به پایان رسانید مدّتی او را تنها گذاشت.
آغاز كار عیسی در جلیل
(متّی 4:12-17؛ مرقس 1:14-15)
14عیسی با قدرت روحالقدس به استان جلیل برگشت و شهرت او سرتاسر آن ناحیه را پُر ساخت. 15در کنیسههای آنان تعلیم میداد و همهٔ مردم او را میستودند.
مردم ناصره عیسی را رد میکنند
(متّی 13:53-58؛ مرقس 6:1-6)
16به این ترتیب به شهر ناصره، جاییکه در آن بزرگ شده بود، آمد و در روز سبت طبق معمول به كنیسه رفت و برای قرائت كلام خدا برخاست. 17طومار اشعیای نبی را به او دادند. طومار را باز كرد و آن قسمتی را یافت كه میفرماید:
18«روح خداوند بر من است،
او مرا مسح كرده است
تا به بینوایان مژده دهم.
مرا فرستاده است تا آزادی اسیران و بینایی كوران
و رهایی ستمدیدگان را اعلام كنم
19و سال فرخندهٔ خداوند را اعلام نمایم.»
20طومار را پیچید و به سرپرست كنیسه داد و نشست. در كنیسه تمام چشمها به او دوخته شده بود. 21او شروع به صحبت كرد و به ایشان گفت: «امروز هنگامیکه گوش میدادید این نوشته به حقیقت پیوست.» 22همهٔ حاضران او را تحسین میکردند و از كلمات فیض بخشی كه میگفت، تعجّب مینمودند. آنها میگفتند: «مگر این مرد پسر یوسف نیست؟» 23عیسی گفت: «بدون شک در مورد من این ضربالمثل را خواهید گفت كه ای طبیب خود را شفا بده. شما همچنین خواهید گفت كه ما شرح همهٔ كارهایی را كه تو در كفرناحوم کردهای شنیدهایم، همان كارها را در شهر خود انجام بده.» 24عیسی ادامه داد و گفت: «در واقع هیچ نبیای در شهر خود پذیرفته نمیشود. 25یقین بدانید، در زمان الیاس كه مدّت سه سال و شش ماه آسمان بسته شد و قحطی سختی در تمام زمین به وجود آمد، بیوه زنهای بسیاری در اسرائیل بودند. 26با وجود این الیاس نزد هیچیک از آنان فرستاده نشد، مگر نزد بیوه زنی در شهر صرفه صیدون. 27همینطور در زمان الیشع نبی، جذامیان بسیاری در اسرائیل بودند ولی هیچكدام از آنان جز نعمان سریانی شفا نیافت.» 28از شنیدن این سخن همهٔ حاضران در كنیسه غضبناک شدند. 29آنها برخاستند و او را از شهر بیرون كردند و به لب تپّهای كه شهر بر روی آن بنا شده بود بردند تا او را به پایین بیندازند. 30امّا او از میان آنان گذشت و رفت.
شفای یک دیوزده
(مرقس 1:21-28)
31عیسی به كفرناحوم كه یكی از شهرهای جلیل است آمد و مردم را در روز سبت تعلیم داد. 32مردم از تعالیم او تعجّب كردند، زیرا كلام او با قدرت ادا میشد. 33در كنیسه مردی حضور داشت كه دارای روح دیو پلید بود. او با صدای بلند فریاد زد: 34«ای عیسای ناصری، با ما چهکار داری؟ آیا آمدهای ما را نابود كنی؟ تو را خوب میشناسم ای پاک مرد خدا.» 35عیسی او را سرزنش كرد و فرمود: «ساكت شو و از او بیرون بیا.» روح دیو پلید پس از آنكه آن مرد را در برابر مردم به زمین كوبید، بدون آنكه به او آسیبی برساند او را ترک كرد. 36همه متحیّر شدند و به یكدیگر میگفتند: «این چه نوع فرمانی است؟ به ارواح پلید با اختیار و اقتدار فرمان میدهد و آنها بیرون میروند.» 37به این ترتیب شهرت او در تمام آن نواحی پیچید.
شفای دردمندان
(متّی 8:14-17؛ مرقس 1:29-34)
38عیسی از كنیسه بیرون آمد و به خانهٔ شمعون رفت. مادرزن شمعون به تب شدیدی مبتلا بود. از عیسی خواستند كه به او كمک نماید. 39عیسی بر بالین او ایستاد و با پرخاش به تب فرمان داد و تب او قطع شد و آن زن فوراً برخاست و به پذیرایی آنان مشغول شد. 40هنگام غروب همهٔ کسانیکه بیمارانی مبتلا به امراض گوناگون داشتند آنان را نزد عیسی آوردند و او دست خود را بر یکیک آنان گذاشت و آنان را شفا داد. 41دیوها هم از عدّهٔ زیادی بیرون آمدند و فریاد میزدند: «تو پسر خدا هستی»، امّا او آنها را سرزنش میکرد و اجازه نمیداد حرف بزنند زیرا آنها میدانستند كه او مسیح موعود است.
عیسی در كنایس موعظه میکند
(مرقس 1:35-39)
42وقتی سپیدهٔ صبح دمید، عیسی از شهر خارج شد و به جای خلوتی رفت. امّا مردم به سراغ او رفتند و وقتی به جاییکه او بود رسیدند، سعی میکردند از رفتن او جلوگیری نمایند. 43امّا او گفت: «من باید مژدهٔ پادشاهی خدا را به شهرهای دیگر هم برسانم چون برای انجام همین كار فرستاده شدهام.» 44به این ترتیب او پیام خود را در کنیسههای یهودیه اعلام میکرد.
5
انتخاب شاگردان
(متّی 4:18-22؛ مرقس 1:16-20)
1یک روز عیسی در كنار دریاچهٔ جنیسارت ایستاده بود و مردم به طرف او هجوم آورده بودند تا كلام خدا را از زبان او بشنوند. 2عیسی ملاحظه كرد كه دو قایق در آنجا لنگر انداختهاند و ماهیگیران پیاده شده بودند تا تورهای خود را بشویند. 3عیسی به یكی از قایقها كه متعلّق به شمعون بود سوار شد و از او تقاضا كرد كه كمی از ساحل دور شود و درحالیکه در قایق نشسته بود، به تعلیم مردم پرداخت. 4در پایان صحبت به شمعون گفت: «به قسمتهای عمیق آب بران و تورهایتان را برای صید به آب بیندازید.» 5شمعون جواب داد: «ای استاد، ما تمام شب زحمت كشیدیم و اصلاً چیزی نگرفتیم، امّا حالا كه تو میفرمایی، من تورها را میاندازم.» 6آنها چنین كردند و آنقدر ماهی صید كردند كه نزدیک بود تورهایشان پاره شود. 7پس به همكاران خود كه در قایق دیگر بودند اشاره كردند كه به كمک آنان بیایند. ایشان آمدند و هر دو قایق را از ماهی پر كردند به طوری که نزدیک بود غرق شوند. 8وقتی شمعون پطرس متوجّه شد كه چه اتّفاقی افتاده است، پیش عیسی زانو زد و عرض كرد: «ای خداوند، از نزد من برو چون من خطاكارم.» 9او و همهٔ همكارانش از صیدی كه شده بود، متحیّر بودند. 10همكاران او یعقوب و یوحنا، پسران زِبدی نیز همان حال را داشتند. عیسی به شمعون فرمود: «نترس؛ از این پس مردم را صید خواهی كرد.» 11به محض اینكه قایقها را به خشكی آوردند، همهچیز را رها كردند و به دنبال او رفتند.
شفای یک جذامی
(متّی 8:1-4؛ مرقس 1:40-45)
12روزی عیسی در شهری بود، از قضا مردی جذامی در آنجا حضور داشت. وقتی آن جذامی عیسی را دید به پای او افتاد و از او كمک خواسته گفت: «ای آقا، اگر بخواهی میتوانی مرا پاک كنی.» 13عیسی دست خود را دراز كرد، او را لمس نمود و فرمود: «میخواهم، پاک شو.» فوراً جذام او بر طرف شد. 14عیسی به او امر فرمود كه این موضوع را به كسی نگوید و افزود: «امّا برو خود را به كاهن نشان بده و بهخاطر پاک شدنت قربانیای را كه موسی معیّن نموده است، تقدیم كن تا برای همه مدركی باشد.» 15امّا عیسی بیش از پیش در تمام آن نواحی شهرت یافت و عدّهٔ زیادی گرد آمدند تا سخنان او را بشنوند و از ناخوشیهای خود شفا یابند، 16امّا او به خارج از شهر میرفت تا در تنهایی دعا كند.
شفای یک مفلوج
(متّی 9:1-8؛ مرقس 2:1-12)
17روزی عیسی مشغول تعلیم بود و پیروان فرقهٔ فریسی و آموزگاران شریعت كه از تمام روستاهای جلیل و از یهودیه و اورشلیم آمده بودند، در اطراف او نشسته بودند و او با قدرت خداوند بیماران را شفا میداد. 18در این هنگام چند مرد دیده شدند كه مفلوجی را روی تختی میآوردند. آنها سعی میکردند او را به داخل بیاورند و در برابر عیسی به زمین بگذارند. 19امّا به علّت كثرت جمعیّت نتوانستند راهی پیدا كنند كه او را به داخل آوردند. بنابراین به بام رفتند و او را با تشک از میان سفالهای سقف پایین گذاشتند و در وسط جمعیّت در برابر عیسی قرار دادند. 20عیسی وقتی ایمان آنها را دید فرمود: «ای دوست، گناهان تو بخشیده شد.» 21علما و فریسیان به یكدیگر میگفتند: «این كیست كه حرفهای كفرآمیز میزند؟ چه کسی جز خدا میتواند گناهان را ببخشد؟» 22امّا عیسی افكار آنان را درک كرد و در جواب فرمود: «چرا چنین افكاری را در ذهن خود میپرورانید؟ 23آیا گفتن اینكه گناهان تو بخشیده شد، آسانتر است یا گفتن اینكه بلند شو و راه برو؟ 24امّا برای اینكه بدانید پسر انسان در روی زمین قدرت و اختیار آمرزیدن گناهان را دارد، به آن مرد مفلوج گفت: به تو میگویم بلند شو، تشک خود را بردار و به خانه برو.» 25او فوراً پیش چشم آنان روی پاهای خود برخاست، تشكی را كه روی آن خوابیده بود برداشت و خدا را حمدگویان به خانه رفت. 26همه غرق در حیرت شدند و خدا را حمد كردند و با ترس میگفتند: «امروز چیزهای عجیبی دیدیم.»
دعوت لاوی
(متّی 9:9-13؛ مرقس 2:13-17)
27بعد از آنكه عیسی بیرون رفت متوجّه باجگیری به نام لاوی شد كه در محل دریافت باج نشسته بود. به او فرمود: «به دنبال من بیا.» 28او برخاست، همهچیز را واگذاشت و به دنبال او رفت. 29لاوی برای عیسی در خانهٔ خود مهمانی بزرگی ترتیب داد. عدّهٔ زیادی از باجگیران و اشخاص دیگر با عیسی و شاگردانش سر سفره نشسته بودند. 30فریسیان و علمای آنها از شاگردان عیسی ایراد گرفتند و گفتند: «چرا شما با باجگیران و خطاكاران میخورید و مینوشید؟» 31عیسی به آنان جواب داد: «تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلكه بیماران. 32من نیامدهام تا پرهیزکاران را به توبه دعوت كنم بلكه آمدهام تا خطاكاران را دعوت نمایم.»
دربارهٔ روزه
(متّی 9:14-17؛ مرقس 2:18-22)
33آنان به او گفتند: «شاگردان یحیی اغلب اوقات روزه میگیرند و نماز میگزارند، شاگردان فریسیان هم، چنین میکنند، امّا شاگردان تو میخورند و مینوشند.» 34عیسی به ایشان پاسخ داد «آیا شما میتوانید دوستان داماد را درحالیکه داماد با ایشان است به روزه گرفتن مجبور كنید؟ 35امّا زمانی میآید كه داماد از ایشان گرفته خواهد شد، در آن روزها ایشان نیز روزه خواهند گرفت.» 36همچنین برای آنان این مَثَل را بیان فرمود: «هیچکس از یک لباس نو تکهای پاره نمیکند تا با آن لباس كهنهای را وصله كند. اگر چنین كند، هم آن لباس نو پاره میشود و هم وصلهٔ نو مناسب لباس كهنه نیست. 37همچنین هیچکس شراب تازه را در مشكهای كهنه نمیریزد. اگر بریزد، شراب تازه مشکها را میتركاند، شراب به هدر میرود و مشكها نیز از بین خواهند رفت. 38آری، باید شراب تازه را در مشكهای نو ریخت. 39هیچکس پس از نوشیدن شراب كهنه، شراب تازه نمیخواهد چون میگوید كه شراب كهنه بهتر است.»
6
كار در روز سبت
(متّی 12:1-8؛ مرقس 2:23-28)
1یک روز سبت عیسی از میان كشتزارهای گندم میگذشت. شاگردان او خوشههای گندم را میچیدند و در كف دستهای خود پاک میکردند و میخوردند. 2بعضی از فریسیان گفتند: «چرا شما كاری را كه در روز سبت جایز نیست انجام میدهید؟» 3عیسی پاسخ داد: «مگر نخواندهاید داوود در وقتیکه خود و یارانش گرسنه بودند چه كرد؟ 4او به خانهٔ خدا وارد شد و نان تقدیس شده را برداشت و خورد و به یاران خود نیز داد، درصورتیکه خوردن آن نانها برای هیچکس جز كاهنان جایز نیست.» 5همچنین به ایشان فرمود: «پسر انسان صاحب اختیار روز سبت است.»
شفا در روز سبت
(متّی 12:9-14؛ مرقس 3:1-6)
6عیسی در روز سبت دیگری به كنیسه رفت و مشغول تعلیم شد. از قضا مردی در آنجا حضور داشت كه دست راستش خشک شده بود. 7علما و فریسیان مواظب بودند كه ببینند آیا عیسی او را در روز سبت شفا خواهد داد تا مدركی علیه او به دست آورند. 8امّا عیسی به افكار آنان پی برد و به مردی كه دستش خشک شده بود فرمود: «بلند شو و در وسط بایست.» او برخاست و آنجا ایستاد. 9عیسی به ایشان فرمود: «سؤالی از شما دارم: آیا در روز سبت، نیكی كردن رواست یا بدی كردن؟ جان انسان را نجات دادن یا نابود كردن؟» 10دور تا دور به همهٔ آنها نگاه كرد و به آن مرد فرمود: «دستت را دراز كن.» او دست خود را دراز كرد و دستش خوب شد. 11امّا آنان بسیار خشمگین شده در میان خودشان به گفتوگو پرداختند كه با عیسی چه میتوانند بكنند.
انتخاب حواریون
(متّی 10:1-4؛ مرقس 3:13-19)
12در آن روزها عیسی برای دعا به كوهستان رفت و شب را با دعا به درگاه خدا به صبح رسانید. 13وقتی سپیدهٔ صبح دمید شاگردان خود را احضار كرد و از میان آنان، دوازده نفر را انتخاب كرد و آنها را رسولان نامید: 14شمعون كه به او لقب پطرس داد و اندریاس برادر او، یعقوب و یوحنا، فیلیپُس و بارتولما، 15متّی و توما، یعقوب پسر حلفی و شمعون معروف به فدایی، یهودا پسر یعقوب 16و یهودای اسخریوطی كه خائن از كار درآمد.
در خدمت مردم
(متّی 4:23-25)
17عیسی با آنان از كوه پایین آمد و در زمین همواری ایستاد. اجتماع بزرگی از شاگردان او و گروه كثیری از تمام نقاط یهودیه و اورشلیم و اطراف صور و صیدون حضور داشتند. 18آنها آمده بودند تا سخنان او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند. آن کسانیکه گرفتار ارواح پلید بودند، شفا یافتند 19و هر كسی در میان جمعیّت سعی میکرد دست خود را به عیسی بزند چون قدرتی كه از او صادر میشد، همه را شفا میداد.
ستایش و نكوهش
(متّی 5:1-12)
20بعد به شاگردان خود چشم دوخت و گفت:
«خوشا به حال شما كه فقیرید،
پادشاهی خدا از آن شماست.
21«خوشا به حال شما كه اكنون گرسنهاید،
شما سیر خواهید شد.
خوشا به حال شما كه اكنون اشک میریزید،
شما خندان خواهید شد.
22«خوشا به حال شما هرگاه بهخاطر پسر انسان، مردم از شما روی گردانند و شما را از بین خود بیرون كنند و به شما اهانت كنند و یا به شما بد بگویند. 23در آن روز شاد باشید و از خوشی پایكوبی كنید چون بدون شک پاداش سرشاری در عالم بالا خواهید داشت زیرا نیاکان ایشان نیز درست به همینطور با انبیا رفتار میکردند.
24«امّا وای به حال شما ثروتمندان،
شما روزهای كامرانی خود را پشت سر گذاشتهاید.
25وای به حال شما كه اكنون سیر هستید،
گرسنگی خواهید كشید.
وای به حال شما كه اكنون میخندید،
شما ماتم خواهید گرفت و اشک خواهید ریخت.
26«وای به حال شما وقتی همه از شما تعریف میکنند. نیاکان ایشان درست همین كار را با انبیای دروغین كردند.
مهربانی با دشمنان
(متّی 5:38-48؛ 7:12 الف)
27«امّا به شما كه سخن مرا میشنوید میگویم: به دشمنان خود محبّت نمایید، به آنانی كه از شما متنفّرند نیكی كنید. 28برای آنانی كه به شما دشنام میدهند دعای خیر كنید. برای آنانی كه با شما بدرفتاری میکنند دعا كنید. 29وقتی كسی به صورت تو میزند طرف دیگر صورت خود را هم پیش او ببر. وقتی كسی قبای تو را میبرد بگذار پیراهنت را هم ببرد. 30به هرکه چیزی از تو بخواهد ببخش و وقتی كسی آنچه را كه مال توست میبرد آن را مطالبه نكن. 31با دیگران آنچنان رفتار كنید كه میخواهید آنها با شما رفتار كنند.
32«اگر فقط كسانی را دوست بدارید كه شما را دوست دارند برای شما چه افتخاری دارد؟ حتّی خطاكاران هم دوستداران خود را دوست میدارند. 33و اگر فقط به کسانیکه به شما نیكی میکنند نیكی كنید برای شما چه افتخاری دارد؟ چون خطاكاران هم چنین میکنند. 34و اگر فقط به كسی قرض بدهید كه توقّع پس گرفتن دارید دیگر چه افتخاری برای شما دارد؟ حتّی خطاكاران هم، اگر بدانند تمام آن را پس خواهند گرفت، به یكدیگر قرض خواهند داد. 35امّا شما به دشمنان خود محبّت نمایید و نیكی كنید و بدون توقّع عوض، قرض بدهید كه پاداش سرشاری خواهید داشت و فرزندان خدای متعال خواهید بود، زیرا او نسبت به ناسپاسان و خطاكاران مهربان است. 36پس همانطور كه پدر شما رحیم است رحیم باشید.
قضاوت دربارهٔ دیگران
(متّی 7:1-5)
37«دربارهٔ دیگران قضاوت نكنید تا خود مورد قضاوت قرار نگیرید. محكوم نكنید تا محكوم نشوید. دیگران را ببخشید تا بخشیده شوید. 38بدهید كه به شما داده خواهد شد، پیمانهٔ درست و فشرده و تكان داده شده و لبریز در دامن شما ریخته خواهد شد، زیرا با هر پیمانهای كه به دیگران بدهید با همان پیمانه، عوض خواهید گرفت.»
39همچنین مَثَلی برای ایشان آورد: «آیا یک كور میتواند عصاكش كور دیگری باشد؟ مگر هر دو در گودال نخواهند افتاد؟ 40شاگرد بالاتر از استاد خود نیست امّا وقتی تحصیلات خود را به پایان برساند به پایهٔ استادش خواهد رسید.
41«چرا به پركاهی كه در چشم برادرت هست نگاه میکنی و هیچ در فكر تیری كه در چشم خود داری نیستی؟ 42چطور میتوانی به برادرت بگویی 'ای برادر، اجازه بده آن پر كاه را از چشمت بیرون بیاورم'، درصورتی كه تیر داخل چشم خود را نمیبینی؟ ای ریاكار، اول تیر را از چشم خود بیرون بیاور آن وقت درست خواهی دید كه پر كاه را از چشم برادرت بیرون بیاوری.
شناسایی درخت
(متّی 7:16-20؛ 12:33-35)
43«هرگز درخت خوب میوهٔ بد و یا درخت بد میوهٔ خوب به بار نیاورده است، 44هر درختی از میوهاش شناخته میشود. از بوتههای خار، انجیر جمع نمیکنند و از خاربُن انگور نمیچینند. 45مرد نیكو از خزانهٔ نیک درون خود نیكی به بار میآورد و مرد بد از خزانهٔ بد درون خود بدی به بار میآورد، چون زبان از آنچه دل را پر ساخته است سخن میگوید.
دو خانه
(متّی 7:24-27)
46«چرا پیوسته به من خداوندا خداوندا میگویید ولی آنچه را كه به شما میگویم انجام نمیدهید؟ 47هرکه نزد من بیاید و آنچه را كه میگویم بشنود و به آنها عمل كند به شما نشان میدهم مانند چه كسی است. 48او مانند آن مردی است كه برای ساختن خانهٔ خود، زمین را عمیق كرد و شالودهٔ آن را روی سنگ قرار داد. وقتی سیل آمد، رودخانه طغیان كرد و به آن خانه زد امّا نتوانست آن را از جا بكند چون محكم ساخته شده بود. 49امّا هرکه سخنان مرا بشنود و به آن عمل نكند مانند مردی است كه خانهٔ خود را روی خاکِ بدون شالوده بنا كرد. به محض اینكه سیل به آن خانه زد خانه فروریخت و به كلّی ویران شد!»
7
شفای غلام افسر رومی
(متّی 8:5-13)
1وقتی عیسی تمام این سخنان را به مردم گفت به شهر كفرناحوم رفت. 2سروانی در آنجا خادمی داشت كه در نظرش بسیار گرامی بود. این خادم بیمار شد و نزدیک بود بمیرد. 3آن سروان دربارهٔ عیسی چیزهایی شنیده بود. پس عدّهای از رهبران یهود را نزد او فرستاد تا از او تقاضا نمایند بیاید و غلامش را شفا دهد. 4ایشان نزد عیسی آمدند و با اصرار و التماس گفتند: «او سزاوار این لطف توست 5چون ملّت ما را دوست دارد و او بود كه كنیسه را برای ما ساخت.» 6عیسی با آنان به راه افتاد و وقتی به نزدیکیهای خانه رسید، آن سروان دوستانی را با این پیغام فرستاد كه: «ای آقا بیش از این به خودت زحمت نده. من لایق آن نیستم كه تو به زیر سقف خانهام بیایی 7و به همین سبب بود كه روی آن را نداشتم شخصاً به خدمت تو بیایم فقط فرمان بده و غلام من خوب خواهد شد، 8زیرا من خود مأمور هستم و سربازانی هم تحت فرمان خود دارم و به یكی میگویم 'برو' میرود و به دیگری 'بیا' میآید و به غلام میگویم 'فلان كار را بكن،' البتّه میکند.» 9عیسی وقتی این را شنید تعجّب كرد و به جمعیّتی كه پشت سرش میآمدند رو كرد و فرمود: «بدانید كه من حتّی در اسرائیل هم، چنین ایمانی ندیدهام.» 10قاصدان به خانه برگشتند و غلام را سالم و تندرست یافتند.
زنده كردن پسر یک بیوهزن
11فردای آن روز عیسی با شاگردان خود به اتّفاق جمعیّت زیادی به شهری به نام نائین رفت. 12همینکه به دروازهٔ شهر رسید با تشییع جنازهای روبهرو شد. شخصی كه مرده بود، پسر یگانهٔ یک بیوهزن بود. بسیاری از مردم شهر همراه آن زن بودند. 13وقتی عیسی خداوند آن مادر را دید، دلش به حال او سوخت و فرمود: «دیگر گریه نكن.» 14عیسی جلوتر رفت و دست خود را روی تابوت گذاشت و کسانیکه تابوت را میبردند، ایستادند. عیسی فرمود: «ای جوان به تو میگویم برخیز.» 15آن مرده نشست و شروع به صحبت كرد عیسی او را به مادرش باز گردانید. 16همه ترسیدند و خدا را تمجید كرده گفتند: «نبیِ بزرگی در میان ما ظهور كرده است.» و همچنین میگفتند: «خدا به قوم خود توجّه نموده است.» 17خبر آنچه كه عیسی كرده بود در سراسر استان یهودیه و همهٔ اطراف آن منتشر شد.
سؤال یحیی
(متّی 11:2-19)
18یحیی نیز به وسیلهٔ شاگردان خود از همهٔ این امور باخبر شد. دو نفر از ایشان را احضار كرد 19و آنها را با این پیغام، نزد عیسی خداوند فرستاد: «آیا تو آن كسی هستی كه قرار است بیاید یا منتظر دیگری باشیم؟» 20آن دو نفر نزد عیسی آمدند و عرض كردند: «یحیی تعمیددهنده، ما را نزد تو فرستاده است تا بداند: آیا تو آن كسی هستی كه قرار است بیاید یا باید منتظر دیگری باشیم؟» 21همان ساعت عیسی عدّهٔ كثیری را كه گرفتار ناخوشیها، بلاها و ارواح پلید بودند، شفا داد و به نابینایان زیادی بینایی بخشید. 22بعد به ایشان پاسخ داد: «بروید و آنچه را كه دیده و شنیدهاید به یحیی بگویید كه چگونه كوران بینا، لنگان خرامان، جذامیان پاک، كرها شنوا و مردگان برخیزانیده میشوند و به بینوایان مژده میرسد. 23خوشا به حال کسیکه دربارهٔ من شک نكند.» 24بعد از آنكه قاصدان یحیی رفتند عیسی دربارهٔ او برای مردم شروع به صحبت كرد و گفت: «وقتی به بیابان رفتید انتظار دیدن چه چیز را داشتید؟ نیِ نیزاری كه از باد میلرزد؟ 25برای دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ مردی با لباسهای حریر و دیبا؟ بدون شک اشخاصی كه لباسهای زیبا میپوشند و زندگانی پر تجمّلی دارند در قصرها به سر میبرند. 26پس برای دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ یک نبی؟ آری، بدانید از نبی هم بالاتر. 27او مردی است كه کتابمقدّس دربارهاش میفرماید: 'این است قاصد من كه پیشاپیش تو میفرستم. او راه تو را پیش پایت آماده خواهد ساخت.' 28بدانید كه كسی بزرگتر از یحیی به دنیا نیامده است و با وجود این، كوچكترین شخص در پادشاهی خدا از او بزرگتر است.» 29همهٔ مردم و از جمله باجگیران، سخنان عیسی را شنیدند و به سبب اینكه از دست یحیی، تعمید گرفته بودند، خدا را برای عدالتش شكر میکردند. 30امّا فریسیان و معلّمان شریعت كه تعمید یحیی را قبول نكرده بودند، نقشهای را كه خدا برای آنان داشت رد كردند. 31«مردم این زمانه را به چه چیز میتوانم تشبیه كنم؟ آنان به چه میمانند؟ 32مانند كودكانی هستند كه در بازار مینشینند و بر سر هم فریاد میکشند و میگویند: 'برای شما نی زدیم نرقصیدید! نوحهگری كردیم، گریه نكردید!' 33مقصود این است كه یحیای تعمیددهنده آمد كه نه نان میخورد و نه شراب مینوشید و شما میگفتید: 'او دیو دارد' 34پسر انسان آمد، او هم میخورد، هم مینوشد و شما میگویید: 'نگاه كنید، یک آدم پرخور، میگسار و رفیق باجگیران و خطاكاران!' 35با وجود این، درستی حكمت خدایی به وسیلهٔ کسانیکه آن را پذیرفتهاند، به ثبوت میرسد.»
در خانهٔ شمعون فریسی
36یكی از فریسیان عیسی را برای صرف غذا دعوت كرد. او به خانهٔ آن فریسی رفت و بر سر سفره نشست. 37در آن شهر زن گناهکاری زندگی میکرد. چون او شنید كه عیسی در خانهٔ آن فریسی غذا میخورد در گلابدانی سنگی، روغنی معطّر آورد. 38پشت سر عیسی و كنار پاهای او قرار گرفت و گریه میکرد. چون اشكهایش پاهای عیسی را تر كرد، آنها را با گیسوان خود خشک نمود و پاهای عیسی را میبوسید و به آنها روغن میمالید. 39وقتی میزبان یعنی آن فریسی این را دید پیش خود گفت: «اگر این مرد واقعاً نبی بود، میدانست این زنی که او را لمس میکند کیست و چطور زنی است، او یک زن بدكاره است.» 40عیسی به فریسی گفت: «شمعون، مطلبی دارم برایت بگویم.» گفت: «بفرما، استاد.» 41فرمود: «دو نفر از شخصی وام گرفته بودند، یكی به او پانصد سکّهٔ نقره بدهكار بود و دیگری پنجاه سکّهٔ نقره. 42چون هیچیک از آن دو نفر چیزی نداشت كه به او بدهد، طلبكار هر دو را بخشید. حالا کدامیک از آن دو او را بیشتر دوست خواهد داشت؟» 43شمعون جواب داد: «گمان میکنم آن کسیکه بیشتر به او بخشیده شد.» عیسی فرمود: «قضاوت تو درست است.» 44و سپس رو به آن زن كرد و به شمعون فرمود: «این زن را میبینی؟ من به خانهٔ تو آمدم و تو برای پاهایم آب نیاوردی. امّا این زن پاهای مرا با اشک چشم شست و با گیسوان خود خشک كرد. 45تو هیچ مرا نبوسیدی امّا این زن از وقتیکه من وارد شدم از بوسیدن پاهایم دست برنمیدارد. 46تو به سر من روغن نزدی امّا او به پاهای من روغن معطّر مالید. 47بنابراین بدان كه محبّت فراوان او نشان میدهد كه گناهان بسیارش آمرزیده شده است و کسیکه كم بخشیده شده باشد، كم محبّت مینماید.» 48بعد به آن زن فرمود: «گناهان تو بخشیده شده است.» 49سایر مهمانان از یكدیگر میپرسیدند: «این كیست كه حتّی گناهان را هم میآمرزد؟» 50امّا عیسی به آن زن فرمود: «ایمان تو، تو را نجات داده است، بسلامت برو.»
8
زنان همراه عیسی
1بعد از آن عیسی شهر به شهر و روستا به روستا میگشت و مژدهٔ پادشاهی خدا را اعلام میکرد. 2دوازده حواری و عدّهای از زنانی كه از ارواح پلید و ناخوشیها رهایی یافته بودند با او همراه بودند. مریم معروف به مریم مجدلیه كه از او هفت دیو بیرون آمده بود، 3یونا همسر خوزا مباشر هیرودیس و سوسن و بسیاری كسان دیگر. این زنها از اموال خود به عیسی و شاگردانش كمک میکردند.
مَثَل برزگر
(متّی 13:1-9؛ مرقس 4:1-9)
4وقتی مردم از شهرهای اطراف به دیدن عیسی آمدند و جمعیّت زیادی در اطراف او جمع شد، عیسی مَثَلی زده گفت: 5«برزگری برای بذر افشاندن بیرون رفت. وقتی بذر پاشید، مقداری از آن در گذرگاه افتاد و پایمال شد و پرندگان آنها را خوردند. 6مقداری هم در زمین سنگلاخ افتاد و پس از آنكه رشد كرد بهخاطر کمی رطوبت خشک شد. 7بعضی از بذرها داخل خارها افتاد و خارها با آنها رشد كرده آنها را خفه نمود. 8بعضی از بذرها در خاک خوب افتادند و رشد كردند و صد برابر ثمر آوردند.» این را فرمود و با صدای بلند گفت: «اگر گوش شنوا دارید، بشنوید.»
مقصود از بكار بردن مَثَل
(متّی 13:10-17؛ مرقس 4:10-12)
9شاگردان عیسی معنی این مَثَل را از او پرسیدند. 10فرمود: «درک اسرار پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا این مطالب برای دیگران در قالب مَثَل بیان میشود تا نگاه كنند امّا چیزی نبینند، بشنوند امّا چیزی نفهمند.
تفسیر مَثَل برزگر
(متّی 13:18-23؛ مرقس 4:13-20)
11«معنی و مفهوم این مَثَل از این قرار است: دانه، كلام خداست. 12دانههایی كه در گذرگاه افتادند كسانی هستند كه آن را میشنوند و سپس ابلیس میآید و كلام را از دلهایشان میرباید مبادا ایمان بیاورند و نجات یابند. 13دانههای كاشته شده در سنگلاخ به كسانی میماند كه وقتی كلام را میشنوند با شادی میپذیرند امّا كلام در آنان ریشه نمیدواند. مدّتی ایمان دارند امّا در وقت آزمایشهای سخت از میدان بدر میروند. 14دانههایی كه در میان خارها افتادند بر كسانی دلالت میکند كه كلام خدا را میشنوند امّا با گذشت زمان، نگرانیهای دنیا و مال و ثروت و خوشیهای زندگی، كلام را در آنها خفه میکند و هیچگونه ثمری نمیآورند. 15امّا دانههایی كه در خاک خوب افتادند بر كسانی دلالت دارد كه كلام خدا را با قلبی صاف و پاک میشنوند و آن را نگه میدارند و با پشتكار، ثمرات فراوان به بار میآورند.
مَثَل چراغ
(مرقس 4:21-25)
16«هیچکس چراغ را روشن نمیکند تا آن را زیر سرپوش بگذارد یا زیر تخت بگذارد. برعکس، آن را روی چراغپایه میگذارد تا هرکه وارد شود، نور آن را ببیند.
17«زیرا هرچه پنهان باشد آشكار میشود و هرچه زیر سرپوش باشد نمایان میگردد و پرده از رویش برداشته میشود.
18«پس مواظب باشید كه چطور میشنوید زیرا به کسیکه دارد بیشتر داده خواهد شد، امّا آنکس كه ندارد حتّی آنچه را كه به گمان خود دارد از دست خواهد داد.»
مادر و برادران عیسی
(متّی 12:46-50؛ مرقس 3:31-35)
19مادر و برادران عیسی به سراغ او آمدند، امّا به سبب زیادی جمعیّت نتوانستند به او برسند. 20به او گفتند: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و میخواهند تو را ببینند.» 21عیسی پاسخ داد: «مادر من و برادران من آنانی هستند كه كلام خدا را میشنوند و آن را بجا میآورند.»
آرامش در دریای توفانی
(متّی 8:23-27؛ مرقس 4:35-41)
22در یكی از آن روزها عیسی با شاگردان خود سوار قایق شد و به آنان فرمود: «به طرف دیگر دریا برویم.» آنها به راه افتادند 23و وقتی قایق در حركت بود عیسی به خواب رفت. در این وقت توفان سختی در دریا پدید آمد. آب، قایق را پر میساخت و آنان در خطر بزرگی افتاده بودند. 24نزد او رفتند و بیدارش كرده گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده كه ما از بین برویم.» او از خواب برخاست و با تندی به باد و آبهای توفانی فرمان سكوت داد. توفان فرو نشست و همهجا آرام شد. 25عیسی از آنان پرسید: «ایمانتان كجاست؟» آنان با حالت ترس و تعجّب به یكدیگر میگفتند: «این مرد كیست كه به باد و آب فرمان میدهد و آنها از او اطاعت میکنند؟»
شفای دیوانه
(متّی 8:28-34؛ مرقس 5:1-20)
26به این ترتیب در سرزمین جدریان كه مقابل استان جلیل است به خشكی رسیدند. 27همینکه عیسی قدم به ساحل گذاشت با مردی از اهالی آن شهر روبهرو شد كه گرفتار دیوها بود. مدّتی دراز نه لباسی پوشیده بود و نه در خانه زندگی كرده بود بلكه در میان گورستان به سر میبرد. 28به محض اینکه عیسی را دید فریاد كرد و به پاهای او افتاد و با صدای بلند گفت: «ای عیسی، پسر خدای متعال از من چه میخواهی؟ از تو التماس میکنم، مرا عذاب نده» 29زیرا عیسی به روح پلید فرمان داده بود كه از آن مرد بیرون بیاید. آن دیو بارها بر او حملهور شده بود و مردم او را گرفته با زنجیرها و کندهها محكم نگاه داشته بودند، امّا هربار زنجیرها را پاره میکرد و آن دیو او را به بیابانها میکشانید. 30عیسی از او پرسید: «اسم تو چیست؟» جواب داد: «سپاه» و این به آن سبب بود كه دیوهای بسیاری او را به تصرّف خود درآورده بودند. 31دیوها از عیسی تقاضا کردند كه آنها را به چاه بیانتها نفرستد. 32در آن نزدیكی، گلّهٔ بزرگ خوکی بود كه در بالای تپّه میچریدند و دیوها از او در خواست كردند كه اجازه دهد به داخل خوكها بروند. عیسی به آنها اجازه داد. 33دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به داخل خوكها رفتند و آن گلّه از سراشیبی تپّه به دریا جست و غرق شد.
34خوکبانان آنچه را كه واقع شد دیدند و پا به فرار گذاشتند و این خبر را به شهر و اطراف آن رسانیدند. 35مردم برای تماشا از شهر بیرون آمدند. وقتی نزد عیسی رسیدند مردی را كه دیوها از او بیرون رفته بودند، لباس پوشیده و سر عقل آمده پیش پای عیسی نشسته دیدند و هراسان شدند. 36شاهدان واقعه برای آنان شرح دادند كه آن مرد چگونه شفا یافت. 37بعد تمام مردم ناحیهٔ جدریان از عیسی خواهش كردند كه از آنجا برود زیرا بسیار هراسان بودند. بنابراین عیسی سوار قایق شد و به طرف دیگر دریا بازگشت. 38مردی كه دیوها از او بیرون آمده بودند اجازه خواست كه با او برود امّا عیسی به او اجازه نداد و گفت: 39«به خانهات برگرد و آنچه را كه خدا برای تو انجام داده است بیان كن.» آن مرد به شهر رفت و آنچه را كه عیسی برای او انجام داده بود، همهجا پخش كرد.
شفای یک زن و زنده كردن دختر یائروس
(متّی 9:18-26؛ مرقس 5:21-43)
40هنگامیکه عیسی به طرف دیگر دریا بازگشت مردم به گرمی از او استقبال كردند زیرا همه در انتظار او بودند. 41در این وقت مردی كه اسمش یائروس بود و سرپرستی كنیسه را به عهده داشت نزد عیسی آمد. خود را پیش پاهای عیسی انداخت و از او تقاضا كرد كه به خانهاش برود، 42زیرا دختر یگانهاش كه تقریباً دوازده ساله بود در آستانهٔ مرگ قرار داشت. وقتی عیسی در راه بود مردم از هر طرف به او فشار میآوردند. 43در میان مردم زنی بود كه مدّت دوازده سال مبتلا به خونریزی بود و با اینكه تمام دارایی خود را به پزشکان داده بود هیچکس نتوانسته بود او را درمان نماید. 44این زن از پشت سر آمد و قبای عیسی را لمس كرد و فوراً خونریزی او بند آمد. 45عیسی پرسید: «چه كسی به من دست زد؟» همگی انكار كردند و پطرس گفت: «ای استاد، مردم تو را احاطه کردهاند و به تو فشار میآورند.» 46امّا عیسی فرمود: «كسی به من دست زد، چون احساس كردم نیرویی از من صادر شد.» 47آن زن كه فهمید شناخته شده است با ترس و لرز آمد و پیش پاهای او افتاد و در برابر همهٔ مردم شرح داد كه چرا او را لمس كرده و چگونه فوراً شفا یافته است. 48عیسی به او فرمود: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است، بسلامت برو» 49هنوز گرم صحبت بودند كه مردی با این پیغام از خانهٔ سرپرست كنیسه آمد: «دخترت مُرد. بیش از این استاد را زحمت نده.» 50وقتی عیسی این را شنید، به یائروس فرمود: «نترس فقط ایمان داشته باش، او خوب خواهد شد.» 51هنگام ورود به خانه اجازه نداد كسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر آن دختر با او وارد شود. 52همه برای آن دختر اشک میریختند و عزاداری میکردند. عیسی فرمود: «دیگر گریه نكنید، او نمرده، خواب است.» 53آنان فقط به او نیشخند میزدند، چون خوب میدانستند كه او مُرده است. 54امّا عیسی دست دختر را گرفت و او را صدا زد و گفت: «ای دخترک، برخیز.» 55روح او بازگشت و فوراً برخاست. عیسی به ایشان فرمود كه به او خوراک بدهند. 56والدین او بسیار تعجّب كردند، امّا عیسی با تأكید از آنان خواست كه ماجرا را به كسی نگویند.
9
مأموریت حواریون
(متّی 10:5-15؛ مرقس 6:7-13)
1عیسی دوازده حواری را نزد خود خواند و به آنها قدرت و اختیار داد تا بر تمامی دیوها چیره شوند و بیماریها را درمان نمایند. 2آنان را فرستاد تا پادشاهی خدا را اعلام كنند و مردم را شفا دهند. 3به آنان فرمود: «برای مسافرت هیچ چیز نبرید، نه چوبدستی، نه کولهبار و نه نان و نه پول و هیچیک از شما نباید جامهٔ اضافی داشته باشد. 4هرگاه شما را در خانهای میپذیرند تا وقتی در آن شهر هستید در آن خانه بمانید. 5امّا کسانیکه شما را نمیپذیرند، وقتی شهرشان را ترک میکنید برای عبرت آنان گرد و خاک آن شهر را هم از پاهای خود بتکانید.» 6به این ترتیب آنها به راه افتادند و آبادی به آبادی میگشتند و در همهجا بشارت میدادند و بیماران را شفا میبخشیدند.
هیرودیس و عیسی
(متّی 14:1-12؛ مرقس 6:14-29)
7در این روزها هیرودیس پادشاه از آنچه در جریان بود آگاهی یافت و سرگشته و پریشان شد چون عدّهای میگفتند كه یحیای تعمیددهنده زنده شده است. 8عدّهای نیز میگفتند كه الیاس ظهور كرده، عدّهای هم میگفتند یكی از انبیای قدیم زنده شده است. 9امّا هیرودیس گفت: «من كه خود فرمان دادم سر یحیی را ببرند، ولی این كیست كه دربارهٔ او این چیزها را میشنوم؟» و سعی میکرد او را ببیند.
خوراک دادن پنج هزار مرد
(متّی 14:13-21؛ مرقس 6:30-44؛ یوحنا 6:1-14)
10وقتی رسولان برگشتند گزارش كارهایی را كه انجام داده بودند به عرض عیسی رسانیدند. او آنان را برداشت و به شهری به نام بیتصیدا برد و نگذاشت كسی دیگر همراه ایشان برود. 11امّا مردم باخبر شدند و به دنبال او به راه افتادند. ایشان را پذیرفت و برای ایشان دربارهٔ پادشاهی خدا صحبت كرد و كسانی را كه محتاج درمان بودند شفا داد. 12نزدیک غروب، دوازده حواری نزد او آمدند و عرض كردند: «این مردم را مرخّص فرما تا به دهکدهها و كشتزارهای اطراف بروند و برای خود منزل و خوراک پیدا كنند، چون ما در اینجا در محل دورافتادهای هستیم.» 13او پاسخ داد: «شما خودتان به آنان غذا بدهید.» امّا شاگردان گفتند: «ما فقط پنج نان و دو ماهی داریم، مگر اینكه خودمان برویم و برای همهٔ این جماعت غذا بخریم.» 14آنان در حدود پنج هزار مرد بودند. عیسی به شاگردان فرمود: «آنها را به دستههای پنجاه نفری بنشانید.» 15شاگردان این كار را انجام دادند و همه را نشانیدند. 16بعد عیسی آن پنج نان و دو ماهی را گرفت، چشم به آسمان دوخت و برای آن خوراک سپاسگزاری كرد. سپس نانها را پاره كرد و به شاگردان داد تا پیش مردم بگذارند. 17همه خوردند و سیر شدند و دوازده سبد از خُردههای نان و ماهی جمع شد.
گواهی پطرس دربارهٔ عیسی
(متّی 16:13-19؛ مرقس 8:27-29)
18یک روز عیسی به تنهایی در حضور شاگردانش دعا میکرد از آنان پرسید: «مردم مرا كه میدانند؟» 19جواب دادند: «بعضیها میگویند تو یحیی تعمیددهندهای، عدّهای میگویند تو الیاس هستی و عدّهای هم میگویند كه یكی از انبیای پیشین زنده شده است.» 20عیسی فرمود: «شما مرا كه میدانید؟» پطرس جواب داد: «مسیح خدا.»
نخستین پیشگویی عیسی دربارهٔ مرگ خود
(متّی 16:20-28؛ مرقس 8:30-9:1)
21بعد به آنان دستور اكید داد كه این موضوع را به هیچکس نگویند 22و ادامه داد «لازم است كه پسر انسان متحمّل رنجهای سختی شود و مشایخ یهود، سران كاهنان و علما او را رد كنند و او كشته شود و در روز سوم باز زنده گردد.» 23سپس به همه فرمود: «اگر كسی بخواهد پیرو من باشد باید دست از جان بشوید و همه روزه صلیب خود را بردارد و به دنبال من بیاید. 24هرکه بخواهد جان خود را حفظ كند آن را از دست خواهد داد امّا هرکه بهخاطر من جان خود را فدا كند آن را نگاه خواهد داشت. 25برای آدمی چه سودی دارد كه تمام جهان را به دست بیاورد، امّا جان خود را از دست بدهد یا به آن آسیب برساند؟ 26هرکه از من و تعالیم من عار داشته باشد پسر انسان نیز وقتی با جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدّس بیاید از او عار خواهد داشت. 27یقین بدانید از کسانیکه در اینجا ایستادهاند عدّهای هستند كه تا پادشاهی خدا را نبینند طعم مرگ را نخواهند چشید.»
تبدیل هیئت عیسی
(متّی 17:1-8؛ مرقس 9:2-8)
28عیسی تقریباً یک هفته بعد از این گفتوگو، پطرس، یوحنا و یعقوب را برداشت و برای دعا به بالای كوه رفت. 29هنگامیکه به دعا مشغول بود، نمای چهرهاش تغییر كرد و لباسهایش از سفیدی میدرخشید. 30ناگهان دو مرد یعنی موسی و الیاس در آنجا با او گفتوگو میکردند. 31آنها با شكوه و جلال ظاهر گشتند و دربارهٔ رحلت او، یعنی آنچه كه میبایست در اورشلیم به انجام رسد، صحبت میکردند. 32در این موقع پطرس و همراهان او به خواب رفته بودند، امّا وقتی بیدار شدند جلال او و آن دو مردی را كه در كنار او ایستاده بودند مشاهده كردند. 33درحالیکه آن دو نفر از نزد عیسی میرفتند پطرس به او عرض كرد: «ای استاد، چه خوب است كه ما در اینجا هستیم! سه سایبان بسازیم، یكی برای تو، یكی برای موسی، یكی هم برای الیاس.» پطرس بدون آنكه بفهمد چه میگوید این سخن را گفت. 34هنوز حرفش تمام نشده بود كه ابری آمد و بر آنان سایه افكند و وقتی ابر آنان را فراگرفت شاگردان ترسیدند. 35از ابر ندایی آمد: «این است پسر من و برگزیدهٔ من، به او گوش دهید.» 36وقتی آن ندا به پایان رسید، آنها عیسی را تنها دیدند. آن سه نفر سكوت كردند و در آن روزها از آنچه دیده بودند چیزی به كسی نگفتند.
شفای مصروع
(متّی 17:14-18؛ مرقس 9:14-27)
37روز بعد وقتی از كوه پایین میآمدند جمعیّت زیادی در انتظار عیسی بود. 38ناگهان مردی از وسط جمعیّت فریاد زد: «ای استاد، از تو التماس میکنم به پسر من، كه تنها فرزند من است، نظری بیاندازی. 39روحی او را میگیرد و ناگهان نعره میکشد، كف از دهانش بیرون میآید و بدنش به تشنّج میافتد و با دشواری زیاد او را رها میکند. 40از شاگردان تو تقاضا كردم كه آن روح را بیرون كنند امّا نتوانستند.» 41عیسی پاسخ داد: «مردمان این روزگار چقدر بیایمان و فاسد هستند! تا كی با شما باشم و شما را تحمّل كنم؟ پسرت را به اینجا بیاور.» 42امّا قبل از آنكه پسر به نزد عیسی برسد دیو او را به زمین زد و به تشنّج انداخت. عیسی با پرخاش به روح پلید دستور داد خارج شود و آن پسر را شفا بخشید و به پدرش بازگردانید. 43همهٔ مردم از بزرگی خدا مات و مبهوت ماندند.
دومین پیشگویی عیسی دربارهٔ مرگ خود
(متّی 17:22-23؛ مرقس 9:30-32)
درحالیكه عموم مردم از تمام كارهای عیسی در حیرت بودند عیسی به شاگردان فرمود: 44«این سخن مرا بهخاطر بسپارید: پسر انسان به دست آدمیان تسلیم خواهد شد.» 45امّا آنان نفهمیدند چه میگوید. مقصود عیسی به طوری برای آنان پوشیده بود كه آن را نفهمیدند و میترسیدند آن را از او بپرسند.
چه کسی از همه بزرگتر است؟
(متّی 18:1-5؛ مرقس 9:33-37)
46مباحثهای در میان آنان درگرفت كه چه كسی بین آنها از همه بزرگتر است. 47عیسی فهمید كه در ذهنشان چه افكاری میگذرد، پس كودكی را گرفت و او را در كنار خود قرار داد 48و به آنان فرمود: «هرکه این كودک را به نام من بپذیرد مرا پذیرفته است و هرکه مرا بپذیرد فرستندهٔ مرا پذیرفته است، زیرا در بین شما آن كسی بزرگتر است كه از همه كوچكتر میباشد.»
هرکه ضد شما نباشد با شماست
(مرقس 9:38-40)
49یوحنا عرض كرد: «ای استاد، ما مردی را دیدیم كه با ذكر نام تو دیوها را بیرون میکرد امّا چون از ما نبود سعی كردیم مانع كار او شویم.» 50عیسی به او فرمود: «با او كاری نداشته باشید زیرا هرکه ضد شما نباشد با شماست.»
بیمهری روستائیان سامری
51چون وقت آن رسید كه عیسی به آسمان برده شود با عزمی راسخ رو به اورشلیم نهاد 52و قاصدانی پیشاپیش خود فرستاد. آنان حركت كردند و به دهکدهای در سرزمین سامریان وارد شدند تا برای او تدارک ببینند. 53امّا مردمان آن ده نمیخواستند از او پذیرایی كنند، زیرا معلوم بود كه او عازم اورشلیم است. 54وقتی یعقوب و یوحنا، شاگردان او، این جریان را دیدند، گفتند: «خداوندا، آیا میخواهی بگوییم از آسمان آتشی ببارد و همهٔ آنان را بسوزاند؟» 55امّا او برگشت و آنان را سرزنش كرد 56و روانهٔ دهكدهٔ دیگری شدند.
شرایط پیروی از عیسی
(متّی 8:19-22)
57در بین راه مردی به او عرض كرد: «هرجا بروی من به دنبال تو میآیم.» 58عیسی جواب داد: «روباهان، لانه و پرندگان، آشیانه دارند امّا پسر انسان جایی برای سرنهادن ندارد.» 59عیسی به شخص دیگری فرمود: «با من بیا.» امّا او جواب داد: «ای آقا، بگذار اول بروم پدرم را به خاک بسپارم.» 60عیسی فرمود: «بگذار مردگان، مردگان خود را به خاک بسپارند، تو باید بروی و پادشاهی خدا را در همهجا اعلام نمایی.» 61شخص دیگری گفت: «ای آقا، من با تو خواهم آمد امّا اجازه بفرما اول با خانوادهام خداحافظی كنم.» 62عیسی به او فرمود: «کسیکه مشغول شخم زدن باشد و به عقب نگاه كند لیاقت آن را ندارد كه برای پادشاهی خدا خدمت كند.»
10
مأموریت هفتاد نفر
1بعد از این عیسی خداوند، هفتاد نفر دیگر را تعیین فرمود و آنان را دو نفر دو نفر پیشاپیش خود به شهرها و نقاطی كه در نظر داشت از آنها دیدن نماید فرستاد. 2به آنان فرمود: «محصول فراوان است امّا كارگر كم، پس باید از صاحب محصول تقاضا كنید كه كارگرانی برای جمعآوری محصول بفرستد. 3بروید و بدانید كه من شما را مثل برّهها در بین گرگها میفرستم. 4هیچ كیسه یا کولهبار یا كفش با خود نبرید و در بین راه به كسی سلام نگویید. 5به هر خانهای كه وارد میشوید اولین كلام شما این باشد: 'سلام بر این خانه باد.' 6اگر كسی اهل صلح و صفا در آنجا باشد: سلام شما بر او قرار خواهد گرفت وگرنه آن سلام به خود شما باز خواهد گشت. 7در همان خانه بمانید و از آنچه پیش شما میگذارند بخورید و بنوشید زیرا كارگر مستحق مزد خود است. خانه به خانه نگردید. 8وقتی به شهری وارد میشوید و از شما استقبال میکنند، غذایی را كه برای شما تهیّه میکنند، بخورید. 9بیماران آنجا را شفا دهید و بگویید 'پادشاهی خدا به شما نزدیک شده است.' 10وقتی به شهری وارد میشوید و روی خوش به شما نشان نمیدهند به داخل کوچههای آن شهر بروید و بگویید: 11'خاكی را هم كه از شهر شما به پاهای ما چسبیده است پیش روی شما از پای خود میتکانیم ولی این را بدانید كه پادشاهی خدا نزدیک شده است.' 12بدانید كه آن روز برای سدوم بیشتر قابل تحمّل خواهد بود تا برای آن شهر.
نكوهش شهرهای ناتوبهكار
(متّی 11:20-24)
13«وای بر تو ای خورزین، وای بر تو ای بیتصیدا، اگر معجزاتی كه در شما انجام شد، در صور و صیدون میشد، مدّتها پیش از این، پلاسپوش و خاكسترنشین، توبه میکردند. 14ولی روز داوری برای صور وصیدون بیشتر قابل تحمّل خواهد بود تا برای شما. 15و امّا تو ای كفرناحوم، میخواستی سر به آسمان بكشی؟ به دوزخ سرنگون خواهی شد.
16«ای شاگردانم: هرکه به شما گوش دهد، به من گوش داده است هرکه شما را رد كند مرا رد كرده است و هرکه مرا رد كند فرستندهٔ مرا رد كرده است.»
بازگشت از مأموریت
17آن هفتاد شاگرد، خوش و خرّم بازگشتند و عرض كردند: «خداوندا، با ذكر نام تو حتّی دیوها تسلیم ما میشوند!» 18عیسی پاسخ داد: «من دیدم چطور شیطان مانند برق از آسمان سقوط كرد. 19من به شما قدرت دادهام كه مارها و عقربها و تمام قوای دشمن را زیر پا لگدمال نمایید و هرگز هیچ چیز به شما صدمهای نخواهد رسانید، 20ولی از اینکه ارواح تسلیم شما میشوند شادی نكنید، بلكه شاد باشید كه اسامی شما در عالم بالا ثبت شده است.»
شادمانی عیسی
(متّی 11:25-27؛ 13:16-17)
21در آن لحظه روحالقدس شادی عظیمی به عیسی بخشید و عیسی گفت: «ای پدر، ای خداوند آسمان و زمین، تو را سپاس میگویم كه این چیزها را از خردمندان و دانایان پنهان نموده، به كودكان آشكار ساختی. آری ای پدر، ارادهٔ تو چنین بود.»
22«پدر همهچیز را در اختیار من گذاشته است. فقط پدر میداند كه پسر كیست و همچنین فقط پسر و کسانیکه پسر بخواهد پدر را به آنان مكشوف سازد، میدانند پدر كیست.» 23عیسی رو به شاگردان خود كرد و به طور خصوصی گفت: «خوشا به حال آن چشمانی كه آنچه را شما میبینید، میبینند. 24بدانید انبیا و پادشاهان بسیاری آرزو میکردند كه آنچه را شما میبینید ببینند، امّا ندیدند و آنچه را شما میشنوید، بشنوند امّا نشنیدند.»
مَثَل سامری نیكو
25روزی یكی از معلّمین شریعت آمد و از راه امتحان از او پرسید: «ای استاد، چه باید بكنم تا وارث حیات جاودان شوم؟» 26عیسی به او فرمود: «در تورات چه نوشته شده؟ آن را چطور تفسیر میکنی؟» 27او جواب داد: «خدای خود را با تمام دل و تمام جان و تمام قدرت و تمام ذهن خود دوست بدار و همسایهات را مانند جان خود دوست بدار.» 28عیسی فرمود: «درست جواب دادی. این كار را بكن كه حیات خواهی داشت.» 29امّا او برای اینكه نشان دهد آدم بیغرضی است به عیسی گفت: «همسایهٔ من كیست؟» 30عیسی چنین پاسخ داد: «مردی كه از اورشلیم به اریحا میرفت، به دست راهزنان افتاد. راهزنان او را لخت كردند و كتک زدند و به حال نیممرده انداختند و رفتند. 31اتّفاقاً كاهنی از همان راه میگذشت، امّا وقتی او را دید از طرف دیگر جاده رد شد. 32همچنین یک لاوی به آن محل رسید و وقتی او را دید از طرف دیگر عبور كرد. 33پس از آن یک مسافر سامری به او رسید و وقتی او را دید، دلش به حال او سوخت. 34نزد او رفت، زخمهایش را با شراب شست و بر آنها روغن مالید و بست. بعد او را برداشته، سوار چارپای خود كرد و به كاروانسرایی برد و در آنجا از او پرستاری كرد. 35روز بعد دو سکّهٔ نقره درآورد و به صاحب كاروانسرا داد و گفت: 'از او مواظبت كن و اگر بیشتر از این خرج كردی، وقتی برگردم به تو میدهم.' 36به عقیدهٔ تو کدامیک از این سه نفر همسایهٔ آن مردی كه به دست دزدان افتاد به حساب میآید؟» 37جواب داد: «آن کسیکه به او ترحّم كرد.» عیسی فرمود: «برو مثل او رفتار كن.»
در منزل مرتا و مریم
38در جریان سفر آنها، عیسی به دهکدهای آمد و در آنجا زنی به نام مرتا او را در خانهٔ خود پذیرفت. 39آن زن خواهری به نام مریم داشت كه پیش پاهای عیسی خداوند نشست و به تعالیم او گوش میداد. 40در این هنگام مرتا به علّت كارهای زیادی كه داشت نگران و دلواپس بود. پس نزد عیسی آمد و عرض كرد: «خداوندا، هیچ در فكر این نیستی كه خواهر من مرا رها كرده تا دست تنها پذیرایی كنم! آخر به او بفرما بیاید به من كمک كند.» 41امّا عیسی خداوند جواب داد: «ای مرتا، ای مرتا، تو برای چیزهای بسیاری دلواپس و ناراحت هستی. 42امّا فقط یک چیز لازم است: آنچه مریم اختیار كرده از همه بهتر است و از او گرفته نخواهد شد.»
11
تعلیم دعا
(متّی 6:9-13؛ 7:7-11)
1روزی عیسی در محلی به دعا مشغول بود. وقتی از دعا فراغت یافت یكی از شاگردان به او گفت: «خداوندا، همانطور كه یحیی به شاگردان خود یاد داده است، تو هم دعا كردن را به ما یاد بده.» 2عیسی به ایشان فرمود: «هروقت دعا میکنید، بگویید:
'ای پدر، نام تو مقدّس باد،
پادشاهی تو بیاید.
3نان روزانهٔ ما را هر روز به ما بده
4و گناهان ما را به ما ببخش،
زیرا ما نیز همهٔ كسانی را كه به ما بدی کردهاند، میبخشیم
و ما را از وسوسهها دور نگهدار.'»
5سپس به ایشان گفت: «فرض كنید كه یكی از شما دوستی داشته باشد و نیمه شب نزد آن دوست برود و بگوید: 'ای دوست، سه قرص نان به من قرض بده 6یكی از دوستانم كه در سفر بود به خانهٔ من وارد شده است و چیزی ندارم پیش او بگذارم.' 7و او از داخل جواب بدهد: 'مزاحم من نشو! حالا در قفل شده است و من و بچّههایم به رختخواب رفتهایم و نمیتوانم برخیزم تا چیزی به تو بدهم.' 8بدانید كه حتّی اگر از روی دوستی برنخیزد و چیزی به او ندهد، امّا سرانجام سماجت او، او را وادار خواهد كرد كه برخیزد و هرچه را دوستش احتیاج دارد، به او بدهد. 9پس به شما میگویم تقاضا كنید كه به شما داده خواهد شد، بجویید که پیدا خواهید کرد، بکوبید که در به روی شما باز خواهد شد. 10چون هرکه بخواهد به دست میآورد و هرکه بجوید پیدا میکند و هرکه بكوبد در برویش باز میشود. 11آیا در میان شما پدری هست كه وقتی پسرش از او ماهی بخواهد به عوض ماهی، ماری در دستش بگذارد. 12یا وقتی تخم مرغ بخواهد عقربی به او بدهد؟ 13پس اگر شما با اینكه گناهکار هستید، میدانید چگونه چیزهای خوب را به فرزندانتان بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی، روحالقدس را به آنانی كه از او تقاضا میکنند، عطا خواهد فرمود!»
عیسی و بعلزبول
(متّی 12:22-30؛ مرقس 3:20-27)
14عیسی یک دیو لال را از شخصی بیرون میکرد و وقتی دیو بیرون آمد مرد لال شروع به حرف زدن كرد و مردم حیرت كردند. 15امّا بعضیها گفتند: «او به وسیلهٔ بعلزبول، رئیس شیاطین، دیوها را بیرون میراند.» 16دیگران از راه امتحان از او تقاضای نشانهای آسمانی كردند. 17امّا او افكار آنان را درک كرد و فرمود: «هر سلطنتی كه علیه خودش تقسیم شود رو به خرابی میگذارد و خانوادهای كه دو دستگی در آن باشد سقوط خواهد كرد. 18همچنین اگر شیطان علیه خود تفرقه بیندازد، سلطنتش چطور برقرار خواهد ماند؟ باری شما ادّعا دارید كه من به وسیلهٔ بعلزبول دیوها را بیرون میرانم. 19اگر من به وسیلهٔ بعلزبول دیوها را بیرون میرانم، یاران خود شما به چه وسیله آنها را بیرون میرانند؟ آنان ادّعای شما را تكذیب خواهند كرد. 20امّا اگر با قدرت خداست كه من دیوها را بیرون میرانم، یقین بدانید كه پادشاهی خدا به شما رسیده است.
21«وقتی مرد زورمندی كه کاملاً مسلّح است از قلعهٔ خود نگهبانی میکند، دارایی او در امان است. 22امّا وقتی كسی زورمندتر از او به او حمله كند، او را از پای در میآورد و تیرها و زرهی را كه تكیهگاه او هستند، میبرد و داراییاش را تاراج میکند.
23«هرکه با من نباشد، برضد من است و هرکه با من جمع نكند، پراكنده میسازد.
بازگشت روح پلید
(متّی 12:43-45)
24«وقتی روح ناپاكی از كسی بیرون میآید، در جستجوی استراحتگاهی در بیابانهای بیآب و علف سرگردان میشود و وقتی جایی را پیدا نمیکند، میگوید: 'به منزلی كه از آن بیرون آمدم باز میگردم.' 25پس بر میگردد و آن خانه را جارو شده و منظّم و مرتّب میبیند. 26او میرود و هفت روح بدتر از خود را جمع میکند و آنها همه وارد میشوند و مستقر میگردند و در آخر، حال و روز آن مَرد از گذشتهاش بدتر میشود.»
سعادت واقعی
27درحالیکه عیسی صحبت میکرد، زنی از میان جمعیّت با صدایی بلند گفت: «خوشا به حال آن مادری كه تو را زایید و به تو شیر داد.» 28امّا او فرمود: «امّا خوشا به حال آن کسانیکه كلام خدا را بشنوند و آن را بجا بیاورند.»
درخواست نشانهای آسمانی
(متّی 12:38-42)
29وقتی مردم در اطراف عیسی ازدحام كردند او به صحبت خود چنین ادامه داد: «مردمان این زمانه چقدر شریرند! آنها نشانهای میخواهند، امّا تنها نشانهای كه به ایشان داده خواهد شد، نشانهٔ یونس نبی است. 30چون همانطور كه یونس برای مردم نینوا نشانهای بود، پسر انسان نیز برای مردم این زمان نشانهٔ دیگری خواهد بود. 31در روز داوری، ملكهٔ جنوب با مردم این روزگار زنده خواهد شد و آنان را متّهم خواهد ساخت، چون او از آن سرِ دنیا آمد تا حكمت سلیمان را بشنود، و شما بدانید آنكه در اینجاست از سلیمان بزرگتر است. 32مردم نینوا در روز داوری با مردم این روزگار زنده خواهند شد و علیه آنان شهادت خواهند داد، چون مردم نینوا در اثر پیام یونس توبه كردند و آنكه در اینجاست از یونس بزرگتر است.»
چراغ بدن
(متّی 5:15؛ 6:22-23)
33«هیچکس چراغ را روشن نمیکند كه آن را پنهان كند یا زیر تشت بگذارد، بلكه آن را روی چراغپایه قرار میدهد تا کسانیکه وارد اتاق میشوند، نور را ببینید. 34چراغ بدن تو، چشم توست. وقتی چشمانت سالم هستند، تمام وجود تو روشن است امّا وقتی چشمهایت معیوب باشند تو در تاریكی هستی. 35پس چشمان خود را باز كن مبادا نوری كه داری، تاریكی باشد. 36اگر تمام وجود تو روشن باشد و هیچ قسمت آن در تاریكی نباشد وجود تو چنان نورانی خواهد بود كه گویی چراغی نور خود را بر تو میتاباند.»
نكوهش فریسیان و معلّمان شریعت
(متّی 23:1-36؛ مرقس 12:38-40)
37وقتی عیسی به صحبت خود خاتمه داد، یكی از فریسیان، او را به صرف غذا دعوت كرد. او وارد شد و نشست. 38فریسی با تعجّب ملاحظه كرد، كه عیسی قبل از غذا، دستهای خود را نشست. 39امّا عیسی خداوند به او گفت: «ای فریسیان، شما بیرون پیاله و بشقاب را پاک میکنید درصورتیکه در درون خود چیزی جز حِرص و شرارت ندارید. 40ای احمقها، آیا آن کسیکه بیرون را ساخت درون را هم نساخت؟ 41از آنچه درون ظرفها دارید، خیرات كنید كه همهاش برای شما پاک خواهد شد.» 42«وای به حال شما ای فریسیان، شما از نعناع و سداب و انواع ادویه دهیک میدهید، امّا از اجرای عدالت و محبّت به خدا غافل هستید. اینها چیزهایی است كه شما باید بدون غافل ماندن از چیزهای دیگر به عمل آورید.» 43«وای به حال شما ای فریسیان! شما صدر مجلس را در کنیسهها و سلام و تعارف را در بازارها دوست دارید. 44وای به حال شما! شما مانند قبرهایی هستید كه هیچ نشانهای روی آنها نیست و مردم ندانسته و نشناخته روی آنها راه میروند.» 45یكی از معلّمان شریعت در جواب عیسی گفت: «ای استاد، وقتی چنین حرفهایی میزنی، به ما هم توهین میشود.» 46عیسی در جواب فرمود: «بلی، ای معلّمان شریعت، وای به حال شما نیز، چون بارهای بسیار سنگین بردوش مردم میگذرانید و خودتان یک انگشت هم به آن بار نمیزنید. 47وای به حال شما كه آرامگاههای انبیایی را كه نیاکان شما كشتند، میسازید 48و به این وسیله کارهای نیاکانتان را تأیید میکنید و بر آنها صِحّه میگذراید چون آنان مرتكب آن قتلها شدند و شما اینها را بنا میکنید. 49این است كه حكمت خدا میفرماید: 'برای ایشان انبیا و رسولان میفرستم، بعضی را میکشند و بعضی را آزار میرسانند،' 50تا مردم این زمانه مجبور شوند جواب خون تمام انبیایی را كه از اول پیدایش دنیا ریخته شده است بدهند، 51از خون هابیل گرفته تا خون زكریا كه بین قربانگاه و داخل جایگاه مقدّس در معبد بزرگ هلاک شد. آری، بدانید كه مردم این روزگار جواب همهٔ آنها را خواهند داد.» 52«وای به حال شما ای معلّمان شریعت، شما كلید درِ معرفت را بر میدارید، خودتان وارد نمیشوید و آنانی را هم كه میخواهند وارد شوند، باز میدارید.» 53وقتی عیسی از آن خانه بیرون رفت، علما و فریسیان با خشم و غضب دور او را گرفتند و او را در موضوعات بسیار سؤالپیچ نمودند 54و در كمین بودند كه او را با سخنان خودش به دام بیندازند.
12
پرهیز از ریاكاری
(متّی 10:26-27)
1در این هنگام جمعیّتی مركب از هزاران نفر گرد آمده بود به طوری که یكدیگر را زیر پا میگذاشتند. عیسی قبل از همه با شاگردان خود شروع به سخن كرده گفت: «از خمیرمایهٔ فریسیان یعنی ریاكاری آنان برحذر باشید. 2هرچه پوشیده است، عاقبت پرده از رویش برداشته خواهد شد و هرچه پنهان است، آشكار خواهد شد. 3بنابراین آنچه را كه در تاریكی گفتهاید، در روشنایی روز شنیده خواهد شد و آنچه را كه پشت درهای بسته آهسته گفتهاید، روی بامها اعلام خواهد شد.
خداترسی
(متّی 10:28-31)
4«به شما كه دوستان من هستید میگویم: از کسانیکه بدن را میکُشند و بعد از آن، كار دیگری از دستشان بر نمیآید، نترسید. 5شما را آگاه میسازم كه از چه كسی باید بترسید: از آن كسی بترسید كه پس از كشتن، اختیار دارد به جهنم اندازد. آری، میگویم از او باید ترسید.
6«آیا قیمت پنج گنجشک، دو ریال نمیباشد؟ امّا هیچكدام از آنها از نظر خدا دور نیست. 7علاوه بر این، حتّی موهای سر شما تماماً شمرده شده است هیچ نترسید؛ شما از گنجشکهای بیشمار بیشتر ارزش دارید!
اقرار همبستگی با مسیح
(متّی 10:32-33؛ 12:32؛ 10:19-20)
8«بدانید: هرکه در برابر مردم خود را از آن من بداند، پسر انسان در برابر فرشتگان خدا او را از آن خود خواهد دانست. 9امّا هرکه در برابر مردم بگوید كه مرا نمیشناسد، در حضور فرشتگان خداناشناس محسوب خواهد شد.
10«هرکس کلمهای برضد پسر انسان بگوید بخشوده خواهد شد امّا آن کسیکه به روحالقدس بد بگوید بخشیده نخواهد شد.
11«وقتی شما را به کنیسهها و دادگاهها و به حضور فرمانروایان میآورند، نگران نباشید كه چطور از خود دفاع كنید و چه بگویید، 12چون در همان ساعت، روحالقدس به شما نشان میدهد كه چه بگویید.»
مَثَل توانگر نادان
13مردی از میان جمعیّت به عیسی گفت: «ای استاد، به برادر من بگو ارث خانواده را با من تقسیم كند.» 14عیسی جواب داد: «ای مرد، چه کسی مرا در میان شما قاضی و حَكَم قرار داده است؟» 15بعد به مردم فرمود: «مواظب باشید. خود را از هر نوع حِرص و طمع دور بدارید، زیرا زندگی واقعی را ثروت فراوان تشكیل نمیدهد.»
16سپس برای ایشان این مَثَل را آورده گفت: «مردی زمینی داشت كه محصول فراوانی آورد. 17با خود فكر كرد كه: 'چه كنم؟ جا ندارم كه محصول خود را انبار كنم.' 18سپس گفت: 'خوب، فهمیدم چهكار كنم. انبارها را خراب میکنم و آنها را بزرگتر میسازم. غلّه و سایر اجناسم را جمعآوری میكنم. 19آن وقت به خود میگویم ای جان من، تو به فراوانی چیزهای خوب جمع کردهای كه برای سالیان درازی كفایت میکند، آسوده باش، بخور و بنوش و خوش بگذران.' 20امّا خدا به او فرمود: 'ای احمق، همین امشب باید جانت را تسلیم كنی، پس آنچه اندوختهای مال چه كسی خواهد بود؟' 21این است عاقبت مردی كه برای خود ثروت میاندوزد ولی نزد خدا دستخالی است.»
توکّل بر خدا
(متّی 6:25-34)
22به شاگردان فرمود: «به این سبب است كه به شما میگویم: بهخاطر زندگی، نگران غذا و برای بدن، نگران لباس نباشید، 23زیرا زندگی، بالاتر از غذا و بدن، بالاتر از لباس است. 24به كلاغها فكر كنید: نه میكارند و نه درو میکنند، نه انبار دارند و نه كاهدان، ولی خدا به آنها روزی میدهد و شما خیلی بیشتر از پرندگان ارزش دارید! 25آیا یكی از شما میتواند با نگرانی، ساعتی به طول عمر خود بیافزاید؟ 26پس اگر شما كاری به این كوچكی را هم نمیتوانید بكنید چرا در مورد بقیّهٔ چیزها نگران هستید؟ 27در رشد و نمو سوسنها تأمّل كنید: نه میریسند و نه میبافند، ولی بدانید كه حتّی سلیمان هم با آنهمه حشمت و جلال مثل یكی از آنها آراسته نشد. 28پس اگر خدا علفی را كه امروز در صحرا میروید و فردا در تنور سوخته میشود چنین میآراید چقدر بیشتر ای كمایمانان شما را خواهد پوشانید! 29برای آنچه میخورید و میآشامید اینقدر تقلّا نكنید و نگران نباشید، 30چون اینها تماماً چیزهایی است كه مردم این دنیا دنبال میکنند. امّا شما پدری دارید كه میداند به آنها محتاجید. 31شما پادشاهی او را هدف خود قرار دهید و بقیّهٔ چیزها به سراغ شما خواهد آمد.
ثروت در آسمان
(متّی 6:19-21)
32«ای گلّهٔ كوچک، هیچ نترسید، زیرا خوشی پدر شما در این است كه آن پادشاهی را به شما عطا كند. 33آنچه دارید بفروشید و به فقرا بدهید و برای خود كیسههایی فراهم كنید كه كهنه نمیشود و ثروتی در آن عالم ذخیره نمایید كه هیچ كاسته نمیگردد و هیچ دزدی نمیتواند به آن دستبرد بزند و بید آن را از بین نمیبرد، 34زیرا اموال شما هر كجا باشد، دل شما هم آنجا خواهد بود.
خادمان كمربسته
35«با كمرهای بسته و چراغهای روشن آمادهٔ كار باشید. 36مانند اشخاصی باشید كه منتظر آمدن ارباب خود از یک مجلس عروسی هستند و حاضرند كه هروقت برسد و در بزند، در را برایش باز کنند. 37خوشا به حال خادمانی كه وقتی اربابشان میآید آنان را چشم به راه ببیند. یقیین بدانید كه كمر خود را خواهد بست، آنان را بر سر سفره خواهد نشانید و به خدمت آنها خواهد پرداخت، 38چه نیمه شب باشد و چه قبل از سپیدهدَم. خوشا به حال آنان اگر وقتی اربابشان میآید ملاحظه كند كه آنها چشم به راه هستند. 39خاطرجمع باشید اگر صاحب خانه میدانست كه دزد چه ساعتی میآید، نمیگذاشت وارد خانهاش بشود. 40پس آماده باشید چون پسر انسان در ساعتی میآید كه شما كمتر انتظار آن را دارید.»
41پطرس عرض كرد: «خداوندا، آیا مقصود تو از این مثال، تنها ما هستیم یا برای همه است؟»
42عیسی خداوند فرمود: «خوب، كیست آن مباشر امین و باتدیبر كه اربابش او را به عنوان ناظر منصوب كند تا نوكرانش را اداره نماید و در وقت مناسب جیرهٔ آنها را بدهد؟ 43خوشا به حال آن غلامی كه وقتی اربابش میآید او را سر كار خود ببیند. 44یقین بدانید كه اربابش او را مباشر همهٔ املاک خود خواهد كرد. 45امّا اگر آن غلام به خود بگوید: 'ارباب به این زودیها نخواهد آمد' و دست به آزار غلامان و كنیزان بزند و بخورد و بنوشد و مستی كند، 46یک روز كه آن غلام انتظارش را ندارد و در ساعتی كه او نمیداند، ارباب خواهد رسید و او را تکهتکه خواهد كرد و به این ترتیب او جزء نامطیعان خواهد شد.
47«غلامی كه خواستههای ارباب خود را میداند و با وجود این برای انجام آنها هیچ اقدامی نمیکند با شلاّق ضربههای بسیار خواهد خورد. 48امّا کسیکه از خواستههای اربابش بیخبر است و مرتكب عملی میشود كه سزاوار تنبیه میباشد، ضربههای كمتری خواهد خورد. هرگاه به كسی زیاده داده شود از او زیاد مطالبه خواهد شد و هرگاه به كسی زیادتر سپرده شود، از او زیادتر مطالبه خواهد شد.
تفرقه
(متّی 10:34-36)
49«من آمدهام تا برروی زمین آتشی روشن كنم و ای كاش زودتر از این روشن میشد. 50من تعمیدی دارم كه باید بگیرم و تا زمان انجام آن چقدر تحت فشارم! 51آیا گمان میکنید من آمدهام تا صلح برروی زمین برقرار كنم؟ خیر، اینطور نیست! بدانید كه من آمدهام تا تفرقه بیاندازم. 52زیرا از این پس بین پنج نفر اعضای یک خانواده تفرقه خواهد افتاد، سه نفر مخالف دو نفر و دو نفر مخالف سه نفر خواهند بود: 53پدر مخالف پسر و پسر مخالف پدر، مادر مخالف دختر و دختر مخالف مادر، مادرشوهر مخالف عروس و عروس مخالف مادرشوهر.»
شناختن زمان
(متّی 16:2-3)
54همچنین به مردم فرمود: «شما وقتی میبینید كه ابرها از مغرب پدیدار میشوند، فوراً میگویید: 'میخواهد باران ببارد' و باران هم میبارد 55و وقتی باد از جانب جنوب میآید میگویید: 'گرمای شدیدی خواهد شد' و همینطور میشود. 56ای ریاكاران! شما كه میتوانید به ظواهر زمین و آسمان نگاه كنید و حالت آن را پیشبینی كنید چگونه از درک معنی این روزگار عاجزید؟
مصالحه با مدّعی
(متّی 5:25-26)
57«چرا نمیتوانید راه راست را برای خود تشخیص دهید؟ 58اگر كسی علیه تو ادّعایی كند و تو را به دادگاه بكشاند، سعی كن هنگامیکه هنوز در راه هستی با او كنار بیایی وگرنه او تو را نزد قاضی میبرد و قاضی تو را به دست پاسبان میدهد و پاسبان تو را به زندان میاندازد. 59بدان كه تا دینار آخر را ندهی بیرون نخواهی آمد.»
13
توبه یا هلاكت
1در همان هنگام عدّهای در آنجا حضور داشتند كه داستان جلیلیانی را كه پیلاطس خونشان را با قربانیهایشان درآمیخته بود بیان كردند. 2عیسی به آنان جواب داد: «آیا تصوّر میکنید این جلیلیان كه دچار آن سرنوشت شدند، از سایر جلیلیان خطاكارتر بودند؟ 3یقیناً خیر! امّا بدانید كه اگر توبه نكنید همهٔ شما مانند آنان نابود خواهید شد. 4و یا آن هجده نفری كه در موقع فرو ریختن بُرجی در سيلوحا كشته شدند، خیال میکنید كه از سایر مردمانی كه در اورشلیم زندگی میکردند گناهكارتر بودند؟ 5خیر، بلكه مطمئن باشید اگر توبه نكنید، همهٔ شما مانند آنان نابود خواهید شد.»
مَثَل درخت بیبَر
6عیسی برای آنان این مَثَل را آورده گفت: «مردی در تاكستانش درخت انجیری داشت و برای چیدن میوه به آنجا رفت ولی چیزی پیدا نكرد. 7پس به باغبان گفت: 'نگاه كن الآن سه سال است كه من میآیم و در این درخت دنبال میوه میگردم ولی چیزی پیدا نکردهام. آن را بِبُر، چرا بیسبب زمین را اشغال كند؟' 8امّا او جواب داد: 'ارباب، این یک سال هم بگذار بماند تا من دورش را بكنم و كود بریزم. 9اگر در موسم آینده میوه آورد، چه بهتر وگرنه دستور بده تا آن را ببرند.'»
شفای زن خمیده پشت در روز سبت
10یک روز سبت عیسی در كنیسهای به تعلیم مشغول بود. 11در آنجا زنی حضور داشت كه روحی پلید او را مدّت هجده سال رنجور كرده بود. پشتش خمیده شده بود و نمیتوانست راست بایستد. 12وقتی عیسی او را دید به او فرمود: «ای زن، تو از بیماری خود شفا یافتی.» 13بعد دستهای خود را بر او گذاشت و فوراً قامت او راست شد و به شكرگزاری پرودگار پرداخت. 14امّا در عوض سرپرست كنیسه از اینكه عیسی در روز سبت شفا داده بود، دلگیر شد و به جماعت گفت: «شش روز تعیین شده است كه باید كار كرد، در یكی از آن روزها بیایید و شفا بگیرید، نه در روز سبت.» 15عیسی خداوند در جواب او فرمود: «ای ریاكاران! آیا كسی در میان شما پیدا میشود كه در روز سبت گاو یا الاغ خود را از آخور باز نكند و برای آب دادن بیرون نبرد؟ 16پس چه عیب دارد اگر این زن كه دختر ابراهیم است و هجده سال گرفتار شیطان بود، در روز سبت از این بندها آزاد شود؟» 17وقتی عیسی این سخنان را فرمود مخالفان او خجل گشتند، درحالیکه عموم مردم از کارهای شگفتانگیزی كه انجام میداد، خوشحال بودند.
مثلهای دانه خَردَل و خمیرمایه
(متّی 13:31-32؛ مرقس 4:30-33)
18عیسی به سخنان خود ادامه داد و فرمود: «پادشاهی خدا مانند چیست؟ آن را به چه چیز تشبیه كنم؟ 19مانند دانهٔ خَردَلی است كه شخصی آن را در باغ خود كاشت، آن دانه رشد كرد و درختی شد و پرندگان آمدند و در میان شاخههایش آشیانه گرفتند.» 20باز فرمود: «پادشاهی خدا را به چه چیز تشبیه كنم؟ 21مانند خمیرمایهای است كه زنی آن را با سه پیمانه آرد مخلوط كرد تا تمام خمیر وَر بیاید.»
درِ تنگ
(متّی 7:13-14 و 21-23)
22عیسی به سفر خود در شهرها و روستاها ادامه داد و درحالیکه به سوی اورشلیم میرفت، به مردم تعلیم میداد. 23شخصی از او پرسید: «ای آقا، آیا فقط عدّهٔ کمی نجات مییابند؟» عیسی به ایشان گفت: 24«سخت بكوشید تا خود را به داخل درِ تنگ برسانید و بدانید كه عدّهٔ بسیاری برای ورود كوشش خواهند كرد ولی توفیق نخواهند یافت. 25بعد از آنکه صاحبخانه برخیزد و در را قفل كند شما خود را بیرون خواهید دید و در آن موقع در را میکوبید و میگویید: 'ای آقا، اجازه بفرما به داخل بیاییم' امّا جواب او فقط این خواهد بود: 'من نمیدانم شما از كجا آمدهاید.' 26بعد شما خواهید گفت: 'ما با تو سر یک سفره خوردیم و نوشیدیم و تو در كوچههای ما، تعلیم میدادی.' 27امّا او باز به شما خواهد گفت: 'نمیدانم شما از كجا آمدهاید. ای بدكاران همه از پیش چشم من دور شوید.' 28در آن زمان شما كه ابراهیم و اسحاق و یعقوب و تمام انبیا را در پادشاهی خدا میبینید، درحالیکه خودتان محروم هستید، چقدر گریه خواهید كرد و دندان بر دندان خواهید فشرد. 29مردم از مشرق و مغرب و شمال و جنوب خواهند آمد و در پادشاهی خدا، بر سر سفره خواهند نشست. 30آری، آنان كه اكنون آخرین هستند، اولین و آنان كه اكنون اولین هستند، آخرین خواهند بود.»
ماتم برای اورشلیم
(متّی 23:37-39)
31در آن موقع عدّهای از فریسیان نزد او آمدند و گفتند: «اینجا را ترک كن و به جای دیگری برو. هیرودیس قصد جان تو را دارد.»
32عیسی جواب داد: «بروید و به آن روباه بگویید: 'من امروز و فردا دیوها را بیرون میرانم و شفا میدهم و در روز سوم به هدف خود نایل میشوم.' 33امّا باید امروز و فردا و پس فردا به سفر خود ادامه دهم زیرا این محال است كه نبی در جایی جز اورشلیم بمیرد.
34«ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای شهری كه انبیا را میكشی و آنانی را كه نزد تو فرستاده میشوند سنگسار میکنی! چه بسیار آرزو داشتهام مانند مرغی كه جوجههای خود را زیر پروبالش میگیرد، فرزندان تو را به دور خود جمع كنم امّا نخواستی. 35به شما میگویم كه معبد بزرگ شما متروک به شما واگذار خواهد شد! و بدانید كه دیگر مرا نخواهید دید تا آن زمان كه بگویید: 'متبارک است آن کسیکه به نام خداوند میآید.'»
14
شفای مرد مبتلا به مرض تشنگی
1در یک روز سبت عیسی برای صرف غذا به منزل یكی از بزرگان فرقهٔ فریسی رفت. آنان با دقّت مراقب او بودند. 2آنجا در برابر او مردی بود كه مبتلا به مرض تشنگی بود. 3عیسی از معلّمان شریعت و فریسیان پرسید: «آیا شفای بیماران در روز سبت جایز است یا خیر؟» 4آنها چیزی نگفتند. پس عیسی آن مرد را شفا داد و مرخّص فرمود. 5بعد رو به آنان كرد و فرمود: «اگر پسر یا گاو یكی از شما در چاه بیفتد آیا بهخاطر اینکه روز سبت است در بیرون آوردنش دچار تردید خواهید شد؟» 6و آنها برای این سؤال جوابی نیافتند.
برتری جویی و فروتنی
7وقتی عیسی دید كه مهمانان بالای مجلس را برای خود اختیار میکردند برای ایشان مَثَلی آورده گفت: 8«وقتی كسی شما را به یک مجلس عروسی دعوت میکند، در بالای مجلس ننشینید. زیرا امكان دارد كه شخصی مهمتر از شما دعوت شده باشد 9و میزبان بیاید و به شما بگوید: 'جای خود را به این آقا بده.' در آن صورت باید با شرمساری در پایین مجلس بنشینی. 10خیر، وقتی دعوت از تو میشود برو و در پایین مجلس بنشین تا وقتی میزبان تو آمد، بگوید: 'دوست من، بفرما بالاتر.' پس تمام مهمانان احترامی را كه به تو میشود خواهند دید. 11چون هرکه بزرگی كند خوار خواهد شد و هرکه خود را فروتن سازد، سرافراز خواهد گردید.»
12بعد به میزبان خود گفت: «وقتی ضیافت شام یا ناهاری ترتیب میدهی دوستان، برادران و سایر خویشان یا همسایگان ثروتمند خود را دعوت نكن مبادا آنان هم متقابلاً از تو دعوت كنند و به این ترتیب عوض خود را بگیری، 13بلكه وقتی ضیافتی میدهی بینوایان و مفلوجان و شلها و كورها را دعوت كن 14و خوشبخت خواهی بود چون آنان هیچگونه وسیلهٔ عوضدادن ندارند و تو در آن روزی كه نیكان زنده میشوند، عوض خواهی گرفت.»
جشن پادشاهی خدا
(متّی 22:1-10)
15یكی از حاضران، بعد از شنیدن این سخنان به او عرض كرد: «خوشا به حال آن کسیکه در پادشاهی خدا سر سفره بنشیند.» 16امّا عیسی پاسخ داد: «مردی ضیافت شام بزرگی ترتیب داد و عدّهٔ زیادی را دعوت كرد. 17در وقت شام، غلام خود را با پیغامی نزد مهمانان فرستاد كه حالا بیایید، همهچیز حاضر است. 18امّا همه شروع به عذر آوردن كردند. اولی گفت: 'من قطعه زمینی خریدهام و باید بروم آن را ببینم. لطفاً عذر مرا بپذیر.' 19دومی گفت: 'من پنج جفت گاو خریدهام و حالا میروم آنها را امتحان كنم. لطفاً مرا معذور بدار.' 20نفر بعدی گفت: 'من تازه زن گرفتهام و به این سبب نمیتوانم بیایم.' 21وقتی آن غلام برگشت و موضوع را به اطّلاع ارباب خود رسانید، ارباب عصبانی شد و به او گفت: 'زود به کوچهها و پسکوچههای شهر برو و بینوایان و مفلوجان و كورها و شلها را نزد من بیاور.' 22بعداً غلام گفت: 'ارباب، امر تو اطاعت شد و هنوز هم، جا هست.' 23ارباب جواب داد: 'به شاهراهها و كوچه باغها برو و با اصرار همه را دعوت كن كه بیایند تا خانهٔ من پُر شود. 24بدانید كه هیچیک از آن کسانیکه دعوت كرده بودم مزهٔ این شام را نخواهد چشید.'»
بهای پیروی از مسیح
(متّی 10:37-38)
25در بین راه جمعیّت بزرگی همراه عیسی بود. او به آنان رو كرد و فرمود: 26«اگر كسی نزد من بیاید واز پدر و مادر، زن و فرزند، برادران و خواهران و حتّی جان خود دست نشوید، نمیتواند شاگرد من باشد. 27کسیکه صلیب خود را برندارد و با من نیاید، نمیتواند شاگرد من باشد. 28اگر كسی از شما به فكر ساختن یک بُرج باشد، آیا اول نمینشیند و مخارج آن را برآورد نمیکند تا ببیند آیا توانایی تمام كردن آن را دارد یا نه؟ 29در غیر این صورت اگر پایهٔ آن را بگذارد و بعد نتواند آن را تمام كند، همهٔ کسانیکه آن را ببینند به او خواهند خندید 30و خواهند گفت: 'این مرد ساختمانی را شروع كرد ولی نتوانست آن را تمام كند.' 31یا كدام پادشاهی است كه به جنگ پادشاه دیگری برود بدون آنكه اول بنشیند و مطالعه كند كه آیا با ده هزار سپاهی میتواند با یک لشکر بیست هزار نفری مقابله كند؟ 32و اگر نتواند، او خیلی زودتر از اینكه دشمن سر برسد سفیری میفرستد و تقاضای صلح میکند. 33همچنین اگر شما حاضر نیستید تمام هستی خود را از دست بدهید، نمیتوانید شاگرد من باشید.
نمک فاسد
(متّی 5:13؛ مرقس 9:50)
34«نمک چیز خوبی است، امّا اگر خود نمک بیمزه شود به چه وسیله مزهٔ اصلی خود را باز یابد؟ 35دیگر نه برای زمین مصرفی دارد و نه میتوان به صورت كود از آن استفاده كرد. آن را فقط باید دور ریخت. اگر گوش شنوا دارید بشنوید.»
15
گوسفند گمشده
(متّی 18:12-14)
1در این هنگام باجگیران و خطاكاران ازدحام كرده بودند تا به سخنان او گوش دهند. 2فریسیان و علما غرولندكنان گفتند: «این مرد اشخاص بیسروپا را با خوشرویی میپذیرد و با آنان غذا میخورد.» 3به این جهت عیسی مَثَلی آورد و گفت:
4«فرض كنید یكی از شما صد گوسفند داشته باشد و یكی از آنها را گُم كند، آیا نود و نُه تای دیگر را در چراگاه نمیگذارد و به دنبال آن گمشده نمیرود تا آن را پیدا كند؟ 5و وقتی آن را پیدا كرد با خوشحالی آن را به دوش میگیرد 6و به خانه میرود و همهٔ دوستان و همسایگان را جمع میکند و میگوید: 'با من شادی كنید، گوسفند گمشدهٔ خود را پیدا کردهام.' 7بدانید كه به همان طریق برای یک گناهكار كه توبه میکند در آسمان بیشتر شادی و سرور خواهد بود تا برای نود و نه شخص پرهیزکار كه نیازی به توبه ندارند.
سکّهٔ گمشده
8«و یا فرض كنید زنی ده سکّهٔ نقره داشته باشد و یكی را گُم كند آیا چراغی روشن نمیکند و خانه را جارو نمینماید و در هر گوشه به دنبال آن نمیگردد تا آن را پیدا كند؟ 9و وقتی پیدا كرد همهٔ دوستان و همسایگان خود را جمع میکند و میگوید: 'با من شادی كنید، سکّهای را كه گُم كرده بودم، پیدا كردم.' 10به همان طریق بدانید كه برای یک گناهكار كه توبه میکند در میان فرشتگان خدا، شادی و سرور خواهد بود.»
پسر گمشده
11باز فرمود: «مردی بود كه دو پسر داشت. 12پسر كوچكتر به پدر گفت: 'پدر، سهم مرا از دارایی خودت به من بده.' پس پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم كرد. 13چند روز بعد پسر كوچک تمام سهم خود را به پول نقد تبدیل كرد و رهسپار سرزمین دوردستی شد و در آنجا دارایی خود را در عیاشی به باد داد. 14وقتی تمام آن را خرج كرد قحطی سختی در آن سرزمین رخ داد و او سخت دچار تنگدستی شد. 15پس رفت و نوكر یكی از مَلاّكین آن محل شد. آن شخص او را به مزرعهٔ خود فرستاد تا خوكهایش را بچراند. 16او آرزو داشت شكم خود را با نوالههایی كه خوكها میخورند پُر كند ولی هیچکس به او چیزی نمیداد. 17سرانجام به خود آمد و گفت: 'بسیاری از کارگران پدر من نان كافی و حتّی اضافی دارند و من در اینجا نزدیک است از گرسنگی تلف شوم. 18من برمیخیزم و نزد پدر خود میروم و به او میگویم: پدر، من نسبت به خدا و نسبت به تو گناه کردهام. 19دیگر لایق آن نیستم كه پسر تو خوانده شوم. با من هم مثل یكی از نوكران خود رفتار كن.' 20پس برخاست و رهسپار خانهٔ پدر شد.
«هنوز تا خانه فاصلهٔ زیادی داشت كه پدرش او را دید و دلش به حال او سوخت و به طرف او دوید، دست به گردنش انداخت و به گرمی او را بوسید. 21پسر گفت: 'پدر، من نسبت به خدا و نسبت به تو گناه کردهام. دیگر لایق آن نیستم كه پسر تو خوانده شوم.' 22امّا پدر به نوكران خود گفت: 'زود بروید. بهترین ردا را بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری به انگشتش و كفش به پاهایش كنید. 23گوسالهٔ پرواری را بیاورید و سر ببرید تا مجلس جشنی برپا كنیم، 24چون این پسر من مرده بود، زنده شده و گُمشده بود، پیدا شده است.' به این ترتیب جشن و سرور شروع شد.
25«در این هنگام پسر بزرگتر در مزرعه بود و وقتی بازگشت، همینکه به خانه نزدیک شد صدای رقص و موسیقی را شنید. 26یكی از نوكران را صدا كرد و پرسید: 'جریان چیست؟' 27نوكر به او گفت: 'برادرت آمده و پدرت چون او را صحیح و سالم باز یافته، گوسالهٔ پرواری را كشته است.' 28امّا پسر بزرگ قهر كرد و به هیچوجه نمیخواست به داخل بیاید پدرش بیرون آمد و به او التماس نمود. 29امّا او در جواب پدر گفت: 'تو خوب میدانی كه من در این چند سال چطور مانند یک غلام به تو خدمت کردهام و هیچوقت از اوامر تو سرپیچی نکردهام و تو حتّی یک بُزغاله هم به من ندادی تا با دوستان خود خوش بگذرانم. 30امّا حالا كه این پسرت پیدا شده، بعد از آنكه همهٔ ثروت تو را با فاحشهها تلف كرده است برای او گوسالهٔ پرواری میکشی.' 31پدر گفت: 'پسرم، تو همیشه با من هستی و هرچه من دارم مال توست. 32امّا ما باید جشن بگیریم و شادی كنیم، زیرا این برادر توست كه مرده بود، زنده شده است و گُمشده بود، پیدا شده است.'»
16
مباشر نادرست
1عیسی همچنین به شاگردان فرمود: «شخصی ثروتمند مباشری داشت و شكایتی به او رسید كه آن مباشر داراییاش را حیف و میل میکند. 2پس به دنبال او فرستاد و گفت: 'این چه حرفهایی است كه دربارهٔ تو میشنوم. حسابهایت را واریز كن چون دیگر نمیتوانی در اینجا مباشر باشی.' 3آن مباشر پیش خود گفت: 'حالا كه ارباب من میخواهد كار مباشری را از من بگیرد چه باید بكنم؟ من كه نه توان بیلزدن دارم و نه روی گداییكردن. 4آری میدانم چه كنم تا مطمئن شوم كه وقتی مرا از این كار بر كنار كرد اشخاصی باشند كه درِ خانههای خود را بر روی من باز كنند.' 5پس بدهكاران ارباب را یک به یک حاضر كرد. به اولی گفت: 'چقدر به ارباب من بدهكاری؟' 6جواب داد: 'صد پیمانهٔ روغن زیتون' گفت: 'بیا، این صورت حساب توست. بنشین و به جای آن بنویس پنجاه پیمانه، زود باش.' 7بعد به دیگری گفت: 'تو چقدر بدهكاری؟' گفت: 'صد خروار گندم،' به او گفت: 'صورت حسابت را بگیر و به جای آن بنویس هشتاد خروار.' 8آن ارباب، مباشر نادرست را بهخاطر اینكه چنان زیركانه عمل كرده بود تحسین كرد، زیرا مردم دنیوی در مناسبات با همنوعان خود از ایمانداران زیركترند.
9«پس به شما میگویم كه مال دنیا را برای به دست آوردن دوستان مصرف كنید تا وقتی پولتان به آخر میرسد شما را در خانههای جاودانی بپذیرند. 10کسیکه در امور كوچک درستكار باشد، در كارهای بزرگ هم درستكار خواهد بود و کسیکه در امور كوچک نادرست باشد، در كارهای بزرگ هم نادرست خواهد بود. 11پس اگر شما در خصوص مال دنیا امین نباشید، چه كسی در مورد آن ثروت حقیقی به شما اعتماد خواهد كرد؟ 12و اگر شما در مورد آنچه به دیگری تعلّق دارد امین نباشید، چه کسی آنچه را كه مال خود شماست به شما خواهد داد؟ 13هیچ نوكری نمیتواند غلام دو ارباب باشد، چون یا از اولی بدش میآید و دومی را دوست دارد یا به اولی ارادت دارد و دومی را حقیر میشمارد. شما نمیتوانید هم بندهٔ خدا باشید و هم در بندهٔ پول.»
سخنانی از عیسی
(متّی 11:12-13؛ 5:31-32؛ مرقس 10:11-12)
14فریسیان این سخنان را شنیدند و او را مسخره كردند زیرا پول دوست بودند. 15عیسی به آنان فرمود: «شما كسانی هستید كه نیکوییهای خود را به رُخ مردم میکشید، امّا خدا از درونتان آگاه است چون آنچه در نظر آدمیان ارزش بسیار دارد، نزد خدا پلید است.
16«تا زمان یحیی، تورات و نوشتههای انبیا در كار بود. از آن پس مژدهٔ پادشاهی خدا اعلام شده است و همهٔ مردم میخواهند با جدّ و جهد به آن وارد شوند. 17آسانتر است كه آسمان و زمین از بین برود تا نقطهای از تورات بیفتد.
18«هر مردی كه زن خود را طلاق بدهد و زن دیگری بگیرد مرتكب زنا میشود و هر كسی که زن طلاق داده شده را بگیرد زنا میکند.
توانگر و ایلعازر
19«مرد ثروتمندی بود كه همیشه لباسی ارغوانی و از كتان لطیف میپوشید و با خوشگذرانی فراوان زندگی میکرد. 20در جلوی در خانهٔ او گدای زخمآلودی به نام ایلعازر خوابیده بود، 21كه آرزو میداشت با ریزههای سفرهٔ آن ثروتمند شكم خود را پر كند. حتّی سگها میآمدند و زخمهای او را میلیسیدند. 22یک روز آن فقیر مرد و فرشتگان او را به آغوش ابراهیم بردند. آن ثروتمند هم مُرد و به خاک سپرده شد. 23او كه در دنیای مردگان در عذاب بود، نگاهی به بالا كرد و از دور، ابراهیم را با ایلعازر كه در كنار او بود دید. 24فریاد زد: 'ای پدر من ابراهیم، به من رحم كن. ایلعازر را بفرست تا سر انگشتش را به آب بزند و زبان مرا خنک كند چون من در این آتش عذاب میکشم.' 25امّا ابراهیم گفت: 'فرزندم، بهخاطر بیاور كه وقتی زنده بودی همهٔ چیزهای خوب نصیب تو و همهٔ بدیها نصیب ایلعازر شد. حالا او در اینجا آسوده است و تو در عذاب هستی. 26امّا كار به اینجا تمام نمیشود شِكاف عمیقی میان ما و شما قرار دارد. هرکه از این طرف بخواهد به شما برسد نمیتواند از آن بگذرد و كسی هم نمیتواند از آن طرف نزد ما بیاید.' 27او جواب داد: 'پس ای پدر، التماس میکنم ایلعازر را به خانهٔ پدر من، 28كه در آن پنج برادر دارم، بفرست تا آنان را باخبر كند، مبادا آنان هم به این محل عذاب بیایند.' 29امّا ابراهیم گفت: 'آنها موسی و انبیا را دارند، به سخنان ایشان گوش بدهند.' 30آن مرد جواب داد: 'نه، ای پدر، اگر كسی از مردگان نزد ایشان برود، توبه خواهند كرد.' 31ابراهیم در پاسخ فرمود: 'اگر به سخنان موسی و انبیا گوش ندهند، حتّی اگر كسی هم پس از مرگ زنده شود، باز باور نخواهند كرد.'»
17
سخنانی دیگر از عیسی
(متّی 18:6-7 و 21-22؛ مرقس 9:42)
1عیسی به شاگردان خود فرمود: «از روبهرو شدن با وسوسهها گریزی نیست امّا وای به حال آنکسی كه سبب وسوسه میشود. 2برای او بهتر است كه با سنگ آسیابی به دور گردن خود به دریا انداخته شود تا یكی از این كوچكان را منحرف كند. 3مواظب باشید! اگر برادرت به تو بدی كند او را متنبّه ساز و اگر توبه كند، او را ببخش. 4حتّی اگر روزی هفت بار به تو بدی كند و هفت بار نزد تو بیاید و بگوید: 'توبه كردم' باید او را ببخشی.»
5رسولان به عیسی خداوند عرض كردند: «ایمان ما را زیاد كن.»
6خداوند پاسخ داد: «اگر شما به اندازهٔ دانه خَردَلی ایمان میداشتید میتوانستید به این درخت توت بگویید: 'از ریشه در بیا و در دریا كاشته شو' و از شما اطاعت میکرد.
7«فرض كنید یكی از شما غلامی دارد كه شخم میزند یا از گوسفندان پاسداری میکند. وقتی از مزرعه برگردد آیا او به آن غلام خواهد گفت: 'فوراً بیا و بنشین؟' 8آیا به عوض آن نخواهد گفت: 'شام مرا حاضر كن، كمرت را ببند و تا من میخورم و مینوشم خدمت كن، بعد میتوانی غذای خودت را بخوری؟' 9و آیا او از آن غلام بهخاطر آنكه دستوراتش را اجرا كرده است ممنون خواهد بود؟ 10در مورد شما هم همینطور است، هرگاه تمام دستورهایی كه به شما داده شده بجا آورید بگویید: 'ما غلامانی بیش نیستیم، فقط وظیفهٔ خود را انجام دادهایم.'»
شفای ده جذامی
11عیسی در سفر خود به سوی اورشلیم از مرز بین سامره و جلیل میگذشت. 12هنگامیکه میخواست به دهکدهای وارد شود با ده نفر جذامی روبهرو شد. آنان دور ایستادند 13و فریاد زدند: «ای عیسی، ای استاد، به ما رحم كن.» 14وقتی عیسی آنان را دید فرمود: «بروید و خود را به كاهنان نشان بدهید.» و همچنانکه میرفتند پاک گشتند. 15یكی از ایشان وقتی دید شفا یافته است درحالیکه خدا را با صدای بلند حمد میگفت بازگشت. 16خود را پیش پاهای عیسی انداخت و از او سپاسگزاری كرد. این شخص یک سامری بود. 17عیسی در این خصوص فرمود: «مگر هر ده نفر پاک نشدند؟ پس آن نُه نفر دیگر كجا هستند؟ 18آیا غیراز این بیگانه كسی نبود كه برگردد و خدا را حمد گوید؟» 19به آن مرد فرمود: «بلند شو و برو، ایمانت تو را شفا داده است.»
آمدن پادشاهی خدا
(متّی 24:23-28 و 37-41)
20فریسیان از او سؤال كردند كه پادشاهی خدا كی خواهد آمد. عیسی در جواب فرمود: «پادشاهی خدا طوری نمیآید كه بتوان آن را مشاهده كرد 21و كسی نخواهد گفت كه، آن در اینجا یا در آنجاست، چون در حقیقت پادشاهی خدا در میان خود شماست.»
22به شاگردان فرمود: «زمانی خواهد آمد كه شما آرزوی دیدن یكی از روزهای پسر انسان را خواهید داشت امّا آن را نخواهید دید. 23به شما خواهند گفت كه به اینجا یا آنجا نگاه كنید. شما به دنبال آنان نروید، 24زیرا پسر انسان در روز خود مانند برق كه از این سر آسمان تا آن سر آسمان میدرخشد خواهد بود. 25امّا لازم است كه او اول متحمّل رنجهای بسیار گردد و از طرف مردم این روزگار رد شود. 26زمان پسر انسان مانند روزگار نوح خواهد بود. 27مردم تا روزی كه نوح وارد كشتی شد و سیل آمده همه را نابود كرد میخوردند و مینوشیدند، زن میگرفتند و شوهر میکردند. 28همچنین مانند زمان لوط خواهد بود كه مردم میخوردند و مینوشیدند و به خرید و فروش و كشت و كار و خانهسازی مشغول بودند. 29امّا در روزی كه لوط از سدوم بیرون آمد آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را از بین برد. 30روزی كه پسر انسان ظهور كند مانند آن روزگار خواهد بود.
31«در آن روز مردی كه در پشت بام است و داراییاش در خانه میباشد نباید برای بردن آنها پایین بیاید. همچنین کسیکه در مزرعه است نباید برگردد. 32زن لوط را بهیاد داشته باشید! 33هرکه برای نجات جان خود بكوشد آن را از دست میدهد و هرکه جان خود را فدا سازد آن را نجات خواهد داد. 34بدانید كه در آن شب از دو نفر كه در یک بستر هستند یكی را میبرند و دیگری را میگذارند. 35از دو زن كه با هم دستاس میکنند یكی را میبرند و دیگری را میگذارند. [ 36از دو مردی كه در مزرعه باشند یكی برداشته میشود دیگری در جای خود میماند.]»
37وقتی شاگردان این را شنیدند پرسیدند «كجا ای خداوند؟» او فرمود: «هر جا لاشهای باشد لاشخورها جمع میشوند.»
18
قاضی نادرست و بیوهزن سِمِج
1عیسی برای شاگردان مَثَلی آورد تا نشان دهد كه باید همیشه دعا كنند و هرگز دلسرد نشوند. 2او فرمود: «در شهری قاضیای بود كه نه ترس از خدا داشت و نه توجّهی به خلق. 3در همان شهر بیوهزنی زندگی میکرد كه نزد او میآمد و از دست دشمن خود شكایت میکرد. 4قاضی تا مدّت زیادی به شكایت او توجّهی نكرد امّا سرانجام پیش خود گفت: 'درست است كه من ترسی از خدا و توجّهی به خلق خدا ندارم، 5امّا این بیوهزن مایهٔ دردسر من شده است و برای اینكه با اصرار و پافشاری خود مرا به ستوه نیاورد به داد او خواهم رسید.'»
6عیسی خداوند فرمود: «آنچه را قاضی بیانصاف گفت شنیدید. 7آیا خدا به دادخواهی برگزیدگان خود كه شب و روز به درگاهش تضّرع میکنند توجّه نخواهد كرد و آیا برای كمک به آنها شتاب نخواهد نمود؟ 8بدانید كه بزودی و به نفع آنان دادرسی خواهد كرد. امّا وقتی پسر انسان میآید آیا اثری از ایمان برروی زمین خواهد یافت؟»
عبادت یک فریسی و یک باجگیر
9همچنین عیسی برای کسانیکه از نیكی خود مطمئن بودند و سایرین را از خود پستتر میشمردند این مَثَل را آورده گفت: 10«دو نفر برای دعا به معبد بزرگ رفتند، یكی فریسی و دیگری باجگیر بود. 11آن فریسی ایستاد و با خود دعا كرد و گفت: 'ای خدا، تو را شكر میکنم كه مانند سایرین، حریص و نادرست و زناكار و یا مانند این باجگیر نیستم. 12هفتهای دو بار روزه میگیرم. دهیک همهٔ چیزهایی را كه به دست میآورم میدهم.' 13امّا آن باجگیر دور ایستاد و جرأت نگاه كردن به آسمان را نداشت بلكه به سینهٔ خود میزد و میگفت: 'ای خدا، به من گناهكار ترحّم كن!' 14بدانید كه این باجگیر بخشوده شده به خانه رفت و نه آن دیگری. هرکه خود را بزرگ نماید خوار خواهد شد و هرکه خود را فروتن سازد سرافراز خواهد گردید.»
عیسی كودكان را بركت میدهد
(متّی 19:13-15؛ مرقس 10:13-16)
15مردم حتّی بچّهها را به حضور عیسی میآوردند تا بر آنها دست بگذارد امّا شاگردان وقتی این را دیدند آنها را سرزنش كردند. 16امّا عیسی بچّهها را نزد خود خواند و فرمود: «بگذارید بچّهها نزد من بیایند و مانع آنان نشوید، چون پادشاهی خدا به چنین كسانی تعلّق دارد. 17یقین بدانید اگر كسی پادشاهی خدا را مانند یک كودک نپذیرد هیچوقت وارد آن نخواهد شد.»
توانگران و پادشاهی خدا
(متّی 19:16-30؛ مرقس 10:17-31)
18شخصی از اشراف یهود از عیسی پرسید: «ای استاد نیكو، من برای به دست آوردن حیات جاودان چه باید بكنم؟» 19عیسی به او فرمود: «چرا مرا نیكو میخوانی؟ هیچکس جز خدا نیكو نیست. 20احكام را میدانی زنا نكن، قتل نكن، دزدی نكن، شهادت نادرست نده، پدرت و مادر خود را احترام كن.» 21آن مرد جواب داد: «من از جوانی همهٔ اینها را رعایت کردهام.» 22عیسی وقتی این را شنید فرمود: «هنوز یک چیز كم داری، آنچه داری بفروش و میان فقرا تقسیم كن كه در عالم بالا گنجی خواهی داشت و بعد بیا از من پیروی كن.» 23امّا او از این سخنان افسرده شد، چون ثروت بسیار داشت. 24عیسی وقتی این را دید فرمود: «چه دشوار است ورود ثروتمندان به پادشاهی خدا! 25رد شدن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است تا وارد شدن ثروتمندی به پادشاهی خدا.» 26شنوندگان پرسیدند: «پس چه کسی میتواند نجات یابد؟» 27پاسخ داد: «آنچه برای آدمیان غیرممكن است برای خدا امكان دارد!» 28پطرس گفت: «ببین، ما از همهچیز خود دست کشیدهایم و پیرو تو شدهایم.» 29عیسی فرمود: «یقین بدانید كه هرکس بهخاطر پادشاهی خدا، خانه یا زن، برادران، والدین یا فرزندان خود را ترک نماید، 30در این دنیا چندین برابر عوض خواهد گرفت و در آخرت، حیات جاودان نصیب او خواهد شد.»
سومین پیشگویی عیسی دربارهٔ مرگ خود
(متّی 20:17-19؛ مرقس 10:32-34)
31عیسی دوازده شاگرد خود را به كناری برد و به آنان فرمود: «ما اكنون به اورشلیم میرویم و آنچه انبیا دربارهٔ پسر انسان نوشتهاند به حقیقت خواهد پیوست. 32او به دست بیگانگان تسلیم خواهد شد، او را مسخره خواهند كرد و با او بدرفتاری نموده به رویش آب دهان خواهند انداخت. 33او را تازیانه زده و خواهند كشت. امّا در روز سوم باز زنده خواهد شد.» 34امّا شاگردان از اینهمه، چیزی نفهمیدند و این سخن برای ایشان نامفهوم بود و درک نمیکردند كه دربارهٔ چه چیز صحبت میکند.
شفای گدای نابینا
(متّی 20:29-34؛ مرقس 10:46-52)
35هنگامیکه عیسی به نزدیكی اریحا رسید كوری در كنار راه نشسته بود و گدایی میکرد. 36همینکه شنید جمعیّتی از آنجا میگذرد، پرسید چه خبر است؟ 37به او گفتند: «عیسای ناصری از اینجا میگذرد.» 38پس فریاد زد: «ای عیسی، ای پسر داوود، به من رحم كن.» 39اشخاصی كه در جلو بودند به تندی با او حرف زده گفتند: «ساكت باش» امّا او هرچه بلندتر فریاد میکرد: «ای پسر داوود، به من رحم كن» 40عیسی ایستاد و دستور داد آن مرد را نزد او بیاورند. وقتی آمد از او پرسید: 41«چه میخواهی برایت بكنم؟» جواب داد: «ای آقا، میخواهم بار دیگر بینا شوم» 42عیسی به او فرمود: «بینا شو، ایمانت تو را شفا داده است.» 43فوراً بینایی خود را باز یافت و درحالیکه خدا را تمجید میکرد به دنبال عیسی رفت. همهٔ مردم بهخاطر آنچه دیده بودند خدا را حمد گفتند.
19
عیسی و زكی
1عیسی وارد اریحا شد و از میان شهر میگذشت. 2مردی در آنجا بود به نام زكی، كه سرپرست باجگیران و بسیار ثروتمند بود. 3او میخواست ببیند كه عیسی چه نوع شخصی است، امّا به علّت كوتاهی قامت و ازدحام مردم نمیتوانست او را ببیند. 4پس جلو دوید و از درخت چناری بالا رفت تا او را ببیند، چون قرار بود عیسی از آن راه بگذرد. 5وقتی عیسی به آن محل رسید به بالا نگاه كرد و فرمود: «ای زكی، زود باش پایین بیا، زیرا باید امروز در خانهٔ تو مهمان باشم.» 6او به سرعت پایین آمد و با خوشرویی عیسی را پذیرفت. 7وقتی مردم این را دیدند زمزمهٔ نارضایی از آنها برخاست. آنها میگفتند: «او مهمان یک خطاكار شده است.» 8زكی ایستاد و به عیسی خداوند گفت: «ای آقا، اكنون نصف دارایی خود را به فقرا میبخشم و مال هر کسی را كه به ناحق گرفته باشم چهار برابر به او بر میگردانم.» 9عیسی به او فرمود: «امروز رستگاری به این خانه روی آورده است، چون این مرد هم فرزند ابراهیم است. 10زیرا پسر انسان آمده است تا گمشده را پیدا كند و نجات دهد.»
مَثَل سکّههای طلا
(متّی 25:14-30)
11عیسی چون در نزدیكی اورشلیم بود برای کسانیکه این سخنان را شنیده بودند مَثَلی آورد زیرا آنان تصوّر میکردند كه هر لحظه پادشاهی خدا ظاهر خواهد شد. 12او فرمود: «شریفزادهای سفر دور و درازی به خارج كرد تا مقام پادشاهی را به دست آورد و بازگردد. 13امّا اول ده نفر از غلامانش را احضار كرد و به هر كدام یک سکّهٔ طلا داد و گفت: 'تا بازگشت من با این پول داد و ستد كنید.' 14هموطنانش كه از او دل خوشی نداشتند پشت سر او نمایندگانی فرستادند تا بگویند: 'ما نمیخواهیم این مرد بر ما حكومت كند.' 15پس از مدّتی او با عنوان فرمانروایی بازگشت، دنبال غلامانی كه به آنان پول داده بود فرستاد تا ببیند هر کدام چقدر سود برده است. 16اولی آمد و گفت: 'ارباب، پول تو ده برابر شده است.' 17جواب داد: 'آفرین، تو غلام خوبی هستی، خودت را در امر بسیار كوچكی درستكار نشان دادهای و باید حاكم ده شهر بشوی.' 18دومی آمد و گفت: 'ارباب، پول تو پنج برابر شده است.' 19به او هم گفت: 'تو هم حاكم پنج شهر باش.' 20سومی آمد و گفت: 'ارباب، بفرما، این پول توست. آن را در دستمالی پیچیده كنار گذاشتم. 21از تو میترسیدم چون مرد سختگیری هستی. آنچه را كه اصلاً نگذاشتهای بر میداری و آنچه را كه نکاشتهای درو میکنی.' 22ارباب جواب داد: 'ای غلام پست نهاد، تو را با حرفهای خودت محكوم میکنم. تو كه میدانستی من مرد سختگیری هستم كه نگذاشته را بر میدارم و نكاشته را درو میکنم، 23پس چرا پول مرا به منفعت ندادی تا بتوانم در موقع بازگشت آن را با سودش دریافت كنم؟' 24به حاضران گفت: 'پول را از او بگیرید و به غلامی كه ده سکّه دارد بدهید.' 25آنها جواب دادند 'امّا ای آقا او كه ده سکّه دارد!' 26او گفت: 'بدانید، هرکه دارد بیشتر به او داده میشود و امّا آن کسیکه ندارد حتّی آنچه را هم كه دارد از دست خواهد داد. 27و امّا آن دشمنان من كه نمیخواستند بر آنان حكومت نمایم، ایشان را اینجا بیاورید و در حضور من گردن بزنید.'»
ورود عیسی به اورشلیم
(متّی 21:1-11؛ مرقس 11:1-11؛ یوحنا 12:12-19)
28عیسی این را فرمود و جلوتر از آنها راه اورشلیم را در پیش گرفت. 29وقتیکه به بیتفاجی و بیتعنیا واقع در كوه زیتون نزدیک شد دو نفر از شاگردان خود را با این دستور روانه كرد: 30«به دهكدهٔ روبهرو بروید. همینکه وارد آن بشوید کرّهالاغی را در آنجا بسته خواهید دید كه هنوز كسی بر آن سوار نشده است. آن را باز كنید و به اینجا بیاورید. 31اگر كسی پرسید: 'چرا آن را باز میکنید؟' بگویید: 'خداوند آن را لازم دارد.'»
32آن دو نفر رفتند و همهچیز را همانطور كه عیسی گفته بود دیدند. 33وقتی کرّهالاغ را باز میکردند صاحبانش پرسیدند: 'چرا آن كره را باز میکنید؟' 34جواب دادند: 'خداوند آن را لازم دارد.' 35پس کرّهالاغ را نزد عیسی آوردند. بعد لباسهای خود را روی کرّهالاغی انداختند و عیسی را بر آن سوار كردند 36و همینطور كه او میرفت جاده را با لباسهای خود فرش میکردند. 37در این هنگام كه او به سرازیری كوه زیتون نزدیک میشد تمامی شاگردان با شادی برای همهٔ معجزاتی كه دیده بودند با صدای بلند شروع به حمد و سپاس خدا كردند 38و میگفتند:
«مبارک باد آن پادشاهی كه به نام خداوند میآید! سلامتی در آسمان و جلال در عرش برین باد.»
39چند نفر فریسی كه در میان مردم بودند به او گفتند: «ای استاد، به شاگردانت دستور بده كه ساكت شوند.» 40عیسی جواب داد: «بدانید كه اگر اینها ساكت بمانند سنگها به فریاد خواهند آمد.» 41عیسی به شهر نزدیکتر شد و وقتی شهر از دور دیده شد، گریه کرد 42و گفت: «ای كاش امروز سرچشمهٔ صلح و سلامتی را میشناختی. امّا نه، این از چشمان تو پنهان است 43و زمانی خواهد آمد كه دشمنانت علیه تو سنگربندی خواهند كرد و به دور تو حلقه خواهند زد و تو را از همه طرف محاصره خواهند كرد 44و تو و ساكنانت را در میان دیوارهایت به خاک خواهند كوبید و در تو، سنگی را روی سنگ دیگر باقی نخواهند گذاشت، چون تو زمانی را که خدا برای نجات تو آمد، درک نكردی.»
اخراج سوداگران از معبد بزرگ
(متّی 21:12-17؛ مرقس 11:15-19؛ یوحنا 2:13-22)
45بعد از آن عیسی وارد معبد بزرگ شد و به بیرون راندن فروشندگان پرداخت و گفت: 46«كتاب خدا میفرماید: 'خانهٔ من نمازخانه خواهد بود،' امّا شما آن را كمینگاه دزدان ساختهاید.» 47همهروزه عیسی در معبد بزرگ تعلیم میداد و سران كاهنان و علما سعی میكردند كه با كمک رهبران شهر او را از بین ببرند 48امّا دیدند كه كاری از دستشان برنمیآید چون همهٔ مردم با علاقهٔ زیاد به سخنان او گوش میدادند.
20
اختیارات عیسی
(متّی 21:23-27؛ مرقس 11:27-33)
1یک روز وقتی عیسی مردم را در معبد بزرگ تعلیم میداد و مژدهٔ نجات را به ایشان اعلام میکرد سران كاهنان و علما به اتّفاق مشایخ یهود نزد او آمدند 2و گفتند: «به ما بگو به چه اختیاری این كارها را میکنی؟ چه کسی به تو این اختیار را داده است؟» 3عیسی به آنان پاسخ داد: «من هم از شما سؤالی دارم، به من بگویید 4آیا تعمید یحیی از جانب خدا بود یا از جانب بشر؟» 5آنها بین خود بحث كرده گفتند: «اگر بگوییم از جانب خدا بود، او خواهد گفت: چرا به او ایمان نیاوردید؟ 6و اگر بگوییم: از جانب بشر، همهٔ مردم ما را سنگباران خواهند كرد، چون یقین دارند كه یحیی یک نبی بود.» 7پس گفتند: «ما نمیدانیم از كجاست.» 8عیسی به ایشان گفت: «من هم به شما نمیگویم كه با چه اختیاری این كارها را میکنم.»
مَثَل تاكستان و باغبانان
(متّی 21:33-46؛ مرقس 12:1-12)
9عیسی به سخن خود ادامه داد و برای مردم مَثَلی آورده گفت: «مردی تاكستانی احداث كرد و آن را به باغبانان سپرد و مدّت درازی به سفر رفت. 10در موسم انگور، غلامی را نزد باغبانان فرستاد تا سهم خود را از محصول تاكستان بگیرد. امّا آنها غلام را كتک زدند و دستخالی بازگردانیدند. 11صاحب تاكستان غلام دیگری فرستاد، او را هم كتک زده و با او بدرفتاری كردند و دستخالی برگردانیدند. 12غلام سوم را فرستاد. این یكی را هم زخمی كردند و بیرون انداختند. 13پس صاحب تاكستان گفت: 'چه باید بكنم؟ پسر عزیز خود را میفرستم، شاید حرمت او را نگه دارند.' 14امّا باغبانان وقتی او را دیدند با هم بحث كردند و گفتند: 'این وارث است بیایید او را بكشیم تا مِلک به خودمان برسد.' 15پس او را از تاكستان بیرون انداختند و كشتند. حالا صاحب تاكستان با آنان چه خواهد كرد؟ 16او میآید و این باغبانان را میکشد و تاكستان را به دست دیگران میسپارد.»
وقتی مردم این را شنیدند گفتند: «خدا نكند!»
17امّا او به ایشان نگاه كرد و فرمود: «پس معنی این قسمت از کتابمقدّس چیست؟
'آن سنگی كه بنّایان رد كردند،
اکنون مهمترین سنگ بنا شده است.'
18هرکه بر آن سنگ بیفتد خرد خواهد شد و اگر آن سنگ بر كسی بیفتد او را کاملاً نرم خواهد كرد.»
پرداخت مالیات به قیصر
(متّی 22:15-22؛ مرقس 12:13-17)
19علمای یهود و سران كاهنان میخواستند در همان لحظه او را بگیرند، چون پی بردند كه مقصود آن مَثَل خود آنهاست امّا از مردم میترسیدند. 20پس به دنبال فرصت میگشتند و مأموران مخفی كه خود را دیندار نشان میدادند نزد او فرستادند تا حرفی از دهان او بربایند و آن را دستاویزی برای تسلیم او به دستگاه قضایی و حوزهٔ اختیارات فرماندار رومی قرار دهند. 21از او پرسیدند: «ای استاد، ما میدانیم آنچه تو میگویی و تعلیم میدهی درست و بجاست. تو در مورد هیچکس تبعیض قایل نمیشوی بلكه با راستی و درستی راه خدا را تعلیم میدهی. 22آیا ما مجاز هستیم كه به امپراتوری روم مالیات بدهیم یا نه؟» 23عیسی به نیرنگ آنان پی برد و فرمود: 24«یک سکّهٔ نقره به من نشان بدهید. نقش و عنوان چه كسی روی آن است؟» جواب دادند: «قیصر» 25عیسی فرمود: «پس آنچه مال قیصر است به قیصر و آنچه مال خداست به خدا بدهید.» 26به این ترتیب كوشش آنان برای به دست آوردن مدركی علیه او در برابر مردم بیاثر ماند و درحالیکه از جواب او حیرت كرده بودند خاموش ماندند.
رستاخیز مردگان
(متّی 22:23-33؛ مرقس 12:18-27)
27بعد چند نفر از صدوقیان كه منكر رستاخیز پس از مرگ بودند جلو آمدند و از او پرسیدند: 28«ای استاد، موسی این دستور را برای ما نوشت: چنانچه مردی زنی بگیرد ولی بدون فرزند بمیرد برادرش موظّف است آن زن را بگیرد تا برای برادر خود فرزندانی بیاورد. 29حالا هفت برادر بودند، اولی زنی گرفت و بدون فرزند مرد. 30بعد دومی او را گرفت 31و سپس سومی و همینطور هر هفت نفر مردند و هیچ فرزندی بجا نگذاشتند. 32بعد از همه، آن زن هم مرد. 33در روز رستاخیز، او باید زن کدامیک باشد؟ چون هر هفت نفر با او ازدواج كردند.» 34عیسی به ایشان فرمود: «زنها و مردان این جهان ازدواج میکنند. 35امّا کسانیکه شایستهٔ رسیدن به جهان آینده و رستاخیز از مردگان بشوند، زن نمیگیرند و شوهر نمیکنند، 36زیرا آنها مانند فرشتگان هستند. دیگر مرگ برای آنان محال است و چون در رستاخیز شركت دارند فرزندان خدا هستند. 37این مطلب كه مردگان بار دیگر زنده میشوند، مطلبی است كه خود موسی در داستان بوتهٔ سوزان، آنجا كه خداوند را خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب، خطاب میکند نشان داده است. 38خدا، خدای مردگان نیست بلكه خدای زندگان است چون نزد او همه زندهاند.» 39در این مورد بعضی از علما گفتند: «ای استاد، عالی جواب دادی.» 40و پس از آن دیگر جرأت نكردند كه از او چیزی بپرسند.
داوود و مسیح
(متّی 22:41-46؛ مرقس 12:35-37)
41عیسی به ایشان فرمود: «چطور میتوان گفت كه مسیح پسر داوود است؟ 42چون خود داوود در كتاب زبور میگوید:
'خداوند به خداوند من فرمود:
در دست راست من بنشین
43تا دشمنانت را زیر پای تو اندازم.'
44باری، داوود او را 'خداوند' خطاب میکند، پس چطور او میتواند پسر داوود باشد؟»
سرزنش علما
(متّی 23:1-36؛ مرقس 12:38-40)
45عیسی در حضور همهٔ مردم به شاگردان فرمود: 46«از علما كه دوست دارند با قباهای بلند بیایند و بروند و علاقهٔ شدیدی به سلامهای احترامآمیز در بازارها و بهترین جاها در كنیسهها و صدر مجالس ضیافت نشان میدهند، برحذر باشید. 47آنان مال بیوه زنها را میبلعند حال آنكه محض خودنمایی نماز را طول میدهند. آنها شدیدترین كیفرها را خواهند دید.»
21
هدیهٔ بیوهزن
(مرقس 12:41-44)
1عیسی به اطراف نگاهی كرد و ملاحظه فرمود كه دولتمندان هدایای خود را به صندوق بیتالمال معبد بزرگ میریزند. 2همچنین متوجّه بیوهزن بسیار فقیری شد كه دو ریال به داخل آن انداخت. 3عیسی فرمود: «بدانید كه در واقع این بیوهزن فقیر بیش از همه پول داده است 4چون آنان از آنچه زیادی داشتند دادند، امّا او با وجود تنگدستی، تمام خرج معاش خود را داده است.»
پیشگویی ویرانی معبد بزرگ
(متّی 24:1-2؛ مرقس 13:1-2)
5عدّهای دربارهٔ معبد بزرگ گفتوگو میكردند واز سنگهای زیبا و هدایایی كه با آنها تزئین شده بود تعریف میکردند. عیسی فرمود: 6«و امّا دربارهٔ این چیزهایی كه به آنها خیره شدهاید، زمانی خواهد آمد كه هیچیک از سنگهای آن روی سنگ دیگری نخواهد ماند، همه زیر و رو خواهند شد.»
جنگها و اغتشاشات
(متّی 24:3-14؛ مرقس 13:3-13)
7آنها پرسیدند: «ای استاد، این اتّفاق كی خواهد افتاد و علامت نزدیک بودن وقوع این امور چه خواهد بود؟»
8عیسی فرمود: «مواظب باشید كه گمراه نشوید، بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: 'من او هستم' و 'آن زمان موعود رسیده است.' با آنان همراه نشوید. 9وقتی دربارهٔ جنگها و اغتشاشات چیزی میشنوید نترسید. این چیزها باید اول اتّفاق بیفتد امّا آخر كار به این زودیها نمیرسد.»
10و افزود: «ملّتی با ملّت دیگر و مملكتی با مملكت دیگر جنگ خواهد كرد. 11زمین لرزههای سخت پدید میآید و در بسیاری از نقاط خشکسالی و بلاها و در آسمان، علامتهای وحشتآور و شگفتیهای بزرگ دیده خواهد شد. 12امّا قبل از وقوع اینهمه شما را دستگیر خواهند كرد و به شما آزار خواهند رسانید. شما را برای محاكمه به كنیسهها خواهند كشانید و به زندان خواهند انداخت. شما را بهخاطر اینکه نام من بر شماست نزد پادشاهان و فرمانروایان خواهند برد 13و این فرصتی برای شهادت دادن شما خواهد بود. 14لازم نیست كه جوابهای خود را قبلاً حاضر كنید 15چون خود من به شما قدرت بیان و حكمتی میدهم كه هیچیک از مدّعیان، قدرت مقاومت و تكذیب را نداشته باشند. 16حتّی والدین و برادران و خویشاوندان و دوستانتان شما را به دام خواهند انداخت. آنها عدّهای از شما را خواهند كشت 17و بهخاطر نام من كه برخود دارید همه از شما رویگردان خواهند شد. 18امّا مویی از سر شما كم نخواهد شد. 19با پایداری، جانهایتان را رهایی خواهید داد.
پیشگویی ویرانی اورشلیم
(متّی 24:15-21؛ مرقس 13:14-19)
20«امّا هروقت اورشلیم را در محاصرهٔ لشكرها میبینید بدانید كه ویرانی آن نزدیک است. 21در آن موقع کسانیکه در یهودیه هستند باید به كوهستانها بگریزند و آنانی كه در خود شهر هستند باید آن را ترک كنند و کسانیکه در حومهٔ شهر هستند نباید وارد شهر شوند. 22چون این است آن زمان مكافات، در آن زمان كه تمام نوشتههای کتابمقدّس به حقیقت خواهد پیوست. 23وای به حال زنانی كه در آن روزها باردار یا شیرده هستند، چون پریشانحالی شدیدی در این زمین رخ خواهد داد و این قوم مورد خشم و غضب الهی واقع خواهد شد. 24آنان به دَم شمشیر خواهند افتاد و به اسارت به تمام كشورها خواهند رفت و اورشلیم تا آن زمان كه دوران ملل بیگانه به پایان نرسد پایمال آنان خواهد بود.
آمدن پسر انسان
(متّی 24:29-31؛ مرقس 13:24-27)
25«در خورشید و ماه و ستارگان علامتها ظاهر خواهد شد. در روی زمین ملّتها از غرّش دریا و خروش امواج آن پریشان و نگران خواهند شد. 26آدمیان از وحشت تصوّر آنچه بر سر دنیا خواهد آمد، از هوش خواهند رفت و قدرتهای آسمانی به لرزه خواهند افتاد. 27آن وقت پسر انسان را خواهند دید كه با قدرت و جلال عظیم بر ابری میآید. 28وقتی این چیزها شروع شود شما راست بایستید و سرهایتان را راست نگاه دارید چون رستگاری شما نزدیک است.»
درسی از درخت انجیر
(متّی 24:32-35؛ مرقس 13:28-31)
29عیسی برای آنان این مَثَل را آورده، گفت: «به درخت انجیر و یا درختهای دیگر نگاه كنید: 30به محض اینکه میبینید جوانه میزند میدانید كه تابستان نزدیک است. 31به همانطریق وقتیکه وقوع همهٔ این چیزها را ببینید مطمئن باشید كه پادشاهی خدا نزدیک است، 32یقین بدانید كه پیش از درگذشت نسل حاضر همهٔ اینها رُخ خواهد داد. 33آسمان و زمین از بین خواهد رفت امّا سخنان من هرگز از بین نخواهد رفت.
بیداری
34«مراقب باشید و نگذارید دلهای شما با پرخوری و مستی و اندیشههای دنیوی تیره و تار شود، چون آن روز بزرگ ناگهان فرا میرسد. 35آن روز مانند دامی بر سر همهٔ آدمیان در سراسر دنیا خواهد افتاد. 36پس گوش به زنگ باشید و در تمام اوقات دعا كنید تا قدرت آن را داشته باشید كه همهٔ رنجهایی را كه بزودی پیش میآید پشت سر بگذارید و در حضور پسر انسان بایستید.» 37عیسی روزها را به تعلیم در معبد بزرگ اختصاص داده بود و شبها از شهر خارج میشد و شب را در كوه زیتون به صبح میآورد 38و صبحگاهان مردم برای شنیدن سخنان او در معبد بزرگ اجتماع میكردند.
22
توطئهٔ قتل عیسی
(متّی 26:1-5؛ مرقس 14:1-2؛ یوحنا 11:45-53)
1عید فطیر كه به فصح معروف است نزدیک میشد. 2سران كاهنان و علما در پی آن بودند بهانهای پیدا نموده عیسی را به قتل برسانند زیرا از تودهٔ مردم بیم داشتند. 3شیطان به دل یهودا كه لقب اسخریوطی داشت و یكی از دوازده حواری بود وارد شد. 4یهودا نزد سران كاهنان و افسرانی كه مسئول نگهبانی از معبد بزرگ بودند رفت و با آنان در این خصوص كه چگونه عیسی را به دست آنان تسلیم كند گفتوگو كرد. 5ایشان بسیار خوشحال شدند و تعهّد نمودند مبلغی پول به او بدهند. 6یهودا موافقت كرد و پی فرصت میگشت تا عیسی را دور از چشم مردم به دست آنان بسپارد.
تدارک شام فصح
(متّی 26:17-25؛ مرقس 14:12-21؛ یوحنا 13:21-30)
7روز عید فطیر كه در آن قربانی فصح بایستی ذبح شود فرا رسید، 8عیسی، پطرس و یوحنا را با این دستور روانه كرد: «بروید و شام فصح را برای ما تهیّه كنید تا بخوریم.»
9آنها پرسیدند: «كجا میل داری تدارک ببینیم؟»
10عیسی پاسخ داد: «گوش بدهید، به محض اینكه به شهر قدم بگذارید مردی با شما روبهرو خواهد شد كه كوزهٔ آبی حمل میكند. به دنبال او به داخل خانهای كه او میرود بروید 11و به صاحب آن خانه بگویید 'استاد میگوید آن اتاقی كه من با شاگردانم فصح را در آنجا خواهم خورد كجاست؟' 12او اتاق بزرگ و مفروشی را در طبقهٔ دوم به شما نشان میدهد. در آنجا تدارک ببینید.»
13آنها رفتند و همهچیز را آنطور كه او فرموده بود مشاهده كردند و به این ترتیب تدارک فصح را دیدند.
شام آخر
(متّی 26:26-30؛ مرقس 14:22-26؛ اول قرنتیان 11:23-25)
14وقتی ساعت معیّن فرا رسید عیسی با رسولان سر سفره نشست 15و به آنان فرمود: «چقدر مشتاق بودم كه پیش از مرگم این فصح را با شما بخورم. 16به شما میگویم تا آن زمان كه این فصح در پادشاهی خدا به كمال مقصود خود نرسد دیگر از آن نخواهم خورد.»
17بعد پیالهای به دست گرفت و پس از شكرگزاری گفت: «این را بگیرید و بین خودتان تقسیم كنید، 18چون به شما میگویم از این لحظه تا آن زمان كه پادشاهی خدا فرا میرسد من دیگر شراب نخواهم خورد.»
19همچنین كمی نان برداشت و پس از شكرگزاری آن را پاره كرد و به آنان داد و فرمود: «این بدن من است كه برای شما تسلیم میشود. این كار را به یادبود من انجام دهید.» 20به همین ترتیب بعد از شام پیالهای را به آنان داد و فرمود: «با خون خود كه برای شما ریخته میشود پیمان تازهای بستهام و این پیاله نشانهٔ آن است.
21«امّا بدانید كه دست تسلیم كنندهٔ من با دست من در سفره است. 22البتّه پسر انسان چنانکه مقدّر است به سوی سرنوشت خود میرود، امّا وای به حال آن کسیکه به دست او تسلیم میشود.»
23آنان از خودشان شروع به سؤال كردند كه کدامیک از آنها چنین كاری خواهد كرد.
مباحثه دربارهٔ بزرگی
24در میان شاگردان بحثی درگرفت كه کدامیک در میان آنان از همه بزرگتر محسوب میشود. 25عیسی فرمود: «در میان ملل بیگانه، پادشاهان بر مردم حکمرانی میكنند و صاحبان قدرت 'ولی نعمت' خوانده میشوند، 26امّا شما اینطور نباشید، برعکس، بزرگترین شخص در میان شما باید به صورت كوچكترین درآید و رئیس باید مثل نوكر باشد، 27زیرا چه كسی بزرگتر است-آن کسیکه بر سر سفره مینشیند، یا آن نوكری كه خدمت میكند؟ یقیناً آن کسیکه بر سر سفره مینشیند. با وجود این من در میان شما مثل یک خدمتگزار هستم.
28«شما كسانی هستید كه در آزمایشهای سخت من با من بودهاید. 29همانطور كه پدر، حق سلطنت را به من سپرد، من هم به شما میسپارم. 30شما در پادشاهی من سر سفرهٔ من خواهید خورد و خواهید نوشید و به عنوان داوران دوازده طایفهٔ اسرائیل بر تختها خواهید نشست.
پیشگویی انكار پطرس
(متّی 26:31-35؛ مرقس 14:27-31؛ یوحنا 13:36-38)
31«ای شمعون، ای شمعون، توجّه كن: شیطان خواست مِثل دهقانی كه گندم را از كاه جدا میكند همهٔ شما را بیازماید. 32امّا من برای تو دعا كردهام كه ایمانت از بین نرود و وقتی برگشتی باید برادرانت را استوار گردانی.» 33شمعون جواب داد: «ای خداوند، من حاضرم با تو به زندان بیفتم و با تو بمیرم.»
34عیسی فرمود: «ای پطرس، آگاه باش، امروز قبل از آنکه خروس بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت كه مرا نمیشناسی.»
پیشگویی سختیها
35عیسی به ایشان فرمود: «وقتی شما را بدون كفش و كیسه و كولهبار روانه كردم آیا چیزی كم داشتید؟» جواب دادند: «خیر.»
36به ایشان گفت: «امّا حالا هرکه یک كیسه دارد بهتر است كه آن را با خود بردارد و همینطور كولهبارش را و چنانچه شمشیر ندارد قبای خود را بفروشد و شمشیری بخرد، 37چون میخواهم بدانید كه این پیشگویی کتابمقدّس كه میگوید: 'او در گروه جنایتكاران به حساب آمد'، باید در مورد من به انجام برسد و در واقع همهچیزهایی كه دربارهٔ من نوشته شده در حال انجام است.»
38آنها گفتند: «خداوندا، نگاه كن، اینجا دو شمشیر داریم.» ولی او جواب داد: «كافی است.»
دعا در كوه زیتون
(متّی 26:36-46؛ مرقس 14:32-42)
39عیسی بیرون آمد و طبق معمول رهسپار كوه زیتون شد و شاگردانش همراه او بودند. 40وقتی به آن محل رسید به آنان فرمود: «دعا كنید كه از وسوسهها دور بمانید.»
41عیسی به اندازهٔ پرتاب یک سنگ از آنان فاصله گرفت، زانو زد و چنین دعا كرد: 42«ای پدر، اگر ارادهٔ توست، این پیاله را از من دور كن. امّا نه ارادهٔ من بلكه ارادهٔ تو به انجام برسد.» 43فرشتهای از آسمان به او ظاهر شد و او را تقویت كرد. 44عیسی در شدّت اضطراب و با حرارت بیشتری دعا كرد و عرق او مثل قطرههای خون بر زمین میچکید.
45وقتی از دعا برخاست و نزد شاگردان آمد، آنان را دید كه در اثر غم و اندوه به خواب رفته بودند. 46به ایشان فرمود: «خواب هستید؟ برخیزید و دعا كنید تا از وسوسهها دور بمانید.»
بازداشت عیسی
(متّی 26:47-56؛ مرقس 14:43-50؛ یوحنا 18:3-11)
47عیسی هنوز صحبت میكرد كه جمعیّتی دیده شد و یهودا، یكی از آن دوازده حواری، پیشاپیش آنان بود. یهودا نزد عیسی آمد تا او را ببوسد. 48امّا عیسی به او فرمود: «ای یهودا، آیا پسر انسان را با بوسه تسلیم میکنی؟»
49وقتی پیروان او آنچه را كه در جریان بود دیدند گفتند: «خداوندا، شمشیرهایمان را بكار ببریم؟» 50و یكی از آنان به غلام كاهن اعظم زد و گوش راستش را برید.
51امّا عیسی جواب داد: «دست نگهدارید.» و گوش آن مرد را لمس كرد و شفا داد.
52سپس عیسی به سران كاهنان و افسرانی كه مسئول نگهبانی از معبد بزرگ بودند و مشایخی كه برای گرفتن او آمده بودند فرمود: «مگر من یاغی هستم كه با شمشیر و چماق برای دستگیری من آمدهاید؟ 53من هر روز در معبد بزرگ با شما بودم و شما دست به طرف من دراز نكردید. امّا این ساعت كه تاریكی حكمفرماست، ساعت شماست.»
پطرس عیسی را انكار میكند
(متّی 26:57-58 و 69-75؛ مرقس 14:53-54 و 66-72؛ یوحنا 18:12-18 و 25-27)
54عیسی را دستگیر كردند و به خانهٔ كاهن اعظم آوردند. پطرس از دور به دنبال آنها میآمد. 55در وسط محوطهٔ خانهٔ كاهن اعظم عدّهای آتشی روشن كرده و دور آن نشسته بودند. پطرس نیز در بین آنان نشست. 56درحالیکه او در روشنایی آتش نشسته بود كنیزی او را دید و به او خیره شده گفت: «این مرد هم با عیسی بود.»
57امّا پطرس منكر شد و گفت: «ای زن، من او را نمیشناسم.»
58كمی بعد یک نفر دیگر متوجّه او شد و گفت: «تو هم یكی از آنها هستی.» امّا پطرس به او گفت: «ای مرد، من نیستم.»
59تقریباً یک ساعت گذشت و یكی دیگر با تأكید بیشتری گفت: «البتّه این مرد هم با او بوده چونكه جلیلی است.»
60امّا پطرس گفت: «ای مرد، من نمیدانم تو چه میگویی.» درحالیکه او هنوز صحبت میکرد، بانگ خروس برخاست 61و عیسی خداوند برگشت و مستقیماً به پطرس نگاه كرد و پطرس سخنان خداوند را بهخاطر آورد كه به او گفته بود: «امروز پیش از اینکه خروس بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت كه مرا نمیشناسی.» 62پطرس بیرون رفت و زارزار گریست.
توهین به عیسی
(متّی 26:67-68؛ مرقس 14:65)
63کسانیکه عیسی را تحت نظر داشتند او را مسخره كردند، كتک زدند، 64چشمانش را بستند و میگفتند: «حالا از غیب بگو كه تو را میزند!» 65و به این طرز به او اهانت میكردند.
عیسی در حضور شورا
(متّی 26:59-66؛ مرقس 14:55-64؛ یوحنا 18:19-24)
66همینکه هوا روشن شد مشایخ قوم، سران كاهنان و علمای یهود تشكیل جلسه دادند و عیسی را به حضور شورا آوردند 67و گفتند: «به ما بگو آیا تو مسیح هستی؟»
عیسی جواب داد: «اگر به شما بگویم، گفتهٔ مرا باور نخواهید كرد 68و اگر سؤال بكنم، جواب نمیدهید. 69امّا از این به بعد پسر انسان به دست راست خدای قادر خواهد نشست» همگی گفتند: «پس پسر خدا هستی؟» 70عیسی جواب داد: «خودتان میگویید كه هستم.» 71آنها گفتند: «چه احتیاجی به شاهدان دیگر هست؟ ما موضوع را از زبان خودش شنیدیم.»
23
عیسی در حضور پیلاطس
(متّی 27:1-2؛ 11-14؛ مرقس 15:1-5؛ یوحنا 18:28-38)
1سپس تمام حاضران در مجلس برخاستند و او را به حضور پیلاطس آوردند 2و علیه او شكایت خود را اینطور شروع كردند: «ما این شخص را در حالی دیدیم كه به منحرف كردن ملّت ما مشغول بود. او با پرداخت مالیات به قیصر مخالفت میكرد و ادّعا میکند كه مسیح یعنی پادشاه است.» 3پیلاطس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودیان هستی؟» عیسی جواب داد: «تو میگویی.» 4پیلاطس سپس به سران كاهنان و جماعت گفت: «من در این مرد هیچ تقصیری نمیبینم.» 5امّا آنان پافشاری میکردند و میگفتند: «او مردم را در سراسر یهودیه با تعالیم خود میشوراند. از جلیل شروع كرد و به اینجا رسیده است.»
عیسی در حضور هیرودیس
6هنگامیکه پیلاطس این را شنید پرسید كه آیا این مرد جلیلی است. 7وقتی آگاه شد كه به قلمرو هیرودیس تعلّق دارد او را نزد هیرودیس كه در آن موقع در اورشلیم بود فرستاد. 8وقتی هیرودیس عیسی را دید بسیار خوشحال شد، زیرا دربارهٔ او مطالبی شنیده بود و مدّتها بود میخواست او را ببیند و امید داشت كه شاهد معجزاتی از دست او باشد. 9از او سؤالات فراوانی كرد امّا عیسی هیچ جوابی نداد. 10سران كاهنان و علما جلو آمدند و اتّهامات شدیدی به او وارد كردند. 11پس هیرودیس و سربازانش به عیسی اهانت كرده، او را مسخره نمودند و ردای پُر زَرق و بَرقی به او پوشانیده، او را نزد پیلاطس پس فرستاد. 12در همان روز هیرودیس و پیلاطس آشتی كردند، زیرا دشمنی دیرینهای تا آن زمان بین آن دو وجود داشت.
محكوم به اعدام
(متّی 27:15-26؛ مرقس 15:6-15؛ یوحنا 18:39-19:16)
13پیلاطس در این موقع سران كاهنان، رهبران قوم و مردم را احضار كرد 14و به آنان گفت: «شما این مرد را به اتّهام اخلالگری نزد من آوردید. امّا چنانكه میدانید خود من در حضور شما از او بازپرسی كردم و در او چیزی كه اتّهامات شما را تأیید كند نیافتم. 15هیرودیس هم دلیلی پیدا نكرد، چون او را نزد ما برگردانیده است. واضح است كه او كاری نكرده است كه مستوجب مرگ باشد. 16بنابراین او را پس از تازیانه زدن آزاد میكنم.» [ 17زیرا لازم بود كه هر عیدی یک نفر زندانی را برای آنها آزاد كند.] 18امّا همه با صدای بلند گفتند: «اعدامش كن! برای ما باراباس را آزاد كن.» 19(این شخص بهخاطر شورشی كه در شهر اتّفاق افتاده بود و به علّت آدمكشی زندانی شده بود.) 20چون پیلاطس مایل بود عیسی را آزاد سازد بار دیگر سخن خود را به گوش جماعت رسانید 21امّا آنها فریاد كردند: «مصلوبش كن، مصلوبش كن!» 22برای سومین بار به ایشان گفت: «چرا؟ مرتكب چه جنایتی شده است؟ من او را در هیچ مورد، مستوجب اعدام ندیدم. بنابراین او را پس از تازیانه زدن آزاد میکنم.» 23امّا آنان در تقاضای خود پافشاری كردند و فریاد میزدند كه عیسی باید به صلیب میخكوب شود. فریادهای ایشان غالب آمد 24و پیلاطس حكمی را كه آنان میخواستند صادر كرد. 25بنابر درخواست ایشان، مردی را كه بهخاطر یاغیگری و آدمكشی به زندان افتاده بود آزاد كرد و عیسی را در اختیار آنان گذاشت.
روی صلیب
(متّی 27:32-44؛ مرقس 15:21-32؛ یوحنا 19:17-27)
26هنگامیكه او را برای اعدام میبردند مردی را به نام شمعون كه اهل قیروان بود و از صحرا به شهر میآمد گرفتند. صلیب را روی دوش او گذاشتند و او را مجبور كردند كه آن را به دنبال عیسی ببرد. 27جمعیّت بزرگی از جمله زنانی كه بهخاطر عیسی به سینهٔ خود میزدند و عزاداری میکردند از عقب او میآمدند. 28عیسی روبه آنان كرد و فرمود: «ای دختران اورشلیم، برای من اشک نریزید، برای خودتان و فرزندانتان گریه كنید! 29بدانید روزهایی خواهد آمد كه خواهند گفت: 'خوشا به حال نازایان و رحمهایی كه بچّه نیاوردند و پستانهایی كه شیر ندادند' 30آن وقت به کوهها خواهند گفت: 'به روی ما بیفتید' به تپّهها خواهند گفت: 'ما را بپوشانید.' 31اگر با چوبتر چنین كنند با چوب خشک چه خواهند كرد؟»
32دو جنایتكار هم برای اعدام با او بودند 33و وقتی به محلی موسوم به «كاسهٔسر» رسیدند، او را در آنجا به صلیب میخكوب كردند. آن جنایتكاران را هم با او مصلوب نمودند، یكی را در سمت راست و دیگری را در سمت چپ او. 34عیسی گفت: «ای پدر، اینان را ببخش زیرا نمیدانند چه میكنند.» لباسهای او را به قید قرعه میان خود تقسیم كردند. 35مردم ایستاده تماشا میكردند و رهبران آنان با طعنه میگفتند: «دیگران را نجات داد. اگر این مرد مسیح و برگزیدهٔ خداست، حالا خودش را نجات دهد.» 36سربازان هم او را مسخره كردند و جلو آمده، شراب تُرشیده به او تعارف كردند 37و گفتند: «اگر تو پادشاه یهودیان هستی خود را نجات بده.» 38در بالای سر او نوشته شده بود: «پادشاه یهودیان.» 39یكی از آن جنایتكاران كه به صلیب آویخته شده بود با طعنه به او میگفت: «مگر تو مسیح نیستی؟ خودت و ما را نجات بده.» 40امّا آن دیگری با سرزنش به اولی جواب داد: «از خدا نمیترسی؟ تو و او یكسان محكوم شدهاید. 41در مورد ما منصفانه عمل شده، چون ما به سزای کارهای خود میرسیم، امّا این مرد هیچ خطایی نكرده است.» 42و گفت: «ای عیسی، وقتی به سلطنت خود رسیدی مرا بهیاد داشته باش.» 43عیسی جواب داد: «خاطر جمع باش، امروز با من در فردوس خواهی بود.»
مرگ عیسی
(متّی 27:45-56؛ مرقس 15:33-41؛ یوحنا 19:28-30)
44تقریباً ظهر بود، كه تاریكی تمام آن سرزمین را فراگرفت و تا ساعت سه بعد از ظهر آفتاب گرفته بود 45و پردهٔ معبد بزرگ دو تکه شد. 46عیسی با فریادی بلند گفت: «ای پدر، روح خود را به تو تسلیم میكنم.» این را گفت و جان داد. 47وقتی افسری كه مأمور نگهبانی بود، این جریان را دید خدا را حمد كرد و گفت: «در واقع این مرد بیگناه بود.» 48جمعیّتی كه برای تماشا گرد آمده بودند وقتی ماجرا را دیدند، سینهزنان به خانههای خود برگشتند. 49آشنایان عیسی با زنانی كه از جلیل همراه او آمده بودند، همگی در فاصلهٔ دوری ایستاده بودند و جریان را میدیدند.
كفن و دفن عیسی
(متّی 27:57-61؛ مرقس 15:42-47؛ یوحنا 19:38-42)
50در آنجا مردی به نام یوسف حضور داشت كه یكی از اعضای شورای یهود بود. او مردی نیکنام و درستكار بود. 51یوسف به تصمیم شورا و كاری كه در پیش گرفته بودند رأی مخالف داده بود. او از اهالی یک شهر یهودی به نام رامه بود و از آن كسانی بود كه در انتظار پادشاهی خدا به سر میبردند. 52این مرد در این موقع نزد پیلاطس رفت و جنازهٔ عیسی را خواست. 53سپس آن را پایین آورد و در كتان لطیف پیچید و در مقبرهای كه از سنگ تراشیده شده بود و پیش از آن كسی را در آن نگذاشته بودند قرار داد. 54آن روز، روز تدارک بود و روز سبت از آن ساعت شروع میشد. 55زنانی كه از جلیل همراه عیسی آمده بودند به دنبال یوسف رفتند. آنها مقبره و طرز تدفین او را دیدند. 56سپس به خانه رفتند و حنوط و عطریّات تهیّه كردند و در روز سبت طبق دستور شریعت استراحت نمودند.
24
رستاخیز عیسی
(متّی 28:1-10؛ مرقس 16:1-8؛ یوحنا 20:1-10)
1در روز اول هفته (یكشنبه) صبح خیلی زود سر قبر آمدند و حنوطی را كه تهیّه كرده بودند، با خود آوردند. 2آنها دیدند كه سنگ از در مقبره به كنار غلطانیده شده 3و وقتی به داخل رفتند، از جسد عیسی اثری نبود. 4حیران در آنجا ایستاده بودند كه ناگهان دو مرد با لباسهای نورانی در كنار آنان قرار گرفتند. 5زنها وحشت كردند و درحالیکه سرهای خود را به زیر انداخته بودند ایستادند. آن دو مرد گفتند: «چرا زنده را در میان مردگان میجویید؟ 6او اینجا نیست بلكه زنده شده است. آنچه را كه در موقع اقامت خود در جلیل به شما گفت، بهیاد بیاورید 7كه چطور پسر انسان میبایست به دست خطاكاران تسلیم گردد و مصلوب شود و در روز سوم قیام كند.» 8آن وقت زنها سخنان او را بهخاطر آوردند 9و وقتی از سر قبر برگشتند تمام موضوع را به یازده حواری و دیگران گزارش دادند. 10آن زنها عبارت بودند از مریم مجدلیه، یونا و مریم مادر یعقوب. زنهای دیگر هم كه با آنان بودند، جریان را به رسولان گفتند. 11امّا موضوع به نظر آنان مُهمَل و بیمعنی آمد و سخنان آنان را باور نمیكردند 12امّا پطرس برخاست و به سوی قبر دوید و خم شده نگاه كرد، ولی چیزی جز كفن ندید. سپس درحالیکه از این اتّفاق در حیرت بود، به خانه برگشت.
در راه عَمواس
(مرقس 16:12-13)
13همان روز دو نفر از آنان به سوی دهكدهای به نام عَمواس كه تقریباً در دوازده کیلومتری اورشلیم واقع شده است میرفتند. 14آن دو دربارهٔ همه این اتّفاقات گفتوگو میكردند. 15همینطور كه سرگرم صحبت و مباحثه بودند، خود عیسی سر رسید و با آنان همراه شد. 16امّا چیزی جلوی چشمان آنها را گرفت، به طوری که او را نشناختند. 17عیسی از آنان پرسید: «موضوع بحث شما در بین راه چیست؟» آنها در جای خود ایستادند. غم و اندوه از چهرههای ایشان پیدا بود. 18یكی از آن دو كه نامش كلیوپاس بود جواب داد: «گویا در میان مسافران ساكن اورشلیم تنها تو از وقایع چند روز اخیر بیخبری!» 19عیسی پرسید: «موضوع چیست؟» جواب دادند: «عیسای ناصری مردی بود كه در گفتار و كردار در پیشگاه خدا و نزد همهٔ مردم نبیای توانا بود، 20امّا سران كاهنان و حكمرانان ما او را تسلیم كردند تا محكوم به اعدام شود و او را به صلیب میخكوب كردند. 21امید ما این بود كه او آن كسی باشد كه میبایست اسرائیل را رهایی دهد. از آن گذشته الآن سه روز است كه این كار انجام شده است. 22علاوه براین، چند نفر زن از گروه ما، ما را مات و متحیّر كردهاند. ایشان سحرگاه امروز به سر قبر رفتند، 23امّا موفّق به پیداكردن جنازه نشدند. آنها برگشتهاند و میگویند در رؤیا فرشتگانی را دیدند كه به آنان گفتهاند او زنده است. 24پس عدّهای از گروه ما سر قبر رفتند و اوضاع را همانطور كه زنها گفته بودند مشاهده كردند، امّا او را ندیدند.» 25سپس عیسی به آنان فرمود: «شما چقدر دیر فهم و در قبول كردن گفتههای انبیا كُند ذهن هستید. 26آیا نمیباید كه مسیح قبل از ورود به جلال خود همینطور رنج ببیند؟» 27آن وقت از تورات موسی و نوشتههای انبیا شروع كرد و در هر قسمت از کتابمقدّس آیاتی را كه دربارهٔ خودش بود برای آنان بیان فرمود. 28در این هنگام نزدیک دهكدهای كه به طرف آن میرفتند رسیدند و گویا او میخواست به راه خود ادامه دهد. 29امّا به او اصرار كردند: «نزد ما بمان چون غروب نزدیک است و روز تقریباً به پایان رسیده.» بنابراین عیسی وارد خانه شد تا نزد ایشان بماند. 30وقتی با آنان سر سفره نشست نان را برداشت و پس از دعای سپاسگزاری آن را پاره كرد و به ایشان داد. 31در این وقت چشمان ایشان باز شد و او را شناختند، ولی فوراً از نظر آنها ناپدید شد. 32آنها به یكدیگر گفتند: «دیدی وقتی در راه با ما صحبت میكرد و کتابمقدّس را تفسیر میکرد، چطور دلها در سینههای ما میتپید!» 33آنها بیدرنگ حركت كردند و به اورشلیم بازگشتند. در آنجا دیدند كه آن یازده حواری به اتّفاق دیگران دور هم جمع شده 34میگفتند: «آری، در واقع خداوند زنده شده است. شمعون او را دیده است.» 35آن دو نفر نیز وقایع سفر خود را شرح دادند و گفتند كه چطور او را در موقع پارهكردن نان شناختند.
ظهور عیسی به حواریون
(متّی 28:16-20؛ مرقس 16:14-18؛ یوحنا 20:19-23؛ کارهای رسولان 1:6-8)
36درحالیکه شاگردان دربارهٔ این چیزها گفتوگو میکردند عیسی در بین ایشان ایستاده به آنها گفت: «صلح و سلامتی بر شما باد» 37آنها با ترس و وحشت، تصوّر كردند كه شَبَحی میبینند. 38او فرمود: «چرا اینطور آشفتهحال هستید؟ چرا شک و شبهه به دلهای شما رخنه میكند؟ 39به دستها و پاهای من نگاه كنید، خودم هستم، به من دست بزنید و ببینید، شبح مانند من گوشت و استخوان ندارد.» 40این را گفت و دستها و پاهای خود را به ایشان نشان داد. 41از فرط شادی و تعجّب نتوانستند این چیزها را باور كنند. آنگاه عیسی از آنان پرسید: «آیا در اینجا خوراكی دارید؟» 42یک تکه ماهی بریان پیش او آوردند. 43آن را برداشت و پیش چشم آنان خورد. 44و به ایشان فرمود: «وقتی هنوز با شما بودم و میگفتم كه هرچه در تورات موسی و نوشتههای انبیا و زبور دربارهٔ من نوشته شده، باید به انجام برسد، مقصودم همین چیزها بود.» 45بعد اذهان ایشان را باز كرد تا کتابمقدّس را بفهمند 46و فرمود: «این است آنچه نوشته شده كه مسیح باید عذاب مرگ را ببیند و در روز سوم دوباره زنده شود 47و به نام او توبه و آمرزش گناهان به همهٔ ملّتها اعلام گردد و شروع آن از اورشلیم باشد. 48شما بر همهٔ اینها گواه هستید. 49خود من عطیهٔ موعود پدرم را بر شما میفرستم. پس تا زمانیکه قدرت خدا از عالم بالا بر شما نازل شود، در این شهر بمانید.»
صعود عیسی
(مرقس 16:19-20؛ کارهای رسولان 1:9-11)
50بعد آنان را تا نزدیكی بیتعنیا برد و با دستهای برافراشته برای ایشان دعای خیر نمود. 51درحالیکه آنان را بركت میداد از آنان جدا و به آسمان برده شد 52و ایشان او را پرستش كردند و سپس با شادی عظیم به اورشلیم برگشتند 53و تمام اوقات خود را در معبد بزرگ صرف حمد و سپاس خدا كردند.
© 2007 United Bible Societies
فصل بعدی
كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب میباشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده میشود.
كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید میباشد.
برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.